آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 22
دوست نداشتم 1

کارد زدن به گوجه فرنگی

امتیاز محصول:
(3 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
آشپزی
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
120756
شابک:
9786006605869
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
آشپزی ایرانی سبک های محلی
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
192
طول:
21.4
عرض:
14.5
ارتفاع:
1
وزن:
214 گرم
قیمت محصول:
850,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره کارد زدن به گوجه فرنگی:
درباره کتاب:

 هر سال در فصلش می خوام مرباهای مختلفی درست کنم. می خواهم ترشی هایی را که بلد هستم درست کنم. غذاهایی را که دارند از یاد می روند بپزم. تابستان سبزی های مختلف را در خانه خشک می کنم. میوه خشک می کنم. با این که روز به روز توانم برای انجام کارها کم تر می شود اما نیرو و حسی مرا به سوی درست کردن آنها سوق می دهد. گاه از این که خود را برای انجام دادن این کارها به تعب می اندازم، حیرت می کنم.

این کتاب یک کتاب آشپزی دیگر نیست. سرتقی من در انجام این کارها فقط و فقط برای یادآوردن چیزهایی است که ما را با کودکی هایمان پیوند می دهد و تنها این نیست بلکه زنده نگه داشتن حلاوت خاطره عزیزانی است که آن ها را برای ما درست کردند.

اغلب زنان از کمبود وقت و غیرضروری بودن آن کارها صحبت می کنند و می گویند وقتی بهترینش در بازار یافت می شود انجام این کارها وقت تلف کردن است و راندن زن به آشپزخانه ها و دوری آن ها از کارهای اجتماعی و رشد همپای مردان و حرف های دیگری که اغلب هم درست به نظر می رسد. موافق نیستم که بعضی کارها، با توجه به زمانه ای که رو به مدرنیزه شدن می رود باید از دور خارج شود. بله ناچاری دورشدن از آن فضاها را من هم می دانم اما نمی توانم خالی بودن ذهنم از آن دنیای شیرین کودکی را با چیزهایی که شاید مهم تر از آنها نیستند، پر کنم... با بازنگری مجدد کارهایی که خانه را تبدیل به خانه مهر و گرمی می کند تا خانه شیک و مدرنی که شبیه خانه های توی مجلات است و هیچ گونه بو و عطری از آن به مشام نمی رسد و آشپزخانه اش رستوران های طاق و جفتی که مثل قارچ سر هر کوچه سبز می شود.

من نه خجالت می کشم از انجام این کارهایی که می توان آماده اش را تهیه کرد و نه فکر می کنم وقتم هدر رفته و نه فکر می کنم که استثمار شده ام. به میل و رغبت خودم و با ایقان به درستی این مراسم و دوست داشتن به ایجاد فضایی دلپذیر آن را تا زمانی که توان دارم ادامه خواهم داد. این کارها به همان اندازه خانه، اطرافیان و خودم را غنا می بخشد که کم از نوشتن و خواندن یک داستان و دیدن تئاتر نیست. اگر این تاش های رنگین و متنوع نباشد به نظر من زندگی خشک و یکنواخت می شود اگر چه ما بازیچه های جدیدی داشته باشیم که جذاب تر از خشک کردن سبزی است.

این کتاب را نوشتم تا به خاطره مادری تقدیم کنم که به ما یاد داد چگونه با هیجان و عشق کارهایی از این قبیل را انجام دهیم و با این که مشغله مهمتری داشت اما ما و بچه هایمان را با جهانی آشنا کرد که کم از درس خواندن و دکتر و مهندس شدن نبود.

...

کارهای سنگین خانه اغلب با کمک دیگران انجام می شد. نمی شد بخواهی شیره یا نان بپزی، فامیل و دوستانت نیایند برای یاری رساندن. رسم زمانه بود. درهای خانه ها باز بود. فاطی خاله، خاله شوهر خاله ام، کسی بود که می دانست کی و از کجا سبزی را باید خرید که وقتی خشک می شود سبز و ترد و خوشمزه باشد. فاطی خاله یک روز صبح زود آخرهای تابستان می رفت حکماوار (حکم آباد). گونی های سبزی را می خرید و به خانه می آورد. چند خانواری که شامل ما و مادربزرگ و خاله می شد با هم در یک روز این کار را انجام می دادیم تا بیشتر از این، خجالت زده فاطی خاله نشویم. سبزی مفصلی که خریداری شده بود، شامل تره، جعفری، گشنیز، شوید، نعنا و شنبلیله بود. باید زود پاک می شد تا خراب نشود. سبزی صبح زود چیده آفتاب نخورده که نرم و پلاسیده نباشد و آب فلان منطقه را - که فقط فاطی خاله می دانست کجاست- خورده باشد، بهترین سبزی بود برای خشک کردن.

همه از بزرگ و کوچک برای پاک کردن بسیج می شدند. تره را بعد از شسته شدن ریز خرد می کردند، سبزی های پاک شده و شسته، شب نشده روی ملافه های بزرگ برای خشک شدن پهن می شد تا در آفتاب فردا خشک شود. فاطی خاله که سرپرستی امور را به عهده داشت، شب را پیش ما می ماند. دست های کسانی که سبزی خرد کرده بودند هم سیاه شده بود و هم خسته. خستگی ناشی از کار روزانه با غذای خوبی که مامان یا خاله درست کرده بودند از تن به در می شد ...
برچسب‌ها: