آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 1
دوست نداشتم 0

23 نکته ی مکتوم سرمایه داری

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
ادبیات
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
117513
شابک:
نویسنده:
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
384
وزن:
850 گرم
قیمت محصول:
190,000 ریال
موجود نیست
درباره 23 نکته ی مکتوم سرمایه داری :
درباره کتاب:

همّ و هدف این نوشتار مجمل بر این بوده تا از زوایای مختلف به کتاب «۲۳ نکته مکتوم سرمایه داری» و نگاهی که نویسنده به مقوله اقتصاد دارد، بپردازد.

الف. درباره نویسنده
«ها جون چانگ»، استاد کره ای اقتصاد دانشگاه کمبریج و تخصص اصلی او در اقتصاد رشد و اقتصاد رفاه است و سابقه حضور و فعالیت در نهادهایی اقتصادی چون بانک جهانی، بانک توسعه آسیا و بانک سرمایه گذاری اروپا را در کارنامه خود دارد.

از دیگر کتاب ها و مقالات او می توان «مالکیت معنوی و توسعه اقتصادی»، «انداختن نردبان»، «نیکوکاران نابکار» و «چرا کشورهای درحال توسعه به تعرفه نیاز دارند؟» را برشمرد. وی از پرچم داران نقد قدرتمندانه اقتصاد نئولیبرالی و یا به عبارتی سرمایه داری بازار آزاد است که با ارائه نظریاتی صریح و متفاوت درباره سرمایه داری با اندیشه های رسوب یافته درباره تجارت آزاد، به مقابله برمی خیزد.

این کتاب را نمی توان یک اثر صرفاً دانشگاهی و تخصصی درنظرگرفت بلکه نویسنده سعی کرده با هوشمندی مطالب پیچیده اقتصادی را به زبانی ساده اما شیوا و مؤثر بیان کند و به موضوعاتی چون توسعه نیافتگی، دولت، سرمایه داری بازار آزاد، شرکت های بزرگ و تأثیر آنان در فقر و ثروت کشورها و... از زوایای مختلف بنگرد و تحلیل خود را ارائه دهد.

کتاب اساس شهرت خود را مرهون انتقاد تند از اوضاع کنونی اقتصاد جهانی و تصویرسازی تیره و تار از ادامه روندی است که کشورهای با اقتصاد سرمایه داری در پیش گرفته اند. کتاب در اوج بحران اقتصادی آمریکا و اروپا به رشته تحریر آمده و تازه ترین تحلیل ها را درباره چندوچون اقتصاد غرب و مخصوصاً سرمایه داری بازار آزاد ارائه می دهد.

ب. «ها جون چانگ» چه می گوید؟
اقتصاددانان نئولیبرال و در رأس آنان توماس فریدمن اعتقاد دارند فقط با سرمایه داری مطلق و تجارت بر مبنای بازار آزاد است که می توان کشورها را از فقر و تنگدستی نجات داد. نویسنده ضمن اینکه خود برخاسته از مکتب سرمایه داری است و در جای جای نوشته های خویش تأکید می کند سرمایه داری هنوز هم بهترین نظام اقتصادی است، چکاد نقد خود را به سوی خوانشی از سرمایه داری نشانه می رود که در طول سی سال گذشته حاکم و فعال مایشاء اقتصاد جهانی بوده است؛ یعنی سرمایه داری بازار آزاد. نویسنده می کوشد به مخاطب تفهیم کند که «دست نامرئی بازار» قادر به حل قطعی ناهنجاری های اقتصادی نیست. او نسخه پیچی کشورهای ثروتمند برای کشورهای عقب نگهداشته شده و درحال توسعه و تهیدست بر مبنای تجارت آزاد را صرفاً تحمیق کشورهای فقیر می داند و بس.

چانگ معتقد است تمام کشورهای توسعه یافتۀ امروز یعنی ممالکی که زادگاه بازار آزاد پنداشته می شوند ـ مخصوصاً آمریکا و انگلیس ـ با اجرای سیاست هایی ثروتمند شده اند که با اقتصاد سرمایه داری بازار آزاد یا به عبارتی خوانش نئولیبرالی در تضاد است. این کشورها نسخه های سرمایه داری بازار آزاد را برای کشورهای فقیر و یا درحال توسعه با این هدف می پیچند که بتوانند سهم بیشتری از بازار کشورهای یادشده را به دست آورند.

ج. مورد کره
تا نیمه دهه ۶۰ اقتصاد کره هم ردیف کشورهایی مانند بولیوی و موزامبیک بود و امروز ثروتمندتر از بسیاری از کشورهای اروپایی است. کشوری که با صادرات ماهی و کلاه گیس در عرصه اقتصادی شناخته می شد، امروز خیل عظیمی از کشورهای حتی پیشرفته و ثروتمند به تلفن های همراه و تلویزیون های مسطحش چشم دوخته اند و در انتظار سوار شدن بر ماشین های لوکس کارخانه های متعدد خودروسازی آن هستند.

بی تردید در کره جنوبی یک معجزه ملی رخ داده است. از دید اکثر اقتصاددانان موفقیت کره ناشی از پیروی بی چون و چرا از قوانین سرمایه داری بازار آزاد است. قوانینی چون داشتن پول قوی، تورم ضعیف، دولت کوچک، فعالیت بخش خصوصی، تجارت خارجی آزاد، سرمایه گذاری غیرقابل مهار خارجی و به طورکلی همان نگاهی که از آن به اقتصاد نئولیبرالی یاد می شود. اما چانگ نگاهی کاملاً متفاوت با این اقتصاددانان دارد. وی آنچه کره را به این درجه از رشد اقتصادی رسانده نه رعایت قوانین سرمایه داری بازار آزاد بلکه استفاده از حمایت های تعرفه ای دولت، یارانه ها و سایر حمایت های دولتی می داند. دولت به عنوان مالک تمامی بانک ها پول و اعتبار را به رگ های اقتصاد تزریق و صنایع مادر را ایجاد و تا زمانی که این صنایع توانستند در رقابت های بین المللی دوام بیاورند از آن ها حمایت کرد.

تخلفات ارزی گاهی مجازات مرگ در پی داشت و نظارت و کنترل دولت بر روی ارزهای کمیاب به دقت صورت می گرفت. دولت در زمینه سرمایه گذاری خارجی نیز کنترل سخت گیرانه و دقیقی داشت.

دولتمردان کره ای از سرمایه گذاری های خارجی تا جایی که برخلاف روند توسعه ملی نبود استقبال می کردند اما در غیر این صورت به شدت با آن مخالفت می ورزیدند.

چانگ معتقد است اگر کره در امر صادرات موفق بوده نشان از اقبال این کشور به سرمایه داری بازار آزاد نیست و اساساً باور دارد حصول موفقیت در صادرات لزوماً نیازمند تجارت آزاد نیست.

معجزه اقتصادی کره به باور پیروان آثار و عقاید نئوکینزی ها - که نویسنده کتاب نیز از طرفداران سرسخت آن است - حاصل تعامل و همکاری هوشمندانه مابین انگیزه های بهره یابی و دستیابی به مزایا و منافع بازار و دخالت دولتی بوده است. دولت کره نه مانند بسیاری از کشورهایی که با سیستم مارکسیستی و سوسیالیستی اداره می شوند نقش و کارکرد بازار را نفی کرد و آن را از بین برد و نه به «دست های نامریی بازار» (به فحوای کلام آدام اسمیت) باور کورکورانه داشت.

"چانگ" می گوید اگر کره موفق شد به این علت بود که از اصل گرایش به بازار آزاد سرپیچی و با ایجاد انگیزه در نیروی کار و اتحاد مردمش کار دشوارتری را انتخاب کرد.

نویسنده اعتقاد دارد کشورهای تهیدست باید در بخش صنایع سرمایه گذاری کنند و توسعه صنعتی با حمایت مشروط دولت را پیشنهاد می کند و علاوه بر موفقیت کره از کشورهای سوئیس و سنگاپور و چین به عنوان مثال نام می برد.

پروفسور چانگ یادآوری می کند که در بسیاری از موارد دولت با مداخله و تصدی گری در بازار می تواند برعکس تصور دائمی که نظام سرمایه داری بازار آزاد ایجاد کرده است، رشد و توسعه را بهبود بخشد و در بهبود و عدم تعمیق شکاف طبقاتی و آسیب های ناشی از آن نقش مؤثری داشته باشد.

نویسنده بهره مندان اصلی نظام سرمایه داری بازار آزاد را شرکت های بزرگ و سهامداران عمده و مدیران اجرایی آن ها می داند که جز به افزون سازی سود خود به هر قیمتی به هیچ چیز دیگری فکر نمی کنند.

د. مقایسه کره با ایران
شاید شما هم بارها شنیده باشید که کلنگ کارخانه «هیوندایی» و «ایران خودرو» در یک روز به زمین خورده و یا اینکه کره ای ها در ابتدای کار آرزوی داشتن صنایعی مانند ایران را داشته اند و قس علی هذا. پس چرا آن ها پیشرفت کرده اند و ما عقب افتاده ایم؟ نکته اهّم این است که آیا مطالب و مضامین این کتاب نسبتی با مسائل توسعه ای ایران - که این روزها بسیار بر سر آن بحث و فحص می شود - دارد. آیا نسخه ای که چانگ برای کشورهای تهیدست می پیچد و افشاگری هایی که در مورد اقتصاد نئولیبرالی می کند به درد اقتصاد ایران که دولتمردانش سودای توسعه دارند می خورد؟

بسیاری از اقتصاددانان ایرانی که به بازار آزاد اعتقاد دارند رؤیای زندگی آمریکایی را در سر می پرورانند و باور دارند که می توان با رعایت اصول این نظام به رفاه زندگی آمریکاییان دست یافت. واقعیت این است که برای سروسامان دادن به اوضاع بحرانی اقتصاد ایران نه می توان کاملاً از الگوهای اقتصاد بازار آزاد و سرمایه داری بازار پیروی کرد و نه می توان دولت را چنان فربه کرد که عملاً در دامان اختاپوس دولت سالاری بیفتیم و صنایع هیچ وقت نخواهند از یوغ و سیطره حمایت دولت خارج شوند و به تنبلی عادت کنند. در ایران برخی نشانه ها حاکی از پیروی از الگوهای اقتصاد بازار آزاد است. به طور مثال می توان به لبیرالیزه کردن تجارت و واردات بی حساب و کتاب کالاهای لوکس و تجملاتی، واگذاری بی حساب و کتاب بخش دولتی به خصوصی، عدم حمایت دولت از صنایعی که برای ادامه حیات اقتصادی ایران ضروری اند و در صورت عدم حمایت ورشکسته می شوند و... اشاره کرد. همچنین به خاطر اقتصاد نفتی که سالیان مدیدی است مانع رشد و توسعه واقعی اقتصادی شده با یک شکاف طبقاتی مواجهیم. بطوریکه آحاد زیادی از افراد کشور همواره نیازمند حمایت دولت به انحاء مختلف هستند و اگر بخواهیم به بهانه توسعه به این قشر توجهی نکنیم عملاً بین چرخ دنده های نظام سرمایه داری و قوانین بی رحم بازار آزاد له خواهند شد چرا که تجربه نشان داده «دولت بزرگ» عملاً ناکارآمد بوده و به فساد دولتی و اقتصاد رانتی دامن می زند.

«چانگ» چه راهی پیشنهاد می کند؛ او می گوید که نقش بیشتر دولت در کنترل بازار و حمایت از صنایع و لزوم نظارت بر شرکت های بزرگ و کارکرد آن ها در اقتصاد و زیر نظر داشتن پدیده اخیر این روزهای اقتصاد که همانا ظهور ابرشرکت سالاری جهانی است، ضرورت تامّ دارد.

هـ . اقتصاددان ضد سرمایه داری بازار آزاد در اثر خود چه توصیه هایی به ما می کند؟

۱. چیزی به نام بازار آزاد وجود ندارد. رهیدن از اوهام بی طرفی بازار نخستین گام به سوی درک سرمایه داری است.

۲. شرکت ها نباید در راستای منافع صاحبانشان اداره شوند. اداره ی شرکت ها در راستای منافع سهامداران، نه فقط ناعادلانه بلکه ناکارآمد نیز هست، ناعادلانه و ناکارآمد نه فقط برای اقتصاد ملی بلکه برای خود شرکت هم. ایده ی «بیشینه سازی ثروت سهامدار» احتمالاً «احمقانه ترین انگاره ی جهان» است.

۳. به اکثر مردم کشورهای ثروتمند بیش از استحقاقشان پرداخت می شود. تأکید نسبتاً همگانی نئولیبرالی بر اینکه «اگر فقط اجازه دهید بازارها کار خودشان را بکنند، اجرت هر کسی به درستی و باانصاف، طبق ارزش آن فرد، پرداخت خواهد شد»، اسطوره ای بیش نیست. فقط با فاصله گرفتن از این اسطوره و درک ماهیت سیاسی بازار و ماهیت جمعی کارآمدی فردی می توانیم جامعه ای عادلانه بسازیم که در آن نه فقط استعدادها و کوشش های فردی، بلکه میراث های تاریخی و گام های جمعی نیز در تصمیم درباره ی دستمزد مردم به درستی محاسبه شود.

۴. ماشین لباسشویی بیش از اینترنت جهان را تغییر داده است. شیفتگی مان به تازه ترین ها و کم بهادادن به آنچه از پیش معمول و متداول شده، می تواند ما را به مسیرهای نادرستی بکشاند، و کشانده است. شیوه های شکل گیری توسعه اجتماعی و اقتصادی بر اساس نیروهای فناورانه تحت نظام سرمایه داری بسیار پیچیده تر از باور معمول است.

۵. باور به بدترین خصیصه ها درباره ی رفتار مردم بدترین نتیجه را به باور می آورد. اگر سامانه ی اقتصادی مان را بر چنین فرضیه ای استوار کنیم، احتمال دارد که به کارآمدی کمتر، به جای کارآمدی بیشتری برسیم.

۶. ثبات بیشتر اقتصادکاران، اقتصاد جهانی را باثبات تر نکرده است. آزادسازی بازارهای سرمایه و کار که بخش جداناپذیر بسته سیاسی بازار آزاد است، و کنترل تورم که عنصر اصلی چنین بسته ای است، به بی ثباتی مالی و فقدان امنیت شغلی افزوده و جهان را برای اکثر ما بی ثبات تر کرده است. بدتر از همه، تأثیر ادعایی کنترل تورم یعنی بهبود رشد اقتصادی، واقعیت نیافته است. بیش از این نباید اجازه دهیم که تورم فکر و ذهنمان را مشغول کند. تورم لولویی برای توجیه سیاست هایی شده که به قیمت از دست دادن ثبات درازمدت، رشد اقتصادی و سعادت انسان ها، عمدتاً به نفع صاحبان دارایی های مالی تمام شده است.

۷. سیاست های بازار آزاد کشورهای تنگدست را به ندرت غنی می کند. اکثر کشورهای ثروتمند وقتی خودشان در حال توسعه بودند، این سیاست ها را به کار نبستند، درحالی که این سیاست ها رشد کشورهای در حال توسعه در سه دهه ی گذشته را کند کرده و به نابرابری درآمدی آنان افزوده است.

۸. سرمایه ملیت دارد. ملیت تنها عامل تعیین کننده ی رفتار مؤسسه نیست، ازاین رو عوامل دیگری، ازجمله پیشینه ی سرمایه گذار در صنعت مربوطه و میزان پایبندی آن به تعهد درازمدتش به شرکت تملیک نشده را نیز باید در نظر گرفت، درحالی که کورکورانه به سرمایه خارجی دست رد زدن اشتباه است، تدوین سیاست های اقتصادی بر پایه ی این اسطوره که «سرمایه دیگر ریشه ملی ندارد» بسیار ساده انگاری است، هرچه باشد.

۹. ما در عصر پساصنعتی زندگی نمی کنیم. این تفکر که کشورهای در حال توسعه بتوانند بدون گذار از مرحله ی صنعتی شدن، و بر پایه اقتصاد خدماتی، به رفاه برسند پنداری بیش نیست. در اکثر خدمات، رشد بهره وری کند است و اکثر خدماتی هم که رشد بهره وری بالا دارند بدون همراهی یک بخش صنعتی توانمند نمی توانند توسعه یابند. معادله پذیری نازل خدمات منجر به این می شود که کشورهای در حال توسعه که در خدمات تخصص پیدا می کنند با شکل تراز پرداخت های بزرگ تری روبه رو خواهند شد که نتیجه اش کاهش توان ارتقای اقتصاد کشور است. پندارهای پساصنعتی برای کشورهای ثروتمند به اندازه کافی بد و برای کشورهای درحال توسعه قطعاً خطرناک است.

۱۰. ایالات متحده بالاترین سطح زندگی را ندارد. هواداری از الگوی آمریکایی عمدتاً بر این «واقعیت» کذایی استوار بوده است که آمریکا از بالاترین سطح زندگی جهان برخوردار است. تردیدی نیست که ایالات متحده یکی از بالاترین سطوح زندگی در جهان را داراست اما با درک گسترده تری از سطح زندگی، برتری مورد ادعای آن کشور بسیار ضعیف تر به نظر می رسد. به سبب نابرابری گسترده تر در ایالات متحده شاخصی مثل «میانگین درآمد» کمتر از سایر کشورها سطح زندگی شهروندان را نشان می دهد.
این نکته در شاخص هایی همچون تندرستی و جرم و فعالیت بازتاب دارد، که عملکرد آمریکا در آن زمینه ها خیلی بدتر از کشورهای هم تراز است. قدرت خرید بالاتر شهروندان ایالات متحده در مقایسه با سایر کشورهای ثروتمند عمدتاً مدیون فقر و ناامنی بسیاری از هم وطنانشان به ویژه شاغلان صنایع خدماتی است. آمریکایی ها خیلی طولانی تر از همتایانشان در کشورهای رقیب کار می کنند. درآمد سرانه برحسب یک ساعت کار در ایالات متحده از چند کشور اروپایی کمتر است، حتی برحسب قدرت خرید. به این ترتیب، این که ایالات متحده از سطح زندگی بالاتری برخوردار است جای بحث فراوان دارد. اگر قرار است جوامعی بسازیم که مردم به راستی از «زندگی سالم» برخوردار باشند، ابعاد غیردرآمدی نباید نادیده گرفته شوند.

۱۱. توسعه نیافتگی تقدیر آفریقا نیست. دلیل عمده ی ناکامی اخیر رشد آفریقا گزینه ی سیاست است؛ یعنی سیاست تجارت آزاد و بازار آزاد که از طریق برنامه های تعدیل ساختاری (SAP) بر این قاره تحمیل شده است. طبیعت و تاریخ، هیچ کشوری را به آینده ای خاص و محتوم محکوم نمی کند. اگر مشکل از سیاست ها باشد با تغییر سیاست، آینده را می توان حتی آسان تر تغییر داد. تراژدی واقعی قاره آفریقا این است که نتوانسته ایم بر این نکته که «سیاست مشکل آفرین است» چشم بگشاییم و آنچه به چشم آمده فقط ناکامی مزمن رشد ادعایی در این قاره بوده است.

۱۲. پروژه های انتخابی دولت موفق از کار درمی آیند. واقعیت این است که هم دولت و هم بخش خصوصی هر دو همواره پروژه های موفق برمی گزینند، اما موفق ترین پروژه های انتخابی معطوف به تلاش مشترک هر دو است. در همه ی انواع انتخاب پروژه ـ خصوصی، دولتی و مشترک ـ موفقیت، زمانی وجود دارد و گاه هم بسیار چشمگیر. اگر بگذاریم که ایدئولوژی بازار آزاد که فقط قائل به موفقیت انتخاب های بخش خصوصی است ما را از دیدن واقعیت بازدارد، محکوم به نادیده گرفتن طیف بزرگی از امکانات برای توسعه اقتصادی از طریق هدایت دولتی یا تلاش های مشترک دولتی ـ خصوصی خواهیم شد.

۱۳. ثروتمند کردن ثروتمندان بقیه ما را ثروتمندتر نمی کند. صِرفِ ثروتمند کردن ثروتمندان بقیه ی جامعه را ثروتمند نمی کند. اگر دادن سهم بیشتری به ثروتمندان بخواهد به بقیه ی جامعه نفعی برساند، ثروتمندان را باید واداشت سرمایه گذاری بیشتری انجام دهند و با این کار از طریق سیاست های تمهیدی (مثلاً کاهش مالیات افراد ثروتمند و شرکت ها به شرط انجام سرمایه گذاری) رشد بیشتری ایجاد شود و آنگاه از طریق سازوکاری نظیر یک دولت رفاه، همگان در ثمره ی چنین رشدی سهیم شوند.

۱۴. مدیران آمریکایی فزون از حدّ ارزش گذاری می شوند. وقتی طبقات مدیران در ایالات متحده و به میزان کمتری در بریتانیا از چنان قدرت اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی برخوردارند که می توانند بازار را در جهت منافع خود دست کاری کنند و بار پیامدهای منفی اقداماتشان را بر گرده ی سایر مردم بنهند، این فقط یک پندار است که تصور کنیم که پرداخت به مدیران اجرایی چیزی است که سطوح و ساختارهای بهینه آن توسط بازار تعیین می شود و باید هم توسط بازار تعیین شود.

۱۵. مردم کشورهای تنگدست بیشتر اهل کسب وکارند تا مردم کشورهای ثروتمند. در تعیین رونق و رفاه یک ملت، توانایی جمعی ایجاد و مدیریت سازمان ها و نهادهای کارآمد اکنون به مراتب مهم تر از محرک ها یا حتی استعدادهای هر یک از افراد یک ملت است. به این ترتیب هرگز شاهد برون رفت پایدار کشورهای تنگدست از تنگدستی نخواهیم بود، مگر آنکه افسانه ی دلاوران منفرد کسب وکارآفرین را رد و بر ایجاد نهادها و سازمان های جمعی کسب وکارآفرینی تاکید کنیم.

۱۶. آن قدرها هم زیرک نیستیم که بتوانیم همه چیز را به بازار واگذار کنیم. عقلانیت محدود ما نمی تواند از پس پیچیدگی های دنیا برآید، مگر آنکه با ایجاد قواعد محدودکننده، انتخاب هامان را محدود و به این ترتیب حیطه ی عملمان را ساده تر کنیم. علت نیاز ما به ضابطه مندی این نیست که دولت لزوماً بیشتر می داند، بلکه علتش اقرار فروتنانه به توانایی محدود ذهن انسان است.

۱۷. صرف تحصیلاتِ بیشتر کشورها را ثروتمندتر نخواهد کرد. تحصیلات ارزشمند است، اما ارزش اصلی اش در ارتقای بهره وری نیست. ارزش اصلی تحصیلات توانایی آن در کمک به پرورش امکانات بالقوه ی افراد و برخورداری از زندگی ارضاکننده تر و مستقل تر است. اگر تحصیلات را با این باور گسترش دهیم که اقتصادمان را غنی تر می کند، شدیدا ناامید خواهیم شد زیرا ارتباط بین تحصیلات و بهره وری ملی اندک و پیچیده است. علاقه مندی فزون از حد ما به تحصیلات باید مهار شود و به ویژه در کشورهای در حال توسعه، به موضوع ایجاد و ارتقای کسب وکارهای سازنده و نهادهای پشتیبان آن ها باید بسیار توجه شود.

۱۸. آنچه به نفع «جنرال موتورز» است لزوماً به نفع ایالات متحده نیست. کارل مارکس اعمال محدودیت بر آزادی بنگاه های اقتصادی به دست دولت به خاطر نفع جمعی طبقه سرمایه دار را اقدامات دولت در مقام «کمیته ی اجرایی بورژوازی» توصیف کرد. اما نیازی نیست مارکسیست باشیم تا بتوانیم ببینیم که ضوابطی که آزادی عمل هر یک از بنگاه ها را محدود می کند ممکن است بتواند به ارتقای نفع جمعی کل بخش تجاری بینجامد؛ چه رسد به جمع ملت. به عبارت دیگر، ضوابط بسیاری وجود دارد که به نفع فعالیت های اقتصادی است و نه علیه آن. بسیاری از ضوابط به حفظ منابع جمعی ای کمک می کند که همه بنگاه ها در آن شریک اند، درحالی که ضوابطی دیگر، با واداشتن بنگاه های اقتصادی به انجام آنچه در درازمدت بر بهره وری جمعی شان می افزاید، به فعالیت های اقتصادی کمک می کنند. فقط با تشخیص این ها، می توان دید که آنچه اهمیت دارد کمیت مطلق ضوابط نیست بلکه اهداف و محتوای آن ضوابط است.

۱۹. به رغم سقوط کمونیسم، هنوز در اقتصادهایی برنامه ریزی شده زندگی می کنیم. بدون بازار، سرانجامِ ما همان ناکارایی نظام شوروی خواهد بود. اما، این تصور هم که فقط بازار برایمان کفایت می کند مانند این باور است که چون نمک برای زنده ماندن ضروری است، می توانیم با خوردن فقط نمک زنده بمانیم.

۲۰. برای برپایی جامعه ای منصفانه، برابری فرصت ها شاید به تنهایی کفایت نکند. صرف برابری فرصت ها کافی نیست. نمی توان گفت رقابت منصفانه وجود دارد مگر اینکه محیطی ایجاد کنیم که در آن از طریق تضمین حداقل درآمد، تحصیل و مراقبت های بهداشتی نوعی حداقل توانایی ها برای همه کس تضمین شده باشد. درجایی که کسانی ناچارند مسابقه دو ۱۰۰ متری را با کیسه های شنی دور پاهایشان بروند، این ضابطه که هیچ کس اجازه ندارد زودتر از دیگران آغاز کند مسابقه را منصفانه نمی کند. برای برپایی جامعه ای به راستی منصفانه و کارآمد برابری فرصت ها گرچه کاملاً ضروری است اما کافی نیست.

۲۱. دولتِ بزرگ مردم را بیشتر پذیرای تغییرات می کند. فقط با اتکای به ترمز می توان تند راند. با خودرو بی ترمز، حتی ماهرترین رانندگان هم از ترس حوادث مرگبار، جرئت نمی کنند با سرعتی بیش از ۳۰ ـ ۲۰ کیلومتر در ساعت رانندگی کنند. مردم هم ریسک بیکاری و نیاز به بازآموزی گهگاهی مهارت های حرفه ای را وقتی با میل بیشتری می پذیرند که بدانند قرارگرفتن در معرض چنین رویدادهایی زندگی شان را نیست و نابود نخواهد کرد. از همین روست که دولت بزرگ تر می تواند مردم را بیشتر پذیرای تغییرات و درنتیجه اقتصاد را پویاتر کند.

۲۲. لازم است کارایی بازارهای مالی کمتر شود، نه بیشتر. تمام فایده مالیه گری به این است که سریع تر از اقتصاد واقعی حرکت کند. با وجود این حرکت زیاد از حد سریع بخش مالی می تواند اقتصاد واقعی را از مسیر خود خارج کند. لازم است نظام مالی را بازنویسی کنیم تا درعین حال که نقدینگی لازم را در اختیار بنگاه های اقتصادی قرار می هد، بگذارد بنگاه های اقتصادی روی سرمایه ی فیزیکی و دارایی های ثابت و مهارت های انسانی که نهایتاً منبع توسعه اقتصادی اند سرمایه گذاری بلندمدت انجام دهند.

۲۳. سیاست اقتصادی خوب نیازی به اقتصاددانان خوب ندارد. اقتصاددانان بازار آزاد اقتصاددانان منتقد را نادیده گرفته یا بدتر از این آن ها را چون پیامبران دروغین تحقیر کرده اند. اما رویدادهای سه دهه اخیر نشان داده اند که ما واقعاً نکات مثبت بسیار بیشتری از این اقتصاددانان می آموزیم تا از اقتصاددانان بازار آزاد. موفقیت ها و شکست های نسبی بنگاه ها، اقتصادها و سیاست های مختلف طی این دوره حاکی از آن است که دیدگاه های این اقتصاددانان که اکنون نادیده گرفته می شوند یا حتی فراموش شده اند حاوی درس های مهمی است که باید از آن ها آموخت.

اقتصادشناسی لزوماً بی فایده و زیان بخش نیست فقط باید نوع درست اقتصادشناسی را فراگرفت.

* معرفی کتاب از الف کتاب