آیا کتاب را خواندهاید؟
میخواهم بخوانم
در حال خواندن
خواندم
میخواهم بخوانم
در حال خواندن
خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
0
0
0
3
0
راز کوچه شیروانی
امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگیهای محصول:
کد کالا:
94049
شابک:
9786006605128
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های فارسی قرن 14
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
136
طول:
21.5
عرض:
14.5
ارتفاع:
0.5
وزن:
120 گرم
قیمت محصول:
70,000 ریال
موجود نیست
درباره راز کوچه شیروانی:
درباره کتاب:
این رمان تقابل عشق و نفرت را به تصویر می کشد و در دو برهه زمانی سال 1356 و 1381 می گذرد. در «راز کوچه شیروانی» جنایتی در سال 81 رخ می دهد که ریشه یابی آن موجب می شود تا شخصیت ها به سال 56 نقب بزنند تا بتوانند علت جنایت را روشن کنند.
در ادامه چند بند از داستان را برای آشنایی با نوع نگارش این رمان می خوانید:
«برای لحظه ای کوچه روشن شد و بعد صدای رعد، شهین را لرزاند. باد میان شاخه های مو خشکیده که از دیوار حیاط همسایه آویزان بود، پیچید و مثل دیوی تنوره کشان بیرون زد. بوی خاک باران خورده سرش را پر کرد...
*
مه غلیظ را کنار زد. درهای زیرزمین یکی یکی باز شدند. از میان مجسمه های سنگی، شخصی نقاب دار داخل شد. از ترس به گوشه تاریک اتاق خزید و صورتش را پوشاند. نقاب دار هرچه جلو می آمد محو و محوتر می شد...
*
باد پنجره را به هم کوبید، شهین بلند شد و آن را بست. دختر مجسمه ساز دستش را بالا و پایین می برد و با این حرکات سرش به جلو و عقب می رفت. آویز گوشواره اش با این تکان ها به جرینگ، جرینگ افتاد...
این رمان تقابل عشق و نفرت را به تصویر می کشد و در دو برهه زمانی سال 1356 و 1381 می گذرد. در «راز کوچه شیروانی» جنایتی در سال 81 رخ می دهد که ریشه یابی آن موجب می شود تا شخصیت ها به سال 56 نقب بزنند تا بتوانند علت جنایت را روشن کنند.
در ادامه چند بند از داستان را برای آشنایی با نوع نگارش این رمان می خوانید:
«برای لحظه ای کوچه روشن شد و بعد صدای رعد، شهین را لرزاند. باد میان شاخه های مو خشکیده که از دیوار حیاط همسایه آویزان بود، پیچید و مثل دیوی تنوره کشان بیرون زد. بوی خاک باران خورده سرش را پر کرد...
*
مه غلیظ را کنار زد. درهای زیرزمین یکی یکی باز شدند. از میان مجسمه های سنگی، شخصی نقاب دار داخل شد. از ترس به گوشه تاریک اتاق خزید و صورتش را پوشاند. نقاب دار هرچه جلو می آمد محو و محوتر می شد...
*
باد پنجره را به هم کوبید، شهین بلند شد و آن را بست. دختر مجسمه ساز دستش را بالا و پایین می برد و با این حرکات سرش به جلو و عقب می رفت. آویز گوشواره اش با این تکان ها به جرینگ، جرینگ افتاد...
برچسبها: