از چهارده سالگی می ترسم
درباره کتاب:
دوازده سال پیش، وسطِِ گنبدهای کاهگلی پشت بام خانه ی پدری با انیس؛ دختر همسایه، قول و قراری می گذاریم که بعدها به این راحتی نمی شود فراموشش کرد. سال هاست که از آن شهر، با کوچه های تنگ و باریک و دیوارهای کاهگلی اش زده ام بیرون. چند سالی است در دود و شلوغی شهری که بیشتر شبیه جهنم است، با آلوشا و بچه مان، آرمیتا زندگی می کنیم. شهرِ بی شکل و قواره ای که در آن گم شده ایم، همه چیز را به نفع خودش مصادره کرده. خیابان های دراز و آدم های مضطرب توانایی اش را ندارند که قرار دو جوانِ عاشق پیشه را در سال ها پیش، محو کنند.
بخشی از داستان
دوازده سال پیش، وسطِِ گنبدهای کاهگلی پشت بام خانه ی پدری با انیس؛ دختر همسایه، قول و قراری می گذاریم که بعدها به این راحتی نمی شود فراموشش کرد. سال هاست که از آن شهر، با کوچه های تنگ و باریک و دیوارهای کاهگلی اش زده ام بیرون. چند سالی است در دود و شلوغی شهری که بیشتر شبیه جهنم است، با آلوشا و بچه مان، آرمیتا زندگی می کنیم.