آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 3
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 31
دوست نداشتم 0

منظر پریده رنگ تپه ها

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
36875
شابک:
9789646900158
انتشارات:
موضوع:
داستان های انگلیسی قرن 20
زبان:
فارسي
جلد:
شومیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
204
طول:
21.5
عرض:
15
ارتفاع:
1.7
وزن:
400 گرم
قیمت محصول:
600,000 ریال
موجود نیست
درباره منظر پریده رنگ تپه ها:

درباره کتاب:

 

رمان «منظر پریده‌رنگ تپه‌ها» به ظاهر ماجرایی خانوادگی است که در آن زنی ژاپنی ـ مقیم انگلیس؛ خاطراتش را از دوران جوانی باز می‌گوید و در قالب آن به روابط پیچیده خود با خانواده و همسایگان اشارت می‌کند و طی آن روایتی از تقابل سنت و تجدد در جامعه‌ای در مرحله گذار را ارایه می‌دهد. اولین رمان ایشی‌گورو مانند باقی آثار ایشی‌گورو در دو زمان روایت می‌شود؛ در زمان حال راوی در انگلیس زندگی می‌کند، شوهرش مُرده و یکی از دخترهاش خودکشی کرده. دختر دیگرش که در شهر دیگری زندگی می‌کند برای چند روز نزد راوی آمده و در زمان گذشته رابطه راوی با زن و دختر همسایه‌شان در ژاپن بعد از جنگ جهانی روایت می‌شود.

داستان با این جملات آغاز می‌شود: «نیکی، اسمی که بالاخره روی کوچک‌ترین دخترم گذاشتیم، مخفف چیزی نیست؛ فقط توافقی بین من و پدرش. جالب این‌جاست پدرش بود که دنبال اسمی ژاپنی می‌گشت، و من شاید به خاطر این خودخواهی که نمی‌خواستم گذشته را به یاد آورم روی اسمی انگلیسی پافشاری می‌کردم. بالاخره با نیکی موافقت کرد، معتقد بود این اسم حال‌وهوایی شرقی دارد. نیکی امسال، در ماه آوریل، وقتی روز‌ها هنوز سرد بود و سوزن‌ریز باران بیداد می‌کرد، به دیدنم آمد. شاید هم می‌خواست بیشتر پیشم بماند، نمی‌دانم. اما خانهٔ من در بیرون شهر و سکوتی که آن را در بر گرفته بود، حوصله‌اش را سر برد، و چیزی نگذشت که آشکارا برای بازگشت به لندن بی‌تابی می‌کرد. بی‌حوصله به صفحه‌های کلاسیکم گوش می‌داد و خودش را با مجلات مختلف مشغول می‌کرد. تلفن مرتب برایش به صدا درمی‌آمد، از روی فرش جستی می‌زد – اندام لاغر و استخوانی‌اش به پیراهن تنگش چسبیده بود – و همیشه حواسش جمع بود که در را پشت سرش ببندد تا حرف‌هایش خدای نکرده به گوشم نرسد. بعد از پنج روز رفت…»

برچسب‌ها: