مرگ در ونیز
شخصیت اصلی کتاب نویسندهای است که دیگر توانایی نوشتن ندارد و به ونیز میرود. در آنجا عاشق پسر جوانی میشود و با آن که هرگز این دو باهم گفتگویی نمیکنند اما این عشق نویسنده را به حال دیگری از رهایی و اعتلای روحی میرساند. با همهگیری وبا در ونیز نویسنده نیز بیمار میشود.
لوکینو ویسکونتی در ۱۹۷۱ فیلمی بر پایه این رمان ساخت که شخصیت اصلی در آن به جای نویسنده٬ آهنگساز است.
“مرگ در ونیز” به دوره ای تعلق دارد که هنر نمادپردازی توماس مان به اوج خود میرسد، دوره ای که نویسنده در کنار آن “کوه جادو” را هم مینویسد، که از نظر توفق به تضاد یاد شده، تضاد هنر و زندگی با آن اشتراک محتوایی دارد: اگر توماس ما در “مرگ در ونیز” هنر دنیاگریز و مرگ گرا را به دامان مرگ می برد، در “کوه جادو” دیگر قهرمانش را، که هنرمند نیست تا آستانۀ مرگ میبرد، تا از گرایشش به مرگ گرایشی که از کودکی در شخصیت و روحیۀ او جای گرفته، نجات یابد.