دختر پنهان
رمانی اجتماعی و خواندنی از بازی روزگار. کاویتا، مادری است که به خاطر وحشت از زنده به گور کردن دخترش و نجات جانش، او را به یتیم خانه ای در بمبئی می سپارد. دست سرنوشت، دختر را رهسپار سانفرانسیسکو می کند و در خانواده ای با پدری هندی و مادری آمریکایی که هر دو پزشک هستند، بزرگ می شود. چند سال بعد، یوشا به عنوان خبرنگاری جوان به هند بازمی گردد تا گذشته گمشده اش را پیدا کند و همچنین مادر گمشده اش، هندوستان را، که گاهی زشت و گاهی زیباست و شهر بمبئی که در دل خود زاغه نشینی به نام داهارابی را پرورانده است، اوج فقر در دل اوج ثروت و... داستان کتاب، حول محور دو زن از دو خانواده مجزا می گردد که به طور غیرمنتظره ای توسط یک دختر کوچک به نام یوشا به هم ارتباط پیدا می کنند. مادر بیولوژیکی یوشا، کاویتا، به دلیل ننگ دختر داشتن در هند، دخترش را از دست می دهد و چند سال بعد خانواده ای دورگه و آمریکایی، سرپرستی یوشا را قبول می کنند و سومر، مادر جدید او می شود. این رمان به بررسی موضوعات مادر بودن، سرپرستی و ننگ فرهنگی هند علیه دختران می پردازد.
از هر دو زن این داستان می توان درس های بزرگی آموخت؛ از این که چگونه آنها با مشکلات فرهنگی جامعه خویش برخورد می کنند و چه غم و اندوه ناگفته و ناشناخته ای را در زندگی شان تحمل می کنند. برای سومر هر رویدادی در اطرافش یادآور تلخی بی رحمانه ای است، این تلخی روزبه روز بیشتر روحش را می خورد و او را دربر می گیرد تا جایی که تبدیل به بخشی از او و خانواده اش می شود. در مورد کاویتا داستان به گونه ای دیگر است. تولد نوزاد پسرش که بسیار مورد حمایت خانواده قرار می گیرد، اندوهش را دوچندان می کند.
از یک طرف برای دخترش روزهای خوبی را آرزو می کند و از طرف دیگر با خشمی که در مقابل خانواده اش در دل دارد، مقابله می کند؛ خانواده ای که عاشق پسرش شده اند. مشکلات سومر، درد ساکت، فروپاشی خانواده اش و ناتوانی اش در پیوند با یوشا، مشکلات بیشتر افرادی است که سقط جنین می کنند. علاوه بر اینها، این افراد خود را گناهکار می دانند و می پندارند که با دست خود کودک خود را کشته اند؛ در حالی که این تفکر درست نیست...این رمان، بی آن که به جایی مستقیم اشاره کند، به ما نشان می دهد اندوه چگونه می تواند مانند غده ای نامرئی درونمان رشد کند و وجودمان را متلاشی سازد.