آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 2
در حال خواندن 0
خواندم 1
دوست داشتم 12
دوست نداشتم 0

قزاق ها

امتیاز محصول:
(1 نفر امتیاز داده است)
دسته بندی:
داستان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
148698
شابک:
9786002293145
نویسنده:
موضوع:
اقتصاد
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1394
جلد:
شمیز
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
193
وزن:
250 گرم
قیمت محصول:
2,200,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره قزاق ها :
درباره کتاب:

قزاق ها، با زندگی ساده و سرزمین زیبایی که در آن زندگی می کنند، همیشه برای مردم روسیه، رؤیایی و دوست داشتنی بوده اند، به ویژه نویسندگان و شاعران و روشنفکران روس توجه خاصی به آن ها داشته اند. در ادبیات کلاسیک روسی دست کم به سه اثر درخشان از سه نویسنده ی بزرگ برمی خوریم که نشان دهنده ی حضور مداوم و همیشگی قزاق ها و اهمیت آن ها در ضمیر مردم روسیه است؛ تاراس بولبای نیکلای گوگول، قزاق های لف تالستوی و دن آرام میخاییل شولوخف. ادبیات قرن نوزده روسیه در دو مرحله به موضوع قزاق ها توجه نشان داد. موج اول این توجه با پایان جنگ در سال 1812 که به پیروزی روسیه بر ناپلئون انجامید، شکل گرفت و دلیل اصلی آن نیز رشادت ها و دلاوری هایی بود که قزاق ها در جنگ از خود نشان داده بودند؛ مرحله ی دوم در سال های 1850 تا 1870 اتفاق افتاد که قزاق های تالستوی طلایه دار آثار این دوره بود، شکل گیری این آثار نیز ریشه در جنگ های قفقاز داشت. تاراس بولبا (1835) اثر گوگول هم در دوره ی گذار از مرحله ی نخست به مرحله ی دوم نوشته شده است. همان قدر که اثر گوگول را می توان نتیجه ی منطقی رویکرد ادبیات روسیه به موضوع قزاق ها بعد از جنگ با ناپلئون دانست، اثر تالستوی نیز آغازگر موجی جدید با رویکردی تازه است که تا زمان نوشته شدن دن آرام شولوخف دوام و گسترش می یابد.

برخلاف اثر رمانتیک گوگول، که خود در میان قزاق های دن در اوکرایین به دنیا آمده و بزرگ شده بود، قزاق های تالستوی اثری کاملاً واقع گراست. توجه به این نکته زمانی جالب می شود که بدانیم تالستوی برای اولین بار در جوانی به قفقاز سفر کرد و زندگی قزاق ها را از نزدیک دید و بسیار شیفته ی آن شد. دانش او درباره ی قزاق ها تا آن موقع محدود به همان توصیف های رمانتیک و غیرواقعی پیشینیان از زندگی این مردم بود. میزان شیفتگی تالستوی به قفقاز و زندگی قزاق ها هم به درجه ای بود که نخستین جرقه های نوشتن را در زندگی اش زد و در جریان همان سفر دست به قلم برد. این شیفتگی به حدی بود که او در جایی از یادداشت هایش نوشت «… همه ی تاریخ روسیه را قزاق ها ساخته اند. بی سبب نیست که اروپایی ها ما را قزاق صدا می زنند. مردم دوست دارند قزاق باشند…» (یادداشت 4 آوریل 1870، مجموعه آثار، مسکو، 1952، ج. 48، ص. 123.) تالستوی بعد از گذراندن دوره ی سربازی در قفقاز به املاک خود در نزدیکی مسکو برگشت و زندگی اشرافی خود را در ملک موروثی اش ادامه داد، اما هرگز از اندیشه ی سرزمین آرمانی اش، قفقاز، بیرون نیامد؛ در اواخر عمر نیز که به خاطر دست وپنجه نرم کردن با بحران روحی پشت به زن و فرزند و مال دنیا کرد و از خانه گریخت، راه قفقاز را در پیش گرفت. سرانجام هم در راه قفقاز روح از بدنش پَر کشید. به رغم نثر شاعرانه ی تالستوی در توصیف زیبایی های قفقاز، در این اثر نیز مانند بیشتر آثارش، تنها به نقل چیزهایی می پردازد که واقعی هستند، و چنان نقل می کند که خواننده حضور او را احساس نمی کند و بدون واسطه در صحنه ی داستان حضور می یابد و اشیا و رویدادها و آدم ها را همان گونه می بیند که بوده اند. تالستوی برای ساختن داستانش دست به ابداع نمی زند، به کشف بسنده می کند و هر چه را که لازم دارد از دنیایی که در آن بوده و زیسته و اکنون بازسازی اش می کند، می یابد و در جایی که باید، می گذارد و به مقصود خود می رسد. آدم هایش کاملاً واقعی و باورکردنی اند و در عین سادگی، عمیق اند و خوب پرداخته شده اند.

قزاق ها را نیز مانند بیشتر آثار تالستوی می توان اثری اتوبیوگرافیک دانست. این جا نیز مانند داستان های دیگرش، شخصیتی وجود دارد که خود تالستوی است. حتا ویژگی های ظاهری، اخلاقی و فکری اش نیز با او مو نمی زند. النین در قزاق ها خودِ تالستوی است، جوانی که زندگی اشرافی و ملال آورش را در مسکو رها کرده و در اندیشه ی رسیدن به خوشبختی به قفقاز آمده و زندگی با این مردمان ساده و بی ریا را سعادت می داند. النین هم دقیقاً همان گونه فکر می کند که تالستوی در جوانی فکر می کرد؛ اندیشه ی «فدا کردن خود برای خوشبختی دیگران» که همواره تا پایان عمر از ذهن تالستوی بیرون نرفت، در این داستان مطرح، و به دغدغه ی اصلی قهرمان آن، یعنی النین، تبدیل می شود. النین اما اراده ی لازم را برای تحقق این اندیشه اش ندارد، این بی ارادگی و بلاتکلیفی در کنار زدن موانع و عمل کردن به اندیشه ی خود، تنها خاص جوانی تالستوی نبود، او تا آخر هیچ گاه نتوانست برای تحقق اندیشه هایش در زندگی واقعی خود، حریف زنش سوفیا آندریونا بشود، مگر اندکی پیش از مرگ در 82سالگی که با اراده ای قوی از خانه گریخت تا به قفقاز برود، که البته این بار مرگ امانش نداد.

قزاق ها نیز مانند تاراس بولبای گوگول، به ارایه ی قهرمانی مردمی می پردازد. تالستوی در این راه از تجربه ی اسلاف خود، به ویژه گوگول که در ارتقای قهرمان مردمی نقشی عمده داشت، بهره می برد و بی آن که با روش نویسندگان پیشین مخالفت ورزد، به راه خود می رود و در عین این که روزمرگی زندگی قهرمان را نشان می دهد، شکوه و شجاعت او را بسط می دهد؛ روشی که شولوخف نیز در دن آرام با تکیه بر تجربه ی تالستوی به کار می بندد و آن را توسعه نیز می دهد. تالستوی قهرمانان خود را از میان مردم ساده انتخاب می کند و صفات انسانی موردعلاقه ی خود را در آن ها جست وجو می کند. برعکس، نجیب زاده ها و صاحب منصبان داستانش افراد خیال بافی هستند که دچار بحران روحی اند و رؤیاهای شان در اولین تماس با واقعیت فرو می ریزد.

شخصیت آرمانی تالستوی در قزاق ها عمویروشکاست؛ قزاق پیری که آخرین بازمانده ی قزاق های اصیل به شمار می رود. روحیه ی قزاقی با رنگ آمیزی خاص آن، در شخصیت یروشکا تجلی یافته و تالستوی بی آن که او را تأیید یا تکذیب کند، بر تخت تکریم می نشاند و باز بی آن که برای از دست رفتن روزگار عمویروشکا و کمیاب شدن آدم هایی از جنس او اشک حسرت بریزد، تفاوت بارز او را با قزاق های جوان نشان می دهد و در این میان تنها لوکاشکا، قزاق جوان و شجاع دهکده، را خلف قزاق های واقعی می داند. عمویروشکا که تجسم تاریخ زنده ی قزاق هاست و اینک می رود که در میان زندگی امروز قزاق ها به افسانه ی زنده تبدیل شود، در دهکده ی قزاق ها که به زعم تالستوی از اصالت خود دور می شود، بیگانه می نماید و احساس تنهایی و بی کسی می کند. در همهمه ی زندگی شاد و پُرنشاط قزاق ها در دهکده، دو نفر تنها و بی کس اند؛ النین که به خانه وزندگی اشرافی اش در مسکو پشت پا زده و برای رسیدن به سعادت به میان قزاق ها آمده، و عمو یروشکای قزاق، که در گذشته مانده است و زندگی روبه تحول قزاق های دهکده را نمی پسندد و احساس تنهایی می کند. بااین حال، زندگی جاری در دهکده ی قزاق ها در مقایسه با زندگی اشرافی ملال آور النین در مسکو بسیار راضی کننده است و النین در آن احساس خوشبختی می کند، به شرطی که بتواند با مردم آن درآمیزد و یکی شود، کاری که از عهده اش برنمی آید و به رغم این که دست بخشش و دوستی به طرف آن ها دراز می کند، در به دست آوردن عشق ماریانا و دوستی لوکاشکا ناکام می ماند و جز با عمویروشکا که مونسی جز النین ندارد، با کس دیگری نمی تواند اختلاط کند و در نهایت به رغم این که هنوز با همان شیفتگی روزهای آغازین به زندگی قزاق های دهکده می نگرد، با حسرت دهکده را ترک می کند و به زندگی پیشین خود بازمی گردد؛ چیزی که همواره از آن واهمه داشت.

حلقه ی واسطِ نسلِ در حال انقراض عمویروشکا و نسل جدید قزاق ها، ستوان، پدر ماریاناست؛ قزاق تحصیل کرده و صاحب منصبی که از تمام ریاکاری ها و حرص و طمع اشراف مسکو بهره ای برده است و خود را همتراز نجیب زاده ها می داند و به قزاق های دهکده، حتا اگر اعضای خانواده اش باشند، به دیده ی تحقیر می نگرد. ستوان که پی به ثروت مستأجرش، النین، برده، برای این که اجاره ی بیشتری از او بگیرد، به احمقانه ترین ترفندها دست می زند و با لباس رسمی به ملاقات او می آید و گفت وگویی ریاکارانه پیش می کشد و در نهایت نیز به مقصود می رسد. طبیعی است عمو یروشکا که طبعی آزاد و رها از قید دارد و هرگز تن به بندگی و بردگی نداده و زندگی پُرتکاپو و بانشاطی دارد، دل خوشی از ستوان نداشته باشد. عمویروشکا و ستوان دو روی سکه ی قزاق های دهکده هستند. همان قدر که ستوان فرصت طلب و سودجو و متکبر است، عمویروشکا روحی بزرگ دارد و حرفش را بی پرده می زند و از ریاکاری بیزار است. تالستوی در قزاق ها تأکید خود را بر همزیستی فرهنگ شرقی (قفقازی) و فرهنگ اروپایی (روسی) می گذارد و با ترسیم تابلوهای زیبایی از مظاهر مقبول و قابل اعتنای این همزیستی، از مسائل آن نیز غفلت نمی کند و به دشواری هایی که قزاق ها در این نوع زندگی دارند، اشاره می کند. مشکل اصلی قزاق ها این است که خود را حایل میان روس ها و قفقازی ها می بینند و برای ایفای این نقش مجبورند به برادرکشی دست بزنند؛ موقعیت تراژیک و فاجعه باری که از تن دادن به آن گزیر و گریزی ندارند.

در قزاق های تالستوی از صحنه های باشکوه و رمانتیکی که صحنه های نبرد و اعمال حماسی قهرمانان را توصیف کند، خبری نیست. او وقتی درباره ی مأموریت یا حمله ی سربازان و قزاق ها می نویسد، منظور خود را با دو سه جمله بیان می کند و هرگز صحنه ی نبرد را مستقیماً توصیف نمی کند، شاید دلیل این مسئله را احساس خویشاوندی تالستوی با طرف های درگیری دانست، او به یک میزان با قزاق و چرکس و چچنی احساس خویشاوندی و همدردی می کند. تالستوی برخلاف پیشینیان رمانتیکش مانند پوشکین، گوگول، لرمانتف، بستوژوا و مارلینسکوا به جنگ صورتی آرمانی نمی دهد و تصاویر رمانتیک از زندگی قفقازی ها ارایه نمی دهد. قزاق ها اگرچه از آثار اولیه ی لف تالستوی است و نویسنده آن را در 24سالگی (1852) نوشته، اما تمام ویژگی های قلم نویسنده ی شاهکارهایی چون آنا کارنینا و جنگ و صلح را در آن می توان مشاهده کرد.

در قسمتی از این رمان می خوانیم:

لوکاشکا تراشیدن سنبه را تمام کرده بود و حس می کرد چشم هایش سنگین شده، با خودش گفت «وقتشه بیدارشون کنم.» به طرف رفقایش برگشت، نگاه کرد تا ببیند پاها مال کیست که ناگهان به نظرش رسید چیزی در آن سوی تِرِک شالاپ شلوپ کرد، دوباره به افق روشن کوه ها در زیر هلال وارونه، به خط ساحل، تِرِک و درختی که حالا به وضوح دیده می شد در آن شناور است، نگاه کرد. به نظرش آمد که او حرکت می کند، ولی ترک و درخت حرکت نمی کنند؛ اما این تصور فقط یک لحظه دوام آورد. دوباره نگاه کرد. یک درخت بزرگ سیاه با شاخه هایش مخصوصا توجه او را جلب کرد. درخت به طرز عجیبی بدون این که نوسانی داشته باشد یا بچرخد درست وسط رودخانه شناور بود. حتا خیال کرد خلاف جریان آب شناور است، و ترک را قطع می کند و به طرف شن های ساحل می رود. لوکاشکا سرش را بالا آورد و با نگاهش آن را تعقیب کرد. درخت به طرف ساحل شناور بود، ایستاد و به طرز عجیبی تکان خورد. لوکاشکا خیال کرد دستی از زیر درخت بیرون آمده. با خودش فکر کرد «راهزنه، خودم می کشمش!» تفنگش را قاپید و بدون دستپاچگی، اما سریع، پایه ای درست کرد، تفنگ را روی آن گذاشت و بی صدا نگه داشت، بعد آن را از ضامن خارج و نفسش را حبس کرد، هدف گیری کرد و همه چیز را به دقت زیر نظر گرفت...
برچسب‌ها: