در قرآن، اسمِ بعضی پیامبران آمده است؛ اسمِ بعضی غیرپیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است... صلحا عاشقِ حضرتِ باری هستند... اما حضرتِ حق، بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقیِ خدا توفیر دارد با عاشقیِ ما... خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد، اسمِ معشوقش را کسی بداند... به او می گوید، رجل! همین... مرد!... همین... می فرماید و جاءمن اقصی المدینه رجل یسعی... جای دیگر می فرماید و جاءرجل من اقصی المدینه یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق می کنند... یکی می آید موسای نبی را نجات می دهد... قوم بنی اسرائیل را در اصل نجات می دهد...
دیگری هم قومی را از عذات نجات می دهد... اسم ش چیست؟ اسم شان چیست؟ نمی دانیم... رجل است...
کاپوشینسکی در تمام عمر در اشتیاق سفر می سوخت و مشتاق بود که دقیقا به همان جاهایی سفر کند که جهانگرد معمولی لذت طلب از رفتن به آن ابا داشت .آن چه او را به جلو سوق داد عطش سیراب نشدنی اش به نوع بشر بود. در تمام طول عمر می خواست جست و جو کند.جست و جو و نه انجام وظیفه او فراتر از همه چیز به دنبال خیر عمومی بشر بود.امید ما کجا نهفته است؟شاید در کرامت ما همان کرامت ساده ای که همه جا هدف سرکوبگران است. و برای این انسان فروتن که شاهد برجسته دوران ماست طنین سنگ نبشته ای به گوش می رسد: ما که نور خورشید احاطه مان کرده است در ظلمت ایستاده ایم.
سینا دادخواه اولین رمانش یوسف آباد خیابانِ سی و سوم را در نیمه ی دوم دهه ی هشتاد منتشر کرد، رمانی که با بازتابهای فراوانی روبه رو شد. رمانِ دومش زیباتر ادامه ی روند کار اول بود، و سومین رمانش شاهراه دغدغه های او را در سطح و ساختاری متفاوت تر به نمایش گذاشته است. شاهراه روایت پسر بودن است در تهرانِ سالهای اخیر. در بابِ پرسه زدن در شهر و درکِ رازها و خاطراتِ گذشته ای نه چندان دور. رمان درباره ی پسری است جوان که مدام گذشته ی خود را به یاد میآورد. گذشته ای که بخشی از آن با پدری خاص گره خورده و البته مکانهایی که او آنها را دوست داشته است. دادخواه در روایتی بی وقفه، پیشرونده و مملو از تکه های ریز و درشتِ داستانی، پازلی با قطعاتِ فراوان ساخته که باید تکمیل شود. خواننده ی شاهراه با رمانی قصه گو و شهری روبه روست که تلاش میکند از دلِ مکانها حافظه ی یک دورانِ مملو از تغییر را بازیابی کند؛ حافظه ی دو دهه ی گذشته شاید. و این میان پسر گره میخورد در برخوردهایش با شهر، آزادی ای که در پرسه زنی های جسمی و ذهنی اش میسازد تا به رهایی برسد. و سؤال اینجاست که آیا رستگار خواهد شد؟ تازه ترین رمانِ دادخواه راوی جست وجوی زمانی است «گمشده». دعوت به تماشای رنگهایی که مدام در فضا دورتر میشوند. عیشِ زیستن و خون داشتن...
حیات از حیات تغذیه میکند و هیچ چارهی دیگری نیست. حیات کورهاش را به سوزاندن حیات روشن میسازد: آن هم نه حیاتِ عام بلکه حیات شخصی، حیات یکتا و تکرارنیافتنی هر فرد. وقتی هم هیچچیز باقی نمانده باشد تا در شعلهها بیفکنندش، آتش خاموش میشود. با اینهمه... این سرنوشت یک تن از نوع بشر نیست. دیگران هم هستند، دیگرانی بس انبوه و پرشمار که هر کدام حیات خودش را میزید و درمیگذرد. نجوایی که شنیده بود، آن نجوای بسیار بعید، یا آنکه بسیار کوچک، صدایی ناچیز، مثل صدایی از خانهی عروسک، چیزی که دریافتنش میکروسکوپ میطلبد، پیامی از مکانی دیگر با خود میآورد.
مطالعات کمتر نویسندهای به اندازهی سزار آیرا گسترده بوده است. آیرا چند زبان میداند، دورههای گوناگون ادبیات را استادانه میشناسد و آثاری پخته دربارهی موضوعات معاصر آفریده که میان منتقدان و مخاطبان طرفدار فراوان یافته است.