برای اینکه در محله گم نشوی
درباره کتاب:
پاتریک مودیانو( -۱۹۴۵)، نویسنده فرانسوی برنده نوبل ادبیات است.
«برای اینکه در محله گم نشوی» در حقیقت جایی است که در آن مودیانو به بیان حال، جوانی و کودکی ژان دراگان میپردازد.
گذشته و حال با هم در آمیخته و به شخصیت داستان کمک میکنند تا آهسته آهسته از دنیای بیرنگ و روی فراموشی به سوی دنیای رنگارنگ خاطرات گذشته روانه شود. دنیای رنگارنگ خاطراتی که نقش اصلی آن را زنی به نام اَنی اَستراند، که در کودکی دراگان نقشی مادرانه و در جوانی او مانند محبوبهای مهربان بود، داشت.
در یافتن گذشته خود و بهخصوص در جستجوی اَنی، نوشتن را انتخاب میکند و کتاب «تاریکی تابستان» را مینویسد. در نظر او نوشتن کتاب برای دادن پیام به شخص خاصی است که با او نقطهای مشترک در گذشته دارد. جست وجوی اَنی یعنی جست وجوی لحظه لحظه فراموش شده گذشته، گذشتهای که در آن کودکی به سن او به همراه زنی برای فرار از مرز فرانسه به سوی ایتالیا اقدام میکنند ولی در نهایت ناکام میشوند و این ناکامی موجبات جدایی این دو را فراهم میکند.
در بخشی از رمان میخوانیم:
«بی قیدتر از روزهای قبل بیرون می رود. شاید تا امروز اشتباه میکرد که در این گذشته دور غوطه میخورد. چه سود؟ چندین سال می شد که دیگر به آن فکر نمی کرد، طوری که این دوره از زندگی اش با ظاهر شدن از پشت یک شیشه مات، تمام شده بود. از این شیشه، نور ضعیفی بیرون می زد، ولی نمی شد چهرهها و هیکلهای شبح وار را تشخیص داد. یک شیشه صیقلی، یک جور محافظ صفحه. شاید سرانجام او موفق شده بود، به لطف یک فراموشی ارادی، از خودش برابر این گذشته محافظت کند. شاید هم روزگار بود که از رنگ و لعاب ها و ناهمواری های شدید گذشته کاسته بود.
این جا، توی پیاده رو، در سایه پاییز داغ که ملایمت ناهمگونی به خیابان های پاریس می دهد، دوباره حس میکند به پشت شناور است. این حس از پارسال به او دست میدهد و با خودش میگوید که شاید به نزدیک شدن پیری ربط داشته باشد. در جوانی، این لحظههای خواب آلود را تجربه کرده بود، لحظاتی که آدم خودش را در پیچ و تابش رها می کند _ معمولا پس از یک شب بی خوابی _ ، ولی امروز برایش فرق میکند: احساس سرازیر شدن از یک شیب با دنده خلاص، وقتی موتور خاموش است. اما تا کی؟»