آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 4
دوست نداشتم 0

آهسته وحشی می شوم

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
7373
شابک:
9789643622466
انتشارات:
موضوع:
داستان های فارسی قرن 14
زبان:
فارسي
سال انتشار:
1386
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
296
شماره چاپ:
2
طول:
1
عرض:
1
ارتفاع:
1
قیمت محصول:
40,000 ریال
موجود نیست
درباره آهسته وحشی می شوم:
درباره کتاب:

«حسن بنی عامری» داستان هولناک زنی را روایت می کند که دست چپ اش را میلیون ها تومان می فروشد تا در حادثه یی ساختگی، با قطع کردن اش از مچ و جلو چشم خلبان و دکتر هلی کوپتر امداد، گذشته یی عاشقانه و تلخ و پر حادثه را به یاد آن ها بیاورد. او به دنبال هویت خودش هم هست. نویسنده در طول این داستان با ایجاد روابط بینامتنی با گذشته ی ادبیات ایران، وجهی کنایی را نیز به اثرش می افزاید.
زنی دست چپ اش را میلیون ها تومان می فروشد تا در حادثه یی ساختگی، با قطع کردن اش از مچ و جلو چشم خلبان و دکتر هلی کوپتر امداد، گذشته یی عاشقانه و تلخ و پر حادثه را به یاد آن ها بیاورد. او به دنبال هویت خودش هم هست. پدرش را در وجود سعدی عطار ـ تنها سیاه باز باقی مانده از نسل سیاه بازان ـ جست و جو می کند. نشانه هاش هم کاملاً با او و گذشته اش مطابقت دارد. سعدی از کار او راضی نیست. معرفی اش می کند به دکتری تا با اجاره دادن رحم اش خرج سنگین زندگی خودش و مردی را که قطع نخاع است و با او زندگی می کند دربیاورد. او چندین بچه را با همین روش به دنیا می آورد. و آخرین اش نوزادی است سیاه پوست از پدری که ژنرال عراقی بوده است و از مادری که افغانی ست. ژنرال با دیدن دست گیری صدام حسین از تلویزیون خودکشی می کند و در آخرین لحظه به زن اقرار می کند که حتا اجاره ی رحم او با نقشه قبلی بوده است. زن در پی گیری های چند ماهه اش برای شناسایی خلبان و دکتر به گذشته ی رنگین آن ها می رسد و عاشقی شان به دختری که در کردستان (با اسم وحشی) یاغی بوده است و آن ها مامور به دست گیری اش بوده اند و هر دو با دلیلی کاملاً شخصی عاشق اش می شوند و با دلیلی نه زیاد شخصی مجبور به کشتن اش هستند. وحشی تیر می زند به پیشانی خودش و خون هم شره می کند بر برف کوهستان. اما هیچ کس جنازه اش را نمی یابد. وحشی به شدت شبیه زن است. بخصوص که گذشته اش با سعدی در ارتباط است. سعدی پدر او هم هست. زن در اوج آگاهی از گذشته و حالش، و در اوج نا امیدی از هویتی که می خواهد و نمی خواهدش، تصمیم می گیرد دست اش را طبق نقشه ی خودش قطع کند.

بخشی از داستان

این اتقاق می افتد. زن و دکتر و خلبان، باری دیگر، در پیرانه سری با یاد عشقی کهن، قدم در راهی تازه می گذارند. نشانه ی عشق آن ها سه قطره خونی است که از بینی عاشق باید بچکد. و این سه قطره خون بارها بر برف و سبزه و خاک و شیر می چکد تا همه بدانند عشق هنوز زنده است و عاشق و معشوق همیشه جاودان.