درباره فیودور داستایفسکی
فیودور میخاییلوویچ داستایفسکی (زادهٔ ۱۱ نوامبر (مطابق تقویم سبک قدیم: ۳۰ اکتبر) ۱۸۲۱ - درگذشتهٔ ۹ فوریه (مطابق تقویم سبک قدیم: ۲۹ ژانویه) ۱۸۸۱) نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوسکی ارائه کردهاند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمیست عصیان زده، بیمار و روانپریش. او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون اورژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمیست عصیان زده، بیمار و روانپریش. او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون اورژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد.
مترجمان متفاوت نام این نویسنده را به اشکال متفاوتی در فارسی نوشتهاند: «داستایوفسکی»، «داستایِفسکی» و «داستایِوسکی» که به نظر میرسد آخری نزدیک به تلفظ نام او در زبان انگلیسی است و به همان شکل نیز در فارسی رواج پیدا کرده است. خشایار دیهیمی در ترجمهٔ زندگینامهٔ داستایوسکی نوشتهٔ ادوارد هلت کار نام او را به شکل «داستایفسکی» آوردهاست. نام کوچک او نیز در متون ترجمهشده به اشکال «فیودور» و «فئودور» آمدهاست. با توجه به تلفط روسی نام او، «فیودور داستایفسکی» صحیح است.
فیودور میخاییلوویچ فرزند دوم خانواده داستایوسکی در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. پدرش پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. در دهسالگی والدینش مزرعهای کوچک در حومه شهر تولا در نزدیکی مسکو خریدند که از آن به بعد تابستانها را در این مکان میگذراندند.
در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسهٔ شبانهروزی منتقل شدند و سه سال آنجا ماندند. در پانزدهسالگی مادرش از دنیا رفت. در همان سال امتحانات ورودی دانشکدهٔ مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویهٔ ۱۸۳۸ وارد دانشکده شد. در تابستان ۱۸۳۹ خبر فوت پدرش به او رسید.
در ۱۸۴۳ با درجهٔ افسری از دانشکدهٔ نظامی فارغالتحصیل شد و شغلی در ادارهٔ مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. تا تابستان ۱۸۴۴ سهم ارث پدریاش به خاطر ولخرجیهای مختلف به اتمام رسید. اوژنی گرانده اثر بالزاک را ترجمه کرد و در همین سال از ارتش استعفا کرد. در زمستان ۱۸۴۴–۱۸۴۵ رمان کوتاه بیچارگان را نوشت که بدین وسیله وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ در سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دو سال بعد داستانهای همزاد، آقای پروخارچین و خانم صاحبخانه را نوشت.
یک جاسوس پلیس که در این محفل رخنه کرد و موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد. پلیس مخفی در روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد.
دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که در ۱۹ دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت اما برای نشان دادن قدرت فائقه حکومت تزاری این زندانیان را در برابر جوخههای آتش نمایشی قرار دادند. در نمایشی که با دقت طراحی شده بود بامداد روز ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ داستایفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه یک پادگان بردند. در آنجا چوبههای اعدام و داربستهایی برپا شده بود و روی آن را با پارچههای سیاه پوشانده بودند. جرایم و مجازات آنها قرائت شد و کشیشی ارتدکس از آنها خواست به خاطر گناهانشان طلب بخشش کنند. سه نفر از این زندانیان را به چوبهها بستند تا برای اعدام حاضر شوند. در آخرین لحظات این مراسم اعدام ساختگی طبلهای نظامی با صدای بلند به نواختن درآمد و جوخه آتش تفنگهای خود را که به سوی آنها نشانه رفته بود بر زمین گذاشتند. تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژهای بنگرد. سالها بعد او در جایی گفت: «به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم». در زمان تبعید و زندان حملات صرع که تا پایان عمر گرفتار آن بود بر او عارض گشت.
در ۱۵ فوریه ۱۸۵۴ از زندان بیرون آمد تا دورهٔ بعدی مجازاتش را در لباس سرباز عادی طی کند. به عنوان مأمور خدمت در گردان هفتم پیادهنظام سیبری به سمی (سمیپالاتینسک) اعزام شد. در ۶ فوریه ۱۸۵۷ بعد از دو سال عشق جانفرسا با «ماریا دیمیتریونا» بیوهٔ یک کارمند گمرک ازدواج کرد. در بهار ۱۸۵۹ استعفایش از ارتش پذیرفته شد و توانست به نزدیکی مسکو نقل مکان کند. دو داستان خواب عموجان و دهکدهٔ اشپیانچیکوو را نوشت و به چاپ رسانید. در سال ۱۸۵۹ عرضحالی برای الکساندر دوم که تازه بر تخت نشسته بود فرستاد و بدین وسیله اجازه یافت به سن پترزبورگ برود. یک سال بعد او به جمع ادیبان و روشنفکران شهر سن پترزبورگ ملحق شد.[۱] در نشریهای که برادرش منتشر میکرد ‐ «ورمیا» ‐ شروع به روزنامهنگاری کرد. از ژوئن تا اوت ۱۸۶۲ به اروپا سفر کرد. داستانی به نام ماجرای بیشرمانه را در «ورمیا» به چاپ رسانید. در ماه ژوئن ۱۸۶۳ «ورمیا» تعطیل شد. قسمتی از تابستان و پاییز ۱۸۶۳ را با معشوقش در اروپا گذراند. در ۱۰ ژوئیه ۱۸۶۴ «میخاییل داستایفسکی» برادر بزرگش درگذشت. در ۱۶ آوریل ۱۸۶۴ ماریا دیمیتریونا درگذشت. در فاصله سالهای ۶۴–۱۸۶۲ کتابهای خاطرات خانه اموات و آزردگان را به چاپ رسانید.
در ۱۸۶۶ جنایت و مکافات را نوشت و در اکتبر همان سال رمان قمارباز را در ۲۶ روز نوشت این کار با تندنویسی «آنا گریگوریونا» انجام شد. در ۱۵ فوریه ۱۸۶۷ با آنا ازدواج کرد و در آوریل همان سال با همسرش به اروپا سفر کرد و تا تابستان ۱۸۷۱ به روسیه بازنگشت. در این سفر بارها پول خود را در قمار از دست داد. سال اول سفر را در سوئیس و سال دوم را در ایتالیا و دو سال آخر را در دِرِسدِن گذراند.
در فوریهٔ سال ۱۸۶۸ دخترش «سوفیا» به دنیا آمد که بیشتر از سه ماه زنده نماند. نوشتن ابله را در ژانویهٔ ۱۸۶۹ در فلورانس به پایان رسانید و همیشه شوهر را در پاییز همان سال در درسدن نوشت. در ماه سپتامبر ۱۸۶۹ دختر دومش به نام «لیوبوف» به دنیا آمد. در ژوئیهٔ ۱۸۷۱ نوشتن جنزدگان را به پایان رسانید. در تابستان همان سال پسرش به نام «فدیا» به دنیا آمد. در آغاز سال ۱۸۷۳ سردبیر مجلهٔ «گراژ دانین» شد و تا ماه مارس سال بعد به این کار ادامه داد. جوان خام را در زمستان ۷۵‐۱۸۷۴ نوشت که در طول سال ۱۸۷۵ در مجله «اوتچستیه زابیسکی» انتشار یافت. «آلیوشا» آخرین فرزندش در ماه اوت ۱۸۷۵ به دنیا آمد که در سه سالگی بر اثر حمله صرع در گذشت. یادداشتهای روزانهٔ نویسنده را طی سالهای ۷۷‐۱۸۷۶ به همین نام در روزنامه منتشر کرد. برادران کارامازوف در طول سالهای ۷۹‐۱۸۸۰ به تدریج در «روسکی وستنیک» منتشر شد.
در جشن سه روزهٔ بزرگداشت پوشکین در پی سخنرانیاش به اوج شهرت و افتخار در زمان حیاتش رسید و سرانجام در اوایل فوریهٔ سال ۱۸۸۱ در اثر خونریزی ریه درگذشت.
فیودور میخاییلوویچ فرزند دوم خانواده داستایوسکی در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. پدرش پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. در دهسالگی والدینش مزرعهای کوچک در حومه شهر تولا در نزدیکی مسکو خریدند که از آن به بعد تابستانها را در این مکان میگذراندند.
در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسهٔ شبانهروزی منتقل شدند و سه سال آنجا ماندند. در پانزدهسالگی مادرش از دنیا رفت. در همان سال امتحانات ورودی دانشکدهٔ مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویهٔ ۱۸۳۸ وارد دانشکده شد. در تابستان ۱۸۳۹ خبر فوت پدرش به او رسید.
در ۱۸۴۳ با درجهٔ افسری از دانشکدهٔ نظامی فارغالتحصیل شد و شغلی در ادارهٔ مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. تا تابستان ۱۸۴۴ سهم ارث پدریاش به خاطر ولخرجیهای مختلف به اتمام رسید. اوژنی گرانده اثر بالزاک را ترجمه کرد و در همین سال از ارتش استعفا کرد. در زمستان ۱۸۴۴–۱۸۴۵ رمان کوتاه بیچارگان را نوشت که بدین وسیله وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ در سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دو سال بعد داستانهای همزاد، آقای پروخارچین و خانم صاحبخانه را نوشت.
یک جاسوس پلیس که در این محفل رخنه کرد و موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد. پلیس مخفی در روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد.
دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که در ۱۹ دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت اما برای نشان دادن قدرت فائقه حکومت تزاری این زندانیان را در برابر جوخههای آتش نمایشی قرار دادند. در نمایشی که با دقت طراحی شده بود بامداد روز ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ داستایفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه یک پادگان بردند. در آنجا چوبههای اعدام و داربستهایی برپا شده بود و روی آن را با پارچههای سیاه پوشانده بودند. جرایم و مجازات آنها قرائت شد و کشیشی ارتدکس از آنها خواست به خاطر گناهانشان طلب بخشش کنند. سه نفر از این زندانیان را به چوبهها بستند تا برای اعدام حاضر شوند. در آخرین لحظات این مراسم اعدام ساختگی طبلهای نظامی با صدای بلند به نواختن درآمد و جوخه آتش تفنگهای خود را که به سوی آنها نشانه رفته بود بر زمین گذاشتند. تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژهای بنگرد. سالها بعد او در جایی گفت: «به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم». در زمان تبعید و زندان حملات صرع که تا پایان عمر گرفتار آن بود بر او عارض گشت.
در ۱۵ فوریه ۱۸۵۴ از زندان بیرون آمد تا دورهٔ بعدی مجازاتش را در لباس سرباز عادی طی کند. به عنوان مأمور خدمت در گردان هفتم پیادهنظام سیبری به سمی (سمیپالاتینسک) اعزام شد. در ۶ فوریه ۱۸۵۷ بعد از دو سال عشق جانفرسا با «ماریا دیمیتریونا» بیوهٔ یک کارمند گمرک ازدواج کرد. در بهار ۱۸۵۹ استعفایش از ارتش پذیرفته شد و توانست به نزدیکی مسکو نقل مکان کند. دو داستان خواب عموجان و دهکدهٔ اشپیانچیکوو را نوشت و به چاپ رسانید. در سال ۱۸۵۹ عرضحالی برای الکساندر دوم که تازه بر تخت نشسته بود فرستاد و بدین وسیله اجازه یافت به سن پترزبورگ برود. یک سال بعد او به جمع ادیبان و روشنفکران شهر سن پترزبورگ ملحق شد.[۱] در نشریهای که برادرش منتشر میکرد ‐ «ورمیا» ‐ شروع به روزنامهنگاری کرد. از ژوئن تا اوت ۱۸۶۲ به اروپا سفر کرد. داستانی به نام ماجرای بیشرمانه را در «ورمیا» به چاپ رسانید. در ماه ژوئن ۱۸۶۳ «ورمیا» تعطیل شد. قسمتی از تابستان و پاییز ۱۸۶۳ را با معشوقش در اروپا گذراند. در ۱۰ ژوئیه ۱۸۶۴ «میخاییل داستایفسکی» برادر بزرگش درگذشت. در ۱۶ آوریل ۱۸۶۴ ماریا دیمیتریونا درگذشت. در فاصله سالهای ۶۴–۱۸۶۲ کتابهای خاطرات خانه اموات و آزردگان را به چاپ رسانید.
در ۱۸۶۶ جنایت و مکافات را نوشت و در اکتبر همان سال رمان قمارباز را در ۲۶ روز نوشت این کار با تندنویسی «آنا گریگوریونا» انجام شد. در ۱۵ فوریه ۱۸۶۷ با آنا ازدواج کرد و در آوریل همان سال با همسرش به اروپا سفر کرد و تا تابستان ۱۸۷۱ به روسیه بازنگشت. در این سفر بارها پول خود را در قمار از دست داد. سال اول سفر را در سوئیس و سال دوم را در ایتالیا و دو سال آخر را در دِرِسدِن گذراند.
در فوریهٔ سال ۱۸۶۸ دخترش «سوفیا» به دنیا آمد که بیشتر از سه ماه زنده نماند. نوشتن ابله را در ژانویهٔ ۱۸۶۹ در فلورانس به پایان رسانید و همیشه شوهر را در پاییز همان سال در درسدن نوشت. در ماه سپتامبر ۱۸۶۹ دختر دومش به نام «لیوبوف» به دنیا آمد. در ژوئیهٔ ۱۸۷۱ نوشتن جنزدگان را به پایان رسانید. در تابستان همان سال پسرش به نام «فدیا» به دنیا آمد. در آغاز سال ۱۸۷۳ سردبیر مجلهٔ «گراژ دانین» شد و تا ماه مارس سال بعد به این کار ادامه داد. جوان خام را در زمستان ۷۵‐۱۸۷۴ نوشت که در طول سال ۱۸۷۵ در مجله «اوتچستیه زابیسکی» انتشار یافت. «آلیوشا» آخرین فرزندش در ماه اوت ۱۸۷۵ به دنیا آمد که در سه سالگی بر اثر حمله صرع در گذشت. یادداشتهای روزانهٔ نویسنده را طی سالهای ۷۷‐۱۸۷۶ به همین نام در روزنامه منتشر کرد. برادران کارامازوف در طول سالهای ۷۹‐۱۸۸۰ به تدریج در «روسکی وستنیک» منتشر شد.
در جشن سه روزهٔ بزرگداشت پوشکین در پی سخنرانیاش به اوج شهرت و افتخار در زمان حیاتش رسید و سرانجام در اوایل فوریهٔ سال ۱۸۸۱ در اثر خونریزی ریه درگذشت.