قصر
نامردی در رفاقت، همیشه هم بد نیست! چه بسا گاه دستاوردهایی بزرگ و باورنکردنی هم داشته است.
در نخستین سال های دهه بیست میلادی، یهودی زاده ای از پراگ، هفته ها بود در آسایشگاه مسلولین بستری شده و آخرین روزهای عمرش را می گذراند. اگرچه خود نیز دریافته بود که واپسین فرصت های زندگی را در کَف دارد، اما نمی دانست تقدیر چنین رقم خورده که در آینده ای نزدیک، شهرتش سرتاسر جهان را درنوردد و به عنوان یکی از مفاخر بزرگ فرهنگ و هنر، نامش برای همیشه جاودان شود. مهم تر از همه اینکه، به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان قرن بیستم، بر نسل های بعد از خود، به شکلی عمیق تاثیر بگذارد.
در مرز چهل سالگی، بیماری چنان او را رنجور ساخته بود که جمع آوری و از بین بردن نوشته هایش را به نزدیک ترین دوستش سپرد. نویسنده ی بیمار، فرانتس کافکا بود و دوست مورد اعتمادش، ماکس برود. اندک زمانی بعدازاین قول و قرارِ دوستانه، کافکا مُرد، اما ماکس برود قول خود را زیر پا گذاشت.
کافکا اگر دوستش را خوب می شناخت، باید می دانست او هیچ گاه چنین رفاقتی در حقش نخواهد کرد. ماکس برود بیش از هرکس دیگری به نبوغ کافکا اعتقاد داشت و جاودانگی نام او در آینده برایش محرز بود. هم او بود که از کافکا خواست (و درواقع او را مجاب کرد) که یادداشت های روزانه اش را بنویسد.
ماکس برود با چنین یقینی نسبت به ارزش نوشته های کافکا، با اینکه اغلب آثاری کوتاه، پراکنده و یا رمان های بلندِ ناتمام بودند؛ برخلافِ وصیتِ دوستش، به شکلی دقیق و تدریجی، آثار او را منتشر ساخت و همین رمان های ناتمام، پس از انتشار در زمره ی شاهکارهای تاریخ ادبیات جای گرفتند.
کافکا نویسنده ای سخت گیر و کمال گرا بود و به همین دلیل نوشته های اندکی در طول حیاتش از او منتشر شد. بی شک اگر آثاری که بعد از مرگ کافکا به چاپ رسیدند، در زمان حیات خود او منتشر می شدند، شکلی کمال یافته تر از این نیز می داشتند.
رمان «محاکمه» که جزو آثار ناتمام و منتشرنشده او محسوب می شود؛ در اصل ده سال پیش از مرگ کافکا نوشته شده بود؛ اما به قدری وسواس داشت که تا زمان مرگ هنوز تصمیم نگرفته بود آن را چگونه تمام کند و یا از نظرش هنوز برای انتشار آماده نشده بود. این وسواس به روشنی یکی از دلایل مهم تقاضایِ اجابت نشده کافکا از ماکس برود بود.
روشن نیست وقتی سر پل صراط، کافکا یقه ی ماکس برود را می چسبد(!)، بُراق می شود و نامردی اش را به رخ او می کشد؛ ماکس برود چگونه بدعهدی اش را توجیه خواهد کرد؟ اما هر چه باشد در این دنیا، بدعهدی ماکس برود، از بخت یاری ما بوده، چراکه اگر چنین نکرده بود، نه محاکمه ای منتشر می شد، نه قصری و نه آمریکایی و نه خیلی از داستان های کوتاه دیگر کافکا در کار می بود، نه علی اصغر حداد به سراغ ترجمه این آثار می رفت و نه نشر ماهی با وسواسی خورندِ آثار کافکا، مجموعه کاملِ نوشته های داستانی او را، به شایستگی در اختیار مخاطب فارسی زبان قرار می داد. اما خوشحال باشیم، که لااقل در این فقره، ماکس برود نامرد از کار درآمد و اصلا نامردی اش آخر رفاقت بود.
... و اما؛ رمان قصر طولانی ترین اثر کافکاست و همانند دو اثر بلندِ دیگرش، این یکی هم ناتمام مانده است. قصر پیش ازاین دو بار به فارسی ترجمه و منتشرشده. یک بار توسط عبدالرحمان صدریه از آلمانی به فارسی برگردانده شد و دیگربار توسط امیرجلال الدین اعلم از زبان انگلیسی به فارسی درآمد. اولی دربرگیرنده بخشی از پس گفتار ماکس برود (در چاپ نخست این رمان) بود، اما دیگری تنها رمان را دربر می گرفت، به ضمیمه ی مقاله جهانِ فرانتس کافکا؛ نوشته اریش هلر که دنیای داستانی کافکا را با تأکید بر رمان قصر ارزیابی کرده بود.
اگر منصفانه به قضاوت بنشینیم؛ هر دو ترجمه اگرچه پاسخ گوی غنا و اعتبارِ متنِ رمان ِ کافکا نبودند؛ اما در حد زمان خود، ارزنده محسوب شده و مخاطبِ فارسی زبان را به بی راهه نمی بردند. چنانچه بسیاری از ما، رمان قصر را نخستین بار، با همین ترجمه ها خواندیم و لذت هم بردیم.
در این بین کارِ امیر جلال الدین اعلم که دیگر آثار کافکا را نیز به فارسی برگردانده، متأخرتر است و مقبول تر، بنابرین بیشتر هم دیده و منتشر شده. اما ناگفته نماند که او باری از ادبیّت به نثر کافکا داده که شاید در ظاهر، شکلِ فاخر یا خوشایندتری به متن رمان بخشیده؛ اما نثر کافکا، به زعم صاحب نظران، باوجود استواری و غنا، از این خصیصه برخوردار نیست؛ و سبک آثار او نیز نیازمند این جنس نثر نبوده است. اتخاذ این رویکرد، می تواند عناصر درون متنی رمان را که وابسته به نثر هستند، تحت الشعاع قرار داده و دگرگون کند. بی شک از همین روست که ترجمه های علی اصغر حداد، به مراتب فضای آثار کافکا را زنده تر و تأثیرگذارتر از دیگر ترجمه های موجود از آثار کافکا، از کار درآورده است.ماکس برود
قصر از واپسین نوشته های کافکاست، او نوشتن این رمان را دو سال پیش از مرگش، در ژانویه ۱۹۲۲ آغاز کرد، رمان ماجرای مردی بنام «کا» است که در شبی پر برف، وارد دهکده ای می شود که قصری بزرگ در آن قرار دارد. او ظاهراً از سوی ارباب قصر برای مَساحی فراخوانده شده است. در طول این رمان، قصر مظهر جایی دست نیافتنی ست که کا برای ورود به آن تلاشِ فراوان می کند و دراین بین میان او و اهالی دهکده و برخی از افراد مرتبط با قصر، رابطه ای شکل می گیرد که جزییات آن کلیت این رمان را شکل می دهد.
قصر از آن سنخ رمان هایی نیست که محتوای آن به لحاظ بیرونی، فراز و فرود محسوسی داشته باشد که اگر هم داشت، باتوجه به ناتمام ماندن این رمان، نمی توانست ضامن انتخاب یا ارتباط با این اثر باشد.
شاید آن ها که چندان با آثار کافکا دمخور نیستند، وقتی می شنوند با رمانی ناتمام روبه رو هستند، بپرسند خواندن رمانی ناتمام، چه توجیهی می تواند داشته باشد؟ آیا دیوانگی نیست، چهارصد صفحه رمان بخوانی، بااینکه می دانی پایان ندارد و ناتمام است؟
کافکا فرصت پایان بردن این رمان را نیافت و هرچند اگر عمر درازتری هم داشت، هیچ بعید نبود همانند دو اثر دیگرش، این یکی هم سالهای سال ناتمام باقی بماند. بااین حال او در این زمینه تعمدی نداشت؛ شاید تنها علت مهم آن، وسواس و کمال گرایی او بود که دست آخر باعث شد به این نتیجه بینجامد. به هر حال ناتمام ماندن آثار کافکا، به طور ناخودآگاه به یک ویژگی منحصربه فرد بدل شده و خواننده ای که با آگاهی به سراغ این آثار می آید، آن را می پذیرد.
گفتیم قصر رمانی نیست که محتوای آن، از فراز و فرود دراماتیک برخوردار باشد، افت وخیز و یا حرکت داستانی واقعی این اثر، نه در بُعد بیرونی که در لایه های درونی اثر جریان دارد. قصر رمانی است به شدت نمادین؛ که این نمادین بودن باعث شده بتوان از نظر گاه های گوناگونی آن را مورد بررسی و تحلیل قرار داد.
در این رمان نیز تنهایی، بیگانگی، اضطراب های انسان و مهم تر از همه مرگ، از بن مایه های اساسی مورد تأکید کافکا هستند که در دیگر آثار مهم او نیز می توان مشاهده کرد.
کافکا هیچ گاه پایان قصر را ننوشت، اما وقتی ماکس برود از او درباره پایان این رمان پرسیده، کافکا توضیحاتی درباره چگونگی آن داده که خوانندگان رمان در صورت علاقه و کنجکاوی، می توانند به پس گفتار ماکس برود (از پیوست های رمان قصر)، رجوع کنند. یکی از محاسن مهم ترجمه حاضر از رمان قصر، در قیاس با دیگر ترجمه ها، کامل تر بودن آن است.
نخست به دلیل ترجمه و افزودن پس گفتارهای ماکس برود، برای چاپ های مختلف رمان قصر و اهمیت کلیدی آن ها برای درک بهتر این رمان. دلیل دیگر نیز چاپ حذف و اضافات و بازنویسی هایی است که کافکا روی متنِ خودِ رمان انجام داده که نسخه های مختلف آن ها در اختیار ماکس برود بوده است.
اهمیت این پیوست ها و توضیحاتی که علی اصغر حداد به ترجمه خود افزوده، زمانی به درستی آشکار می شود که بدانیم ماکس برود در هنگام آماده سازی و انتشار رمان قصر، ارتباطی میان فصل های رمان پیدا نمی کرد. بنابراین مجبور شد با بررسی نوشته های کافکا، حذف و اضافات موجود و... از روی حدس و گمان (بر اساس دریافت و تصمیمِ خود) فصول رمان را مرتب کند.
درباره کافکا و آثار او بسیار می توان نوشت، اما به نیت معرفی این رمان، و برای پرهیز از درازگویی، برگردیم به این پرسش که چرا باید رمانی نیمه تمام را خواند؟ پاسخ این سؤال، هم دشوار است و هم ساده.
ساده اش اینکه، همین آثار ناتمام مانده و به زعم خود کافکا نهایی نشده، که دوست نداشت منتشر شوند، از چنان جادویی برخوردارند که اغلب خوانندگان، نه یک بار که چندین بار آن ها را می خوانند. آلبر کامو در آغاز نوشته ای درباره کافکا می نویسد: مهم ترین هنر کافکا این است که خواننده را وادار می کند (با رغبت و علاقه) چندین بار آثارش را بخواند. (نقل به مضمون)
حال تو خود حدیث مُفصل بخوان از این مُجمل...حکایتِ سحرِ آثاری ناتمام، که با علم به ناتمام بودنِ آن ها، نه یک بار که چندین بار با لذت آن ها را می خوانیم، حدیثی ست درازدامن که بماند برای فرصتی دیگر. مختصر اینکه عجب دیوانگانی هستیم ما!
* معرفی کتاب از الف کتاب