منوچهر فرزند اول خانواده بود و یک برادر و یک خواهر کوچکتر از خود داشت که همگی از لحاظ مالی زندگی متوسطی داشتند. در سال 1327 به دبستان محمدیه و سپس به دبستان سلمان رفت. او از کودکی هوش، استعداد، حافظه و ذوق ادبی خاصی داشت اما بسیار بازیگوش بود به نحوی که به گفته خودش نمره اخلاق کلاس چهارم ابتداییاش «سه» شد! اما در عین حال همیشه شاگرد اول بود. کودکی و نوجوانی منوچهر در بحبوحه جنگ جهانی دوم و التهابات سیاسی منجر به 28 مرداد سال 32 گذشت و او با حافظه خارقالعادهای که داشت، خاطرات بسیاری از چشم یک کودک تهرانی از ماجراهای آن دوران داشت. او از نوجوانی کار میکرد و علاقه شدیدی به ورزش داشت. آنقدر که صبحها قبل از طلوع آفتاب به ورزشگاهی در شرق تهران میرفت و با سر زدن سپیده بههمراه دوستانش به ورزش میپرداخت. او کار فنی را هم بسیار دوست میداشت و وسایل بسیاری برای خودش یا دیگران با استفاده از ابزارآلات ابتدایی میساخت.
خودش دربارۀ تحصیلش میگوید:«چند ماهی رشتۀ ریاضی خواندم. چون شیطان بودم، بیرونم کردند. جایی اسمم را ننوشتند و مجبور شدم بروم مدرسۀ مروی در محلّۀ ناصرخسرو. چهارم و پنجم را آنجا خواندم و ششم را دارالفنون. انصافاً هم سطح این دو مدرسه بالا بود. ما بیست و پنج نفر بودیم که بیست و چهار نفرمان برای دورۀ لیسانس پذیرفته شدیم. سال سی و نه دانشکدۀ حقوق قبول شدم. بچه درسنخوان شاگرد اوّلی بودم!» و ایضاً بخوانید خاطرهای از دوران تحصیل ایشان: «یادم هست یکبار چون بچّۀ زرنگ کلاس بودم، همه امتحان ریاضی را از روی دست من نوشتند. معلّممان دید که برگهام را آویزان کردهام که بقیه ببینند، با خودکار قرمز بالای برگه نمرۀ یک گذاشت و رفت. همه آن امتحان را هجده شدند و من، یک! جالب اینجاست که رفقا هنوز هم این خاطرۀ بد من را به عنوان خاطرۀ شیرین دورۀ تحصیلشان همهجا تعریف میکنند»
معمولا از چنین کودکی، انتظار ذوق ادبی و مطالعات چندانی نمیرود اما او در هشتسالگی بهواسطه هدیه یکی از آشنایان با غزلیات سعدی آشنا شد و اولین شعرش را سرود. نخستین شعر او به تقلید از این بیت سعدی: «اول دفتر به نام ایزد دانا، صانع پروردگار حی توانا» این بود؛ «اول دفتر به نام ایزد پاک، صانع پروردگار حی تواناک»! و از آن به بعد با علاقهای فراوان شروع به سرودن شعر و نوشتن قطعات ادبی و قصه و حتی رمان کرد! کارهایی که هرچند کودکانه و پراشکال بودند اما به سرعت بهتر و بهتر میشدند. در تمام کارهای منوچهر رگههایی از فکاهی هم وجود داشت. در سال 1333 منوچهر به دبیرستان اقبال رفت و سیکل اول را در آنجا گرفت. سیکل دوم را هم در رشته ریاضی همانجا نامنویسی کرد اما پس از مدتی به رشته ادبی دبیرستان مروی منتقل شد و سپس به دبیرستان دارالفنون رفت که معلمها و همشاگردیهای برجسته در هر دو مدرسه اخیر، تاثیرات خوبی بر پرورش ذوق و استعداد ادبی احترامی گذاشتند. او در سال 1337 نخستین کار فکاهیاش را برای مجله توفیق فرستاد. این سال، نخستین سال فعالیت دور سوم روزنامه فکاهی توفیق با مدیریت برادران (حسن، حسین و عباس) توفیق بود که تا سال 1350 ادامه یافت و بهترین دوران عمر این نشریه دیرپا محسوب میشود. منوچهر احترامی که 17 سال بیشتر نداشت، در همین سال به «توفیق» دعوت شد و به عضویت تحریریه آن درآمد. اندکی پیش ازآن، پدر منوچهر درگذشته بود و او برای کمک خرج خانواده، علاوه بر تحصیل، مطالعه و نوشتن به کارهایی نظیر در و پنجرهسازی و آهنگری میپرداخت.
پس از دیپلم او بنا به پیشنهاد برادران توفیق از این کارها دست کشید و بهطور تماموقت در اداره روزنامه توفیق بهعنوان «وردست سردبیر» به کار پرداخت. او به موازات طنزنویسی روی فولکلور و ادبیات کودک هم کار میکرد و بعدها با سرودن اشعاری چون «حسنی نگو یه دسته گل» و «گربه من ناز نازیه» روی بسیاری از کودکان دهه 60 تاثیر گذاشت. برخی از مشهورترین نامهای مستعار منوچهر احترامی در آن دوران که تا به امروز ماندهاند «م.پسرخاله»، «م. وقایعنویس» و «الف. اینکاره» بود. او بلافاصله پس از اخذ دیپلم و بهراحتی در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در کنار کار در توفیق، نوشتن، مطالعه و ورزش به تحصیل در این رشته پرداخت. پس از اخذ لیسانس به سربازی رفت و پس از آن به استخدام مرکز آمار ایران درآمد.
او چند سال نخست خدمت خود در این اداره را با شوق فراوان در یزد گذراند و طی این مدت علاوه بر عمقبخشیدن بیشتر بر مطالعات خود توانست با بسیاری از مناطق و اقوام اصیل ایرانی از جمله زرتشتیان آن منطقه بیشتر آشنا شود. بر عربی و فرانسه نیز تسلط یافت. او سپس به تهران بازگشت. در این دوران روزنامه «توفیق» توقیف شده بود و احترامی عمده فعالیت طنزنویسیاش را روی رادیو متمرکز کرد. او نویسنده برخی از مشهورترین آیتمهای برنامههای رادیویی و بهخصوص «صبح جمعه با رادیو» بود و قطعات ضربی و نمایشنامههای ماندگاری در این دوران به یادگار گذاشت. هرچند که فعالیت مطبوعاتی او نیز قطع نشد و با نشریاتی چون تهران مصور و فردوسی همکاریهایی داشت. پس از انقلاب اسلامی و تا اوایل دهه 60 او با نشریات طنز متعددی همکاری کرد که شاید مشهورترین آنها مجله طنز «آهنگر» باشد. در دهه 60 او با نام مستعار پورنگ، اشعاری برای کودکان سرود که نهتنها بسیار مشهور شدند بلکه بعضی از آنها امروزه در فرهنگ مردم جای گرفتهاند. اشعار معروف «حسنی» که «حسنی نگو یه دسته گل» و «حسنی ما یه بره داشت» و نیز «دزده و مرغ فلفلی» از جمله مشهورترین این آثار هستند که تاکنون صدها هزار نسخه از آنان به فروش رفته است. او پس از راهاندازی مجله گل آقا در سال 1369 توسط کیومرث صابری فومنی به آن پیوست و تا 18 سال بعد یعنی هنگام مرگش به آن وفادار ماند. به یادماندنیترین آثار احترامی نظیر «جامعالحکایات» و «پیر ما گفت...» در نشریات موسسه «گلآقا» به چاپ رسیدهاند و همواره در زمره بهترین آثار منتشره در «گلآقا» بودهاند. او که در این سالها از مرکز آمار ایران بازنشسته شده بود با صداوسیمای جمهوری اسلامی و چند نشریه دیگر نیز همکاریهای ناپیوستهای داشت که روزنامه تهرانامروز نیز از جمله آنهاست. از او تاکنون کتاب مستقلی چاپ نشده و کتابهایی که با نام او در بازار کتاب موجود است معمولا حاصل گردآوری اشعار، یادداشتها، مقالات و مصاحبههای او در چند نشریه خاص است. او نه فقط بهطور مستقیم شاگردانی را تربیت کرد و روی بسیاری تاثیر ادبی گذاشت بلکه آزادگی و مناعت طبع فوقالعادهای داشت که کمتر کسی میتوانست تحتتاثیر آن قرار نگیرد. منوچهر احترامی هرگز ازدواج نکرد. او در آپارتمان کوچکی در تهرانپارس زندگی میکرد که پس از ناخوشاحوالی مادرش به منزل مادریاش در محله نیروی هوایی کوچ کرد و بهطور تماموقت پرستاری از او را (که «میزوالده» خطابش میکرد) برعهده گرفت. در سالهای اخیر از منوچهر احترامی در مراکز و نشستهای بسیاری همچون موسسه گلآقا، حوزه هنری، سازمان صداوسیما و شبهای بخارا تجلیل شد. احترامی اهل هیچ نوع دود و دخانی نبود و هر روز پیادهروی میکرد اما عارضهای که گویا بیشتر ارثی بود و حتی باعث شده بود او در سال 1359 برای عمل قلب به اروپا برود، سرانجام او را در 67 سالگی از پا درآورد و استاد منوچهر احترامی، شاعر، طنزپرداز، روزنامهنگار و نویسنده بهیادماندنی بچههای ایران، شامگاه روز 22 بهمن 1387 بر اثر عارضه قلبی در تهران درگذشت.