زمانی که یک اثر هنری بودم
کسی هرگز تصور کرده است که به یک شئ تبدیل شود ؟ یا حتی شیئی ستایشبرانگیز ؟ این قراردادی است که هنرمندی غریب با جوانی که بر لبهی ناامیدی گام میزند، می بندد.
اریک-امانوئل اشمیت، نویسنده و فیلسوف فرانسوی داستان را با صحنه ای شروع میکند که بهترین زمینه برای پذیرش وقایع بعدی را به خواننده می دهد، نویسنده به خوبی میداند که می خواهد مسیر فکری مخاطبش را به چه سمتی سوق بدهد :
همیشه در خودکشی هایم ناموفق بوده ام؛ همیشه، در همه چیز ناموفق بوده ام.بهتر بگویم، زندگی ام عین خودکشی هایم بوده است. آنچه درباره من وحشتناک و غمانگیز است، اشراف کامل من به موفق نبودنم است ...
آدام شخصیت ناشناس و بی نام و نشان کتاب، بعد از سه بار خودکشی ناموفق، خود را برفراز دره ای مییابد که تصمیم دارد یک بار برای همیشه خود را در قعر آن مدفون کند؛ اما در همین لحظه هنرمندی که خود را زئوس پترلاما معرفی میکند به او پیشنهاد میدهد که به جای مردن، یک شبانه روز به او بپیوندد و به پیشنهاد او بیاندیشد. زئوس پیشنهاد میکند که او را تبدیل به یک اثر هنری کند. انسان ناامیدی که به خاطر بی توجهی اطرافیان، و نیافتن هیچگونه جذابیت ظاهری و شخصیتی در خود، تصمیم به خودکشی گرفته است، از تبدیل شدن به یک اثر هنری استقبال می کند
زئوس گفت : دوست جوان من ! هرکدام از ما سه موجود هستیم، یک وجود شئی داریم که همان جسم ماست، یک وجود روحی که همان آگاهی ماست، و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران دربارهی ما می گویند. وجود اول یعنی جسم خارج از اختیار ماست، این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژپشت. بزرگ شویم یا نه، پیر شویم یا نشویم. مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست. وجود دوم که آگاهی ماست خیلی فریبنده و گولزننده است: یعنی ما فقط از آنچه که میدانیم وجود دارد آگاهیم. از آنچه که هستیم. می توان گفت که آگاهی قلمموی چسبناک سربهراهی نیست که بر واقعیت کشیده شود. تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه می دهد در سرنوشتمان دخالت کنیم، به ما یک تئاتر، یک صحنه و طرفدارانی می دهد. ما دریافت ها و ادراکات دیگران را بر می انگیزیم. آن ها را انکار می کنیم و اراده می کنیم، حتی اگر شایستگی های اندکی داشته باشیم. آنچه دیگران می گویند، به وجود ما بستگی دارد. اگر ما نباشیم، آن ها چیزی ندارند که بگویند.
در ادامه داستان آدام، خرید و فروش شده و در نهایت سر از موزه ملی در می آورد. آنجاست که نویسنده تلاش می کند جایگاه انسان در هستی را بررسی کند. انسانی که در طول زمان هر روز بیشتر تبدیل به یه کالای نمایشی می شود، و به جای آنکه مانند هر موجود زنده ای، در برهه ای از زمان بیاید و برود و از زندگی اش لذت ببرد، در موزه تاریخ به نمایش گذاشته شده است. هنر انسان به جای آنکه در خدمت تعالی انسان باشد، او را به بردگی کشانده است.