شاخه های روز

درباره کتاب:

برادر سفرکردۀ گودرز نامه ای را برای مادرش فرستاده که روند زندگی خانواده را مختل کرده است. مادر در پی پنهان نگاه داشتن راز است و گودرز در پی گشودن آن. بالاخره یک سفر دیگر به گودرز این فرصت را می دهد که مهر از سر نامه ها بردارد و راز مگوی برادر و مادر را بداند. هنوز روح مادر از اتفاقی که افتاده، بی خبر است.

جمعیت چهارراه بازار روز را رد کرده است و نهایت تا نیم ساعت دیگر می رسد به دروازه عراق و کسبۀ راستۀ اصلی خیابان بیهق. گودرز می پیچد داخل کوچۀ پادگان عرب ها. میان راه از عدّه ای که جلوی خانه هاشان جمع شده اند، می شنود که دارند از شلوغی بازار می گویند. پیرزنی بلند بلند همۀ آن هایی را که مسبب شلوغی هستند لعن و نفرین می کند. می خواهد خیلی سریع از کوچه پس کوچه ها خودش را برساند به فلکه دروازه عراق و از آن جا کلّه کند میان کوچۀ چای جهان که قهوه خانه هم وسط های همان کوچه است.