عدالت
فریدریش دورنمات رماننویس و نمایشنامهنویس شهیر سوئیسی با تئاترهایی که کارگردانهای برجستهی ایرانی به روی صحنه بردند اینجا خیلی زود محبوب شد. رمانهایش کمی دیرتر به فارسی ترجمه شدند و سویهی دیگری از این غول ادبی را به نمایش گذاشتند. دورنمات در میانهی دههی چهل، تحصیل در رشتهی ادبیات نمایشی را به دلیل فقر شدید مالی رها کرد و تصمیم گرفت برای گذران زندگی شروع به نوشتن کند. اما بعدها نهتنها چهرهی تابناک ادبیات آلمانی شد، بلکه تکتک نمایشنامههایش همچون «ملاقات با بانوی سالخورده»، «شهاب آسمانی»، «آخرین روزهای پاییز و پنچری»، «گفتوگوی شبانه» و «ازدواج با آقای می.سی.سی.پی» بارها و بارها به روی صحنه رفت. فریدریش در سال ۱۹۵۹ جایزهی شیللر را برنده شد و در سال ۱۹۶۷ ریاست تئاتر بازل را مشترکاً با ورنر دو گلین به عهده گرفت. درعینحال تکتک رمانهایی که در حالوهوای جنایی نوشته است هنوز در زمرهی سرآمدان این ژانر باقی ماندهاند. از دورنمات پیشتر در ایران (با همین ترجمه) رمانهای «سوءظن»، «قاضی و جلادش» و «قول» ترجمه شدهاند. دورنمات در چهارده دسامبر ۱۹۹۰ بر اثر سکتهی قلبی درگذشت.
محمود حسینیزاد
مترجم
محمود حسینیزاد مترجم و داستاننویس متولد ۱۳۲۵ است. سال ۲۰۱۳ از طرف دولت آلمان بهخاطر فعالیتهای فرهنگی دو جانبه و به دلیل معرفی آثار جدید ادبیات آلمانیزبان در ایران مدال گوته به او اعطا شد. حسینیزاد طی پنج دههی اخیر با ترجمههایش فصل جدیدی از آشنایی با ادبیات آلمانی را برای کتابخوانهای فارسیزبان گشوده است. او در کنار تدریس زبان آلمانی در دانشگاههای ایران، آثار متعددی را از نویسندگان معاصر آلمانی ترجمه کرده است: «تک پردهایها»، «بعل»، «صدای طبل در شب» و «در جنگل شهر» مجموعههایی است که با ترجمهی حسینیزاد از آثار برتولت برشت منتشر شده است. او همچنین «قاضی و جلاد»، «قول» و «سوءظن» را از فریدریش دورنمات ترجمه کرده است. ترجمهی آثاری همچون «این سوی رودخانه ادر» و «آلیس» از یودیت هرمان، «مثلاً برادرم» اثر اووه تیم، «آگنس» از پتر اشتام و «آسمان خیس» متشکل از مجموعه داستانهایی از یودیت هرمان، اینگو شولتسه، امینه سوگی ازدامار، پتر اشتام و برنهاردت شلینک با ترجمهی محمود حسینیزاد منتشر شدهاند.
آنچه اکنون به عنوان رمان عدالت پیش روی خواننده قرار گرفته بازنویسی داستانی است که نوشتن آن در سال ۱۹۵۷ شروع شده و به گفتهی خود نویسنده قرار بوده در سال ۱۹۸۵ نیمهکاره منتشر شود، اما بهناگاه شکل و شمایلی پیدا میکند غیر از آنچه او سالها پیش گمان میبرده و با یک پایانبندی متفاوت به دست ناشر سپرده میشود. عدالت، چهارمین رمان جنایی فردریش دورنمات، بعد از سهگانهی مشهورش «قول، قاضی و جلادش، و سوءظن» منتشر میشود. بخش اصلی داستان در قالب گزارشِ وکیل جوانی روایت میشود که در پیچوتاب پروندهی یک قتلْ زندگی و حرفهاش را میبازد. او تلاش میکند تمام جزییات آنچه اتفاق افتاده و قرار است بیفتد را برای مافوقها، دستگاه عدالت و اطرافیانش تعریف کند، یا گزارشی بنویسد تا به قول خودش یکبار دیگر ماجرا جلوی چشمش بیاید و اشتباهاتی را بررسی کند که منجر به مرگ چندین آدم بیگناه شده است.
چرا باید این کتاب را بخوانیم؟
- دورنمات را یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان اروپای بعد از جنگ میدانند، اما هیچکس داستانهای پلیسی او را در برابر آثار نمایشی او دستکم نمیگیرد. آنچه مسلم است اینکه او یکتنه در برابر قواعد ژانر پلیسی بهپاخاسته و به استثنا تبدیل شده است.
- قدرت و هنرنمایی نویسنده در نوشتن مونولوگهایی پرشور دربارهی مضامین پیچیدهی فلسفی
- خلق موقعیتهای پرتنش، رمزآلود، دراماتیک با استفاده از فضاسازی اکسپرسیونیستی
- بهچالش کشیدن مضامین مهمی همچون عدالت، حقیقت و تفاوت آن با واقعیت در قالب موقعیتهای دراماتیک
- بازنمایی دوران پس از جنگ دوم و نسلی از بازماندگان که هنوز با واقعیتی که زندگیهاشان را دستخوش تعییر کرده کنار نیامدهاند
- شخصیتپردازی دقیق و پر از جزییات که تکبه تک شحصیتهای اصلی و فرعی را در ذهن ماندگار میکنند.
- پایانبندی غیرقابل پیشبینی
مقالات وبلاگ
تنها جنایت است که عدالت را برقرار میکند
مضمون عدالت چنان در تاروپود آثار دورنمات پیچیده است که دیدن چنین نام زمختی بر پیشانی یکی از مهمترین رمانهای جناییاش خواننده را متعجب نمیکند.
«نویسنده بودن با برقراریِ “رابطهی حسی با اسم” شروع میشه. این شرطِ شاعرانه اولین شرطِ نویسندگیه. یک شرط نهچندان کماهمیت اخلاقی هم هست: پاسداری از حقیقت.» (بخشی از رمان عدالت)
وسوسهی برقراری عدالت از جانب شخصیتهای دورنمات در اغلب آثار او، چه داستانها و چه نمایشنامهها، به موتیفی تکراری تبدیل شده است. در مرحلهی بعد تردید و تشکیک شخصیتها دربارهی مفهوم حقیقی عدالت است. آیا انسان قادر است عدالت را به دست خودش برقرار کند؟ آیا عدالتی ماورای عدالت زمینی وجود دارد؟ اصلاً عدالت چیست؟ آیا عادل کسی است که هیچ قضاوتی نداشته باشد؟ اینها سؤالاتی است که بارها در درامهای دورنمات پرسیده میشود و با اینکه شخصیتهای فیلسوفمآب او یکتنه دربارهشان سخنوری میکنند جواب مشخصی برایشان پیدا نمیشود. چیزی که از پرداخت این مضمون در کارهای او برمیآید ناامیدی از برقراری عدالت است. در جهان امروز عدالت دستیافتنی نیست، نه به دست انسان، نه دادگاه و دستگاه قضا. عدالت مسئلهای است که با حقیقت گره میخورد و حقیقت بهراحتی به دست نمیآید. حقیقت بهآسانی دستکاری، محو و نادیدنی میشود.
سبک و سیاق نویسنده:
همین مخدوشبودن حقیقت و بهدستنیامدن عدالت یادآور مسئلهی دیگری است که در کارهای جنایی دورنمات تکرار میشود: بهبازیگرفتن قواعد ثابت ژانر پلیسی. داستانهای جنایی پلیسی همواره طرف حقیقت ایستادهاند. انتقام امری است که انسان حقیر دست به آن میزند و پلیسْ در نهایت گناهکار را به دستگاه عدالت میسپرد. اما زمانی که وکیل و قاضی و قانونگذار همه از شر برآمدهاند چه کسی عدالت را اجرا خواهد کرد؟ در چنین موقعیتی عدالت دست یافتنی است؟ دورنمات با ریشخند موقعیتهای سهلالوصول داستانهای پلیسی حقیقت را مسئلهای غیرقابلدستیابی میداند و انسان را از برقراری عدالت عاجز. در اغلب داستانهای او شخصیتهای شرور، قاتلان و قدرتمندان فاسد گیرِ دستگاه قضا نمیافتند و حقیقتجویان را روانهی دیوانهخانه میکنند.
چیزی که مشخص است اینکه دورنمات از قالب رمانهای پلیسی انتظاری فراتر از تعریف ماجراهای مهیج کارآگاهی یا طرح معماهای پیچیده و بهظاهر حلناشدنی دارد، او میدانی را طراحی میکند برای به چالشکشیدن ایدههایی فلسفی و بساطی میچیند که شخصیتهایش بهراحتی برای تماشاگران دربارهی مضامین موردعلاقهاش سخن بگویند.
«چیزی که دارم مینویسم احساساتی است و پرتکلف و پرشور، خطابهای که نیاز به همراهی ارگ و پیانو دارد، ولی خطش نمیزنم، تصحیحش نمیکنم ــ تصحیح برای چی، رعایت سبک برای چی؟ انگیزهی من در این راه جاهطلبیِ ادبی نیست، نیتی است هولناک.» بخشی از رمان
از طرف دیگر فضاسازی و ساخت موقعیتهای عجیب و غریبی است که دورنمات در تمام داستانهایش بازنمایی میکند. او در این رمان از راوی مستی استفاده میکند که یکبند تکرار میکند مست نیست و در حال نوشتن حقیقت است، اما هرچه جلو میرود بیشتر از حقیقت فاصله میگیرد و در بند واقعیتی که ساخته است گیر میکند. به همین دلیل در اغلب صحنههایی که طراحی میکند چیزی غیرمتعارف به چشم میخورد. وضعیتهایی غریب و هولناک که از توصیف رنگهایی مهیج، نورهایی پرکنتراست یا سایههایی تند و تیز به وجود میآیند. (به یاد بیاورید فضای سرد و در عینحال تبآلود قبرستان را، یا زنی که شکل مجسمهها رنگ شده و گوشهی خانه ثابت ایستاده، و حیاطی که مجسمههای سفید کوتولهها به مهمان خیره شدهاند.) همچنین فضاسازی با صداهایی رعبآور است که به دلیل ایجاد موقعیتهای پرتنشِ بیکلام توصیف میشوند. (در این داستان جیغ طاووسها یا گروه موسیقیِ طیفی از مذهبیون که هر از چندی صدایشان بلند میشود و بعد بیدلیل ساکت میشوند.) دورنمات استاد چنین فضاسازیهایی است، او که انگار برآمده از مکتب اکسپرسیونیستهای آلمانی است، طراحی این موقعیتها را از دنیای درام و نمایش به قالب داستان آورده تا طعنهای به جریان عادیسازی درامهای رئالیستی بزند. حافظهی انسانی امکان بازسازی حقیقت را ندارد، هر بار که چیزی روایت میشود دستخوش تغییری انکارناپذیر است و این مسئلهای است که با استفاده از سبکی پرجلوه در بیان قابلبازنمایی به نظر میرسد.