آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 7
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 45
دوست نداشتم 0

گرسنه

امتیاز محصول:
(1 نفر امتیاز داده است)
دسته بندی:
داستان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
36551
شابک:
9789643511999
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
روان شناسی
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1396
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
259
وزن:
300 گرم
FastDelivery
ارسال فوری
مخصوص شهر تهران
قیمت محصول:
2,550,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره گرسنه:

 

 

«گرسنه» نوشته کنوت هامسون(۱۹۵۲-۱۸۵۹)، نویسنده نروژی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۲۰ است.

این کتاب درباره نویسنده‌ای نروژی است که در اوج تنگدستی در اسلو پرسه می‌زند و با فقری که دست به گریبانش است مبارزه می‌کند.  

برشی از کتاب:

یه بار دیگه هم قسر در رفته بودم. هر روز غذا داشتم بخورم، روحیه پیدا کرده بودم و می‌نشستم یه‌ریز کار می‌کردم. روی سه چهار مقاله کار می‌کردم و احساس می‌کردم هر جرقه‌ای، هر فکری که به نظرم می‌رسه نیروی دماغی منو تحلیل می‌بره. در عین حال، به نظرم می‌رسید که دستم از هر وقت دیگه روان‌تر شده. اون مقاله‌ای رو که اون همه به خاطرش رنج برده بودم و امید بهش بسته بودم، سردبیر برگردوند. من هم، بدون این‌که دوباره بخونمش، با احساس خشم و توهین، بی‌درنگ پاره پاره‌اش کردم. قصد داشتم در آینده یه روزنامه دیگه رو هم زیر سر بذارم تا دستم بازتر باشه. 

در صورتی که تموم درها به روم بسته می‌شد، به عنوان آخرین چاره، کار توی کشتی رو برای روز مبادا کنار گذاشته بودم. کشتی راهبه کنار بارانداز لنگر انداخته بود و آماده حرکت بود. بنابرین، می‌تونستم تو اون‌جا استخدام بشم و راه بیفتم برم آرخانگل یا هر جای دیگه که کشتی در اون لحظه می‌خواست راه بیفته بره. این بود که به خودم گفتم که تموم راه‌ها هم مسدود نیست. 

بلاهایی که به سرم اومده بود اثر خودشونو گذاشته بودن؛ خیلی از موهام داشت می‌ریخت. سردردها هم ناراحتی‌های زیادی برام درست می‌کرد، به‌خصوص صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شدم. ناراحتی عصبی هم که از سابق داشتم سر جای خودش بود. روزها می‌نشستم و با دست‌های کهنه‌پیچ می‌نوشتم؛ چون انقدر حساس شده بودن که نفسم به‌شون می‌خورد احساس درد می‌کردم. وقتی ینس اولای تو طبقه پایین درها رو به هم می‌کوفت، یا سگ از دَرِ پشت وارد حیاط می‌شد و پارس می‌کرد، سر و صدا مثل سوزن تا اعماق استخوون‌هام فرو می‌رفت و تموم بدنم درد می‌گرفت. خلاصه، وضعم خیلی زار بود.