نامه های زندان
درباره کتاب:
نامههای زندان شرح دلدادگی زن و شوهری است که در دو سوی دیوارهای زندان برای هم مینویسند و سعی میکنند از دل کلمهها هم را زنده نگه دارند. نامههای زندان :مروری بر خاطرات محترم میرعبدالله یانی و هادی پاکزاد روایت شگفتانگیزی است از زندگی یک زوج که نزدیک به یک دهه از زندگیشان را جدا از هم زیستهاند، اما نامههایی که میان این دو ردوبدل شده همچون یک کلاژ یک دهه از زندگی را ساخته است. دختر جوانی که در انتظار تولد اولین فرزندش است و همسرش به دست ساواک دستگیر شده و مدام از این زندان به زندان دیگری منتقل میشود و محترم جوان در نامههایی پرشور سعی دارد هر آنچه بیرون دیوارها میگذرد را جزءبهجزء برای هادی پاکزاد زندانی جوان بازسازی کند.
نامههای زندان یکی از تاملبرانگیزترین ژانرهای ادبی است، انسانی که ارتباطش با زندگی عادی و روزمره قطع شده، دنیای ذهنی غریبی پیدا میکند، روی جزئیاتی تمرکز میکند که احتمالا بیرون چاردیواری سلول فرصتی برای فکر کردن به آنها نداشت، هر حرکتی و هر جنبش برگی برای او نشانهای است از حیات تا ایستایی زندان را مغلوب کند. و هر خطی و کلامی که از پشت این دیوارها به دست زندانی برسد توشهای است برای روزها و شبهای بیپایان تمام نشدنی. نامههای محترم میرعبدالله یانی و هادی پاکزاد نمونهی تمامعیاری از این حالوهواست. یکی از این نامههای تاثیرگذار حکایت از شبی دارد که هادی پاکزاد و همسرش در انتظار تولد اولین فرزندشان هستند، اما هادی نمیتواند در این لحظهها محترم را همراهی کند، او در زندان است و هر چیزی برایش یادآور همسر و فرزند در راهش است، او در یکی از این نامهها مینویسد:
«متی جان... دیشب از تلویزیون زندان فیلمی به نام «قصریخ» میدیدم... صحنهای در آن فیلم زنی را بههنگام وضع حمل نشان میداد و من در فکر تو، تو را بهجای آن زن میدیدم و بههمانگونه که آن زن به خود فشار میآورد در خود فشار حس میکردم... دلم میخواست مثل آن زن فریاد بزنم و به یاد آوردم که به تو بگویم: متی جان تو هم موقع وضع حمل فریاد بزن!! فکر میکنم فریاد درد را تسکین دهد!... همسرم، احساس میکنم تو را دروضع بدی تنها گذاشتهام!...
متی زیبایم... من تو را دوست دارم و مجموع احساس تو را درک میکنم. درست است که با تو نیستم اما گذشت لحظهها را با تو حس میکنم... میدانم که امروز ۲۵ دیماه است...و تا ۱۱ بهمن تو برای وضع حمل وقت داری...و ۱۱ مرا به یاد یازدهم اردیبهشت میاندازد و آن شب فراموش نشدنی!!... وداع با تو... اینکه اجباراً ما را از هم جدا کردند... این که من نتوانم در چنین شرایط سختی کنارت باشم... و تو از دیگران بخواهی برای کارهای بیمه و غیره یاریت دهند... و ...دلم برای تمام لحظاتی که با تو بودهام تنگ است... کوه... برف.... ماشین... قدم زدن... قنادی آرارات... دلم برای فریاد زدن بر سر تو و ایراد گرفتن از تو... و نیز همچنان خوب بودن تو... و برای دوست داشتن تو دلتنگم!!....
عزیزم ... بههنگامی که درد میکشی و فریاد میزنی تا کوچولویمان را ارمغان آوری، من با تو هستم و فریادت را میشنوم و صدایت را که مرا میخواهی پاسخ خواهمگفت... در حالی که با تو بودم، هرگز فکر نمیکردم اینچنین با تو باشم، در تو باشم و مال هم باشیم!!
همسرم میدانم که نوشتهام گویای هرج و مرج فکریام است و این آشفتگی دلیلی ندارد جز اینکه نگران تو هستم و متأسفانه نمیتوانم خود را کنترل نمایم... تو مرا خواهی بخشید!!.
جانم... من رنجهای تو را درک میکنم و میدانم چهکشیدهای... و دلیل این رنجها را فهمیدهام و این فهم را در راه تو بارورتر خواهم کرد... تو، چهگونه اینچنین برایم بُت گشتهای؟ و جوابش روشن است: تو از قماش منی، نه، عالیترین وجودی هستی که، عمیقترین حالت بشری را در من ایجاد نمودهای!! تو همسر خوب من... تو خود من هستی، عشق من...
همسرم... راجع به دادگاه: باید بگویم هنوز پرونده خوانی نرفتهام و فکر میکنم تا آخر بهمنماه دادگاه دوم هم پایان پذیرد... و البته انتظار دارم که حکم دادگاه عادی نظامی لغو گردد، چرا که دلیلی ندارد مرا به ده سال زندان محکوم کنند... بگذریم به دادگاه فکر نکنیم، به تو...
از زندان اصفهان هادی پاکزاد