آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 1
در حال خواندن 0
خواندم 1
دوست داشتم 2
دوست نداشتم 0

اثر لاته چرا برای ثروتمند زندگی کردن به ثروت نیازی نداریم (کتاب های حوزه توسعه فردی)

امتیاز محصول:
(1 نفر امتیاز داده است)
دسته بندی:
مدیریت
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
348323
شابک:
9786227251821
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
روانشناسی کار و تجارت
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1400
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
وزن:
203 گرم
قیمت محصول:
1,290,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره اثر لاته چرا برای ثروتمند زندگی کردن به ثروت نیازی نداریم (کتاب های حوزه توسعه فردی):

کتاب اثر لاته، چرا برای ثروتمند زندگی کردن به ثروت نیازی نداریم، اثر دیوید باخ و جان دیوید مان است با ترجمه ی ملیکا معمر و چاپ انتشارات هرمزد.

کتاب پیش رو در لیست پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز، یو اس ای تودی، وال استریت ژورنال و اینترنشنال قرار دارد. دیوید باخ و جان دیوید مان در این اثر که در حوزه ی کتاب های توسعه فردی جای دارد، به شما کمک می کنند تا به آزادی مالی دست پیدا کنید و برای دنبال کردن رویاهایتان بدون نیاز به ثروت کلان گام بردارید. شخصیت اصلی کتاب حاضر دختر جوانی به نام زوئی است که برای دستیابی به استقلال مالی و موقعیت شغلی از هچ تلاشی دریغ نمی کند و در نهایت خود را در مسیر موفقیت و پیشرفت می بیند. این اثر به شما انرژی مضاعف می بخشد تا به سمت رویاهایتان بروید و زندگی تان را متحول سازید.

گزیده ای از کتاب

بودجه بندی رو بی خیال شو! بذار همه چی خودکار پیش بره

پنجشنبه صبح سرمای کشنده ای بود. زوئی با آنکه پالتویش را محکم به دورش پیچیده بود، همین طور که برخلاف جهت باد به سرعت قدم می زد، احساس می کرد سرما تا مغز استخوانش نفوذ می کند. با وجود این، وقتی به ورودی کافه هلنا رسید مدتی درنگ کرد. صحبت های جفری دوباره یادش آمد. دلش نمی خواست تسلیم نگاه بدبین و شکاک او به مسائل شود… اما درباره برخی موارد زیاد هم بیراه نمی گفت، مگر نه؟ شاید بهتر بود امروز بی خیال رفتن به کافه شود و خودش را به محل کارش برساند.

زوئی نفس عمیقی کشید، در را هل داد و وارد کافه شد. هنری پشت میز همیشگی اش در کنج کافه مشغول صحبت با مردی قدبلند بود؛ کابوی مشخصی که با آن پیراهن سفید اتو کشیده، کراوات بولو، جین پررنگ، چکمه های کابویی پوست ماری و صورت آفتاب سوخته اش انگار همین الان از وسط فیلم های وسترن بیرون پریده بود.

زوئی همچنان که در صف منتظر تحویل گرفتن لانه اش بود به این فکر می کرد که هنری طوری سلطه طلبانه به این میز دنج کنار کافه حس مالکیت می کند که انگار سندش را به نام او زده اند! برای نخستین بار لحظه ای به فکرش رسید که نکنه هنری فقط باریستای کافه نباشد!؟ شاید مدیر شیفت صبح کافه است؟ اما مگر باربارا نگفته بود که او باریستای کافه است؟

هنری به زوئی که با لیوان لاته در دستش به آن ها نزدیک می شد سلام کرد: «سلام زوئی، بیا تو رو با یکی از دوست هام آشنا کنم. بارون تو کار تجارت انرژیه.»

مرد در حالی که با زوئی دست می داد گفت: بن داوسون هستم، اما دوست هام «بارون» صدام می زنن، دشمن هام هم همه شون توی اوکلاهاما و دور از اینجان، پس مهم نیست که چی صدام می کنن!