365 روز با قرآن (در صحبت قرآن)
در این کتاب 365 قطعه کوتاه و بلند از کتاب وحی برای آشنایی جوانان با تعلیمات جهانی قرآن برگزیده شده است و کوشش شده که، این گزیده تصویری از اطوار گوناگون کلام آسمانی را برای مخاطب ترسیم کند. این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه که به تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن اطلاق می شود نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی پارسی و اسلامی است و نگاهی است به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی بدین مقصود که دعوت رسول اکرم و انبیای پیشین در جهت بیدار کردن فطرت انسانها و یادآوری پیوند عاشقی و معشوقی میان انسان و پروردگار در دلهای جوانان بنشیند. به همین مناسبت مراجع کتاب، تفسیرهای سنتی نیست، بلکه متون ادبیات و حکمت است.
بخش هایی از این اثر را در ادامه می خوانید:
«در ذیل آیه 187 سوره بقره: «هن لباس لکم و انتم لباس لهن: ایشان یعنی زنان شما، همچون لباس(مایه شان و منزلت و پوشش و ابرو و حیثیت) باشند شما را و شما نیز همچون لباس باشید، ایشان را.»نوشته شده است: این عبارت کوتاه در مجموع مشتمل بر بیش از یک کلمه اصلی نیست و آن کلمه لباس است، بقیه کلمات همه ضمیر و حرف اضافه و غیره اند. بنابراین با کاربرد تنها یک کلمه خداوند رابطه متقابل و برابری کامل زن و مرد را چنین بیان کرده است که زنان در حکم لباس و پوشش و شان اجتماعی و شخصیت و آبرو و هویت و حیثیت شما هستند و شما نیز همین مقام را در مقابل ایشان دارید.
این تعبیر در عین حال نشان وحدت زوج است که هریک برای دیگری است و در مواجهه با همسرش شان و مرتبه پیدا می کند. بنابراین اگر کسانی بپرسند که یک نمونه کوچک از معجزه قرآن در چیست می توان همین آیه را به عنوان یک مثال روشن عرضه کرد.
چه تعبیر زیبایی است که: زن همچون جامه ای فراگیر، مرد را در خود می پوشاند و چنانکه گویی بدون زن برهنه است و مرد نیز زن را در کسوت شخصیت و عشق و حمایت خویش می پواشند چنانکه گویی بدون او او عریان و بی حفاظ است. دو کلمه «لکم» یعنی برای شما مردان و «لهن» یعنی برای آن زنان، حامل این معنی لطیف است که زن و مرد علیه یکدیگر نیستند بلکه این «برای» او و او «برای» این است، بدین معنی که هریک در جهت سود و بهره مندی دیگری است. مرد باید بکوشد که خود را برای همسر خرج کند و زن همچنین، زیرا رابطه ایشان «له و علیه» نیست بلکه از هردوطرف «له» است یعنی برای او، به نفع او و به خاطر او.
*
در ذیل آیه 52 سوره آل عمران «شما هرگز به مقام نیکویی و مرتبت نیکوکاری نخواهید درسیدمگر از آنچه خود دوست می دارید در راه خدا انفاق کنید و آنچه در راه خدا انفاق کنید خداوند البته بدان آگاه است...» می خوانیم:
*در داستانهای صوفیان آمده است که بت پرستی از جماعت هندوان پیوسته در کنار دریا می رفت و برای ماهیان و پرندگان که در ساحل بودند خوراک و غذا می برد. او را گفتند که تو وقت خود بیهوده تلف می کنی زیرا خداوند به سبب بت پرستی آن هدایای تو را نخواهد پذیرفت. پرسید اگر خداوند از من نمی پذیرد آیا کا مرا می بیند یا نمی بیند؟ گفتند می بیند. گفت همان برای رضایت خاطر من کافی است.
در این آیه نفرموده است که آنچه انفاق کنید خداوند می پذیرد بلکه خبر می دهد که خداوند برآنچه انفاق کنید داناست و همین که آدمی امیدوار باشد که کار او را در عرصه عالم پروردگاری می بیند و به آن نظر می کند در تحکیم شوق به نیکویی کافی است.
*عارفان گفته اند چون عزیزترین چیز نزد آدمیان جان است پس مصداق اعلای «مما تحبون» ایثار جان در راه خداست:
ندا آمد امشب که جان کیست فدا
بجست جان من از جا که نقد بستانید
دیوان شمس
گر برود جان ما در طلب وصال دوست
حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست
سعدی
و مقصود از ایثار و فداکردن جان تنها این نیست که شخص زندگی دنیا را به خاطر معشوق ترک گوید بلکه بیشتر بدین معناست که جان خود را در راه معشوق خرج کند و هیچ چیزی حتی جان را بر معشوق مقدم نداند:
چه باشد دل چه باشد جان چه باشد لوءلوء و مرجان
چو نبود صرف دلداری فدای قامت یاری
دیوان شمس
همچنین در کتاب 365 روز با مولانا، ضمن گزینش 365 قطعه برگزیده از ابیات مولانا، به شرح شیرین و پرمغزی از هر یک پرداخته شده است، بخش هایی از این کتاب ارزشمند را با هم مرور می کنیم:
علم و معارف قرآنی برای اهل دل همچون مرکب است که ایشان بر آن سوارند و به نیروی آن طی طریق می کنند و اهل ظاهر و دنیا طلبان را همچون بار گران ست که آنان را سنگین دل و مغرور و خودبین می سازد.
و مقصود حافظ که گفت:
عشقت رسد به فریاد، ور خود بسان حافظ / قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
اینست که حتی اگر قرآن را از حفظ با چهارده روایت فروخوانی و از عشق حق تعالی، رستگار نخواهی بود، مگر آنکه عشق، تو را دریابد و به فریاد تو رسد. اما:
گر نور عشق حق، به دل و جانت اوفتد/ باللّه کز آفتاب فلک خوب تر شوی
*
عقل آنست که همواره شب و روز مضطرب و بیقرار باشد از فکر و جهد و اجتهاد نمودن و ادراکِ باری. اگرچه او مدرک نشود و قابل ادراک نیست، عقل همچون پروانه است و معشوق چون شمع، هرچند که پروانه خود را بر شمع زند، بسوزد و هلاک شود، اما پروانه آنست که هرچند برو آسیب آن سوختگی و الم می رسد از شمع نشکیبد و اگر حیوانی باشد مانند پروانه که از نور شمع نشکیبد و خود را بر آن نور بزند، او خود پروانه باشد و اگر پروانه خود را بر نور شمع می زند و پروانه نسوزد، آن نیز شمع نباشد. پس آدمی که از حق بشکیبد و اجتهاد ننماید، او آدمی نباشد و اگر تواند حق را ادراک کردن آن هم حق نباشد، پس آدمی آنست که از اجتهاد خالی نیست و گرد نور جلال حق می گردد بی آرام و بیقرار و حق آنست که آدمی را بسوزد و نیست گرداند و مدرک هیچ عقلی نگردد.
*
سؤال معما گونه ای از شیخ محمود شبستری پرسیدند:
چه جزوی ست آنکه او از کل فزون است/ طریق جستن آن جزو چون است؟
پاسخ این است که چون هر شیء، مرکب از وجود و ماهیت است و ماهیت، جهت محدودیت و حد وجود است، پس آن جزء از شیء که وجود است، بر کل آن فزونی دارد، زیرا آن جزء وجود، مایۀ اصالت و تحقق و منشأ آثار شیء است و اگر ماهیت را از شیء کم کنند و تنها وجود ماند، وجود، بدون محدودیت خواهد بود که از کل شیء، که وجود با محدودیت است، بیشتر است . در مثنوی اشاره ب عدم در معنی بسیار مشاهده میشود.
تنگ تر آمد خیالات از عدم/ زان سبب باشد خیال اسباب غم
در اینجا مولانا عدم را که همان وجود مطلق است، گشاده ترین عوالم معرفی میکند، و از عدم تنگ تر، عالم خیال است که تعینی ست بر وجود، که از عالم عدم محدودتر است زیرا مقید ب صورت است اگرچه نیاز ب ماده ندارد، و از آن محدودتر، هستی جهان آب و رنگ است که باز آن، عدم را مقیدتر می کند، زیرا هم در بند صورت است و هم در بند ماده.