آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 2
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 2
دوست نداشتم 0

آدم فکرهای ناجور

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
266224
شابک:
9786009973538
انتشارات:
موضوع:
مجموعه داستان ایرانی
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1397
جلد:
شمیز
قطع:
پالتوئی
تعداد صفحه:
112
شماره چاپ:
1
طول:
21
عرض:
11.5
وزن:
134 گرم
قیمت محصول:
140,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره آدم فکرهای ناجور :

قرار بود پسر بشوم ولی شدم دختر. این را خودم فهمیدم. قیافه‌ی خودم را خیلی دیده‌ام. مثل پسرها! (خواهش می‌کنم این جمله را یک‌بار دیگر بخوانید ولی آن را این‌طوری بخوانید: قرار بود دختر بشوم ولی شدم پسر. این را خودم فهمیدم. قیافه‌ی خودم را خیلی دیده‌ام. مثل دخترها!) مادر می‌گوید: «چه اصراری داری عین خودت نباشی؟» می‌گویم: «شما دوست نداری جور دیگری باشی؟» پدرها و مادرها همیشه پدر و مادرند. وضعیت خودشان را تغییر نمی‌دهند. اصلاً خصوصیت بارز آن‌ها همین است و همه چیز را با همین دو کلمه توجیه می‌کنند، حتا زندگی‌شان را. این‌طوری است که مادر می‌گوید دوست دارد وضعیت و شرایط زندگی‌اش را تغییر دهد اما نمی‌تواند، یعنی اجتماع نمی‌گذارد. خودش نمی‌خواهد، این را مطمئن هستم. به شرایط عادت کرده است. یا باید عادت کنی یا با آن بجنگی و همیشه عادت کردن آسان‌ترین مسیر است. این‌طوری است که آن‌ها به این شرایط عادت کرده‌اند. «ولی من اصلاً دوست ندارم تغییر نکنم. مثلاً الآن دوست دارم خودم را عوض کنم و بشوم دختر». تغییر حالت صورت مادرم را خوب حس می‌کنم. در برابر هر تغییری همین‌طوری می‌شود. «برو بیرون از آشپزخانه». «من که چیز بدی نگفتم فقط گفتم دوست دارم پسر بودم». می‌زند توی سر خودش. «دختره‌ی بی‌شعور برو بیرون! تو مرا دیوانه می‌کنی!» از آشپزخانه بیرون می‌آیم. پدر دارد روزنامه می‌خواند. می‌گوید: «روزنامه‌ی امروز را خوانده‌ای؟» «نه!» «بخوان». و متوجه من می‌شود. «آدم باید روزی هزار مرتبه خدا را شکر کند که پسر شده‌ای! این کارها را چرا می‌کنی؟ بیا این‌جا را بخوان!» می‌گویم: «روزنامه‌ها دروغ زیاد می‌نویسند». «این را راست نوشته». «استثنائاً». «تو چرا به همه چیز بدبین هستی؟ آدم باید مثبت نگاه کند و فکر کند!» «دقیقاً من دارم مثبت نگاه می‌کنم که روزنامه نمی‌خوانم!» «تو باید دانش و آگاهیت را نسبت به اجتماعت بالا ببری». «خب حالا چی نوشته؟» روزنامه را از دست پدر می‌گیرم. می‌خوانم. (آمار دخترهای فراری که روزانه چندتا فرار می‌کنند و بعد چه کارهایی انجام می‌دهند.) «متوجه هستی؟» «این‌که خوب است دختر هستم؟» «دیوانه، بی‌شعور، از هیکل و نیمچه سبیلت خجالت بکش»