سوار بر اسب مرده
درباره کتاب:
این رمان به صراحت، در متن و در آغاز، مرتبط با «کتاب ایوب» شده است. این کتاب از زیباترین و شاعرانهترین بخشهای مجموعه عهد عتیق است که الگو و فضای داستانی آن در آثار کافکا دیده می شود.
خسرو فیروز شخصیت این داستان، خانزاده ای است که خاندانش ثروت و جایگاه خود را از دست داده اند. او پس از ۵۰ سال به خانه پدری اش بازگشته تا خاطرات سال های دور و سیمین، عشق دوران جوانی اش را زنده کند.
در قسمتی از این رمان می خوانیم: صبحی یکی محکم می کوبید روی در. پایین رفتم. اسفندیار همان طور با گردن کج روی ویلچر خوابیده بود و انگار اصلاً گوشش نمی شنید. مش قربان را صدا کردم، اما جوابی نیامد. در را که باز کردم، گورزا پشت در بود. پاکت نامه ای دستش بود. گفت: «یک در باز کردن این قدر معطلی داره؟» گفتم: «من که بالا هستم تا با این پاها بخوام پایین بیام طول می کشه. قربان هم نیست. هر چی صداش می زنم جواب نمی ده.» - کدوم قربان؟ - همین قربان خودمون، پسر کل عباس. - اون که مرده، یه سالی می شه.
خواستم بگویم «امکان ندارد» که نامه ای دستم داد و گفت: «این رو اشتباهی آورده ن مغازه ی من.»
فکر کردم باید باز هم مهدوی باشد، اما این بار قصه ی مگر مهدوی بود. گویی قرار است هر روز جزیی به کابوس هایم اضافه شود.