آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 3
دوست نداشتم 0

آتش به اختیار

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
5885
شابک:
9789643376215
انتشارات:
موضوع:
داستان های فارسی قرن 14
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
263
طول:
21
عرض:
14
ارتفاع:
1.3
وزن:
296 گرم
قیمت محصول:
170,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره آتش به اختیار:
درباره کتاب:
 

نمای نزدیک:الله، محمد، علی، آتش! این جمله ها را بچه های دیده بانی و آن هایی که آتش توپخانه یا خمپاره را روی سر دشمن هدایت می کردند، می گفتند. حجت ایروانی راوی کتاب «آتش به اختیار» هم از دیده بانان زمان جنگ است که خاطراتش به خوبی و در قالب چند جلد کتاب ثبت و مکتوب شده اند. او در کتاب «آتش به اختیار» هم خاطرات دسته اولی از خودش و همرزمانش برای تعریف کردن، رو کرده است. در واقع چنانچه خود او در مقدمه کتاب نوشته است: «مجموعه ای که هم اکنون پیش رو دارید خاطراتی است از برادران دیده بان که در طول ایام پر فراز و نشیب جنگ با گمنامی به وظیفه حساس و خطیر خود عمل کرد ه اند.» وی همچنین در همین مقدمه به خوبی برای مخاطب 4 نوع دیده بانی رایج در جنگ را تشریح کرده است. کتاب پس از این توضیحات وارد بخش خاطرات دیده بانان شده است. در این کتاب علاوه بر آنکه وظیفه خطیر و دشوار دیده بانان پیش چشم مخاطب تصویر می‏شود، جنبه های دیگر جنگ نیز مغفول نمانده است؛ آن هم نگاه انسانی و عاطفی افراد به همدیگر و نیز پررنگ بودن حس حیات و زندگی در اوج نبرد است. مثلاً در همان خاطره اول کتاب، ماجرای روحانی رزمنده ای به نام شیخ محمود روایت می‏شود که با وجود معلولیت مادرزاد از ناحیه پا به جبهه آمده است و دوشادوش رزمندگان دیگر تلاش و مجاهدت می کند و نهایتا هم به شهادت می رسد.. «آتش به اختیار» از آن کتاب های خوش دست جنگی است که یک ساعته می شود آن را خواند.

بخشی کتاب:

حوالی ساعت هشت وسی دقیقه صبح بود که رسیدیم به خط لشکر 10. خدا نصیب هیچ مسلمانی نکند! بی پدر زمین و زمان را با تانک، خمپاره، تیربار و قناسه به هم دوخته بود و امان حرکت به کسی نمی داد. افتاده بود به جان بچه بسیجی هایی که غیر از چند گونی خاک، جان پناهی نداشتند و توکلشان به خدا بود. وقتی با موتور وارد خط شدیم، چشم اکثر بچه ها به ما بود و در تعقیب ما. من هم باعجله یک جای نسبتا امن برای موتور در نظر گرفتم و موتور را در آن جا قرار دادم.

برچسب‌ها: