دیوار شهر کتاب، دیواریاست برای گفتوگوی علاقمندان به کتاب و کتابخوانی و نوشتن درباره علاقهمندی های مشترک برای نوشتن و فعالیت در دیوار شهر کتاب به سیستم وارد شوید
بوریس شکلکی درآورد و گفت«بله.»
«چرا برایم شکلک در میآوری؟»
(همبنطوری،هولم میکنی.)
«چرا؟حقیقت ... دیدن ادامه » ندارد که دوستم داری.»
(چرا؟.)
«چرا هیچ وقت خودت به من نمیگویی؟باید همیشه بپرسم؟»
(چون به زبانم نمیآید.به نظرم بعضی چیزها را نباید گفت.)
«یعنی وقتی من میگویم دوستت دارم بدت میآید؟»
(نه تو میتوانی هر وقت به زبانت آمد بگویی،ولی نباید از من بپرسی دوستت دارم یا نه)
این کتاب، با قطع دوست داشتنی کتاب های جیبی که خود به خود آسان می کنند خواندن کتاب را، دو داستان خوب دارد. هر دو داستان، درونی اند و از دریچه دید شخصیت واحد روایت می شوند.
شخصیت های هر دو داستان (که یکی زن است و دیگری مرد) شخصیت های تنهایی هستند و در ترک غار تنهایی شان احساس ترسی عمیق دارند... آن قدر عمیق که حتی در برابر موقعیت های خوب و مناسبی که جهان خواه ناخواه برایشان مهیا می کند بی اعتنا می مانند... آن قدر عمیق، که این تنهایی به جای آنکه چیزی مقدس باشد، تبدیل به بیماریِ مخرب هم برای فرد و هم برای اطرافیانش می شود.
روس ... دیدن ادامه » ها، استادان روانشناسی فردی هستند، و مسلما نینا بربرووا هم با اینکه نویسنده ای است که در ایران چندان معروف نیست، با همین دو داستان که با ترجمه خوب سروژ استپانیان به ما معرفی شده است، نشان داده که می توان او را وارث این ویژگیِ تاحدودی منحصر به فرد ادیبان روس دانست.
(نقل از محسن رجبی )
سرنوشت پترنی یورموویچ را میتوان اینطور تشریح کرد:اولا او سیزدهمین فرزند مادرش بود.البته اولین فرزند خانواده بودن هم در همه حال انسان را خود به خود خوشبخت نمیکند ولی سیزدهمین فرزند خانواده بی بروبرگرد میشود آدم زیادی،مادرش همیشه لعن و نفرینش میکرد و با وجود اینکه هیچیک از برادرها و خواهرهایش زنده نمانده بودند او را هم هرگز در خانواده ... دیدن ادامه » دوست نداشتند.از آن زمان احساس میکرد نه آدم ها دوستش دارند و نه سرنوشت خلاصه آنکه در زندگی هم سیزدهمی بود...
کتاب کوتاه و عمیقی از خاطرات افسردگی نویسنده و برخوردش با بازرگانی مثل رومن گاری و کامو و دید نویسنده نسبت به مقوله ی افسردگی خیلی جالبه و ارزش خوندن داره خیلی
در مقام مقایسه(هرچند اشتباه )این کتاب و این مولف راوی مستند تری هست نسبت به بانوی بلاروسی و برنده نوبل ،نثر روان و طرز گفتار کتاب هم خیلی جذابه آقای کاپوشچینسکی هم از درون به زندگی شاهنشاهی نگاه می اندازه هم از دید اطرافیان و نزدیکان و هم از دید خودش!(و البته گفتگوها و نمایشنامه انتهایی کتاب )
شامشان را اغلب سحر در پرتو شمع میخوردند که خیل گربهها را به اتاق غذاخوری میکشاند. از راه اعتراض علیه آدابی که در گذشته به اجبار سر میز رعایت میکردند اکنون رفتاری شبیه به رفتار وحشیان پیش گرفته بودند. گوشتشان را به عمد به زشتترین شکل میبریدند، یا لقمهها را از دهان یکدیگر میربودند و استخوان جناق پیشرو، از آینده خبر میدادند ... دیدن ادامه » و از زیر میز سیبزمینی بههم پرت میکردند یا ناگهان شمع را فوت میکردند تا شیرینیای از بشقاب دیگری بربایند یا لم میدادند و آرنج بر میز مینهادند و یکبر روی آن میافتادند. هریک که اشتهایی به خوردن نداشت ضمن غذا فال ورق میگرفت یا قلعه با ورق میساخت یا اگر سردماغ نبود رمانی را که با خود سر میز آورده بود ضمن خوردن میخواند.
قرن روشنفکری
آلخو کارپانتیه
سروش حبیبی
داستان انقلاب دیگر به پایان
رسیده، حالا ما باید تاریخ آن
را بنویسیم و اصول آن را اجرا
کنیم. ... دیدن ادامه » فقط چیزهایی را در نظر
داشته باشیم که واقعی و
عملیست!
سوفیا گفت:چه غم انگیز
است که تاریخ انقلاب را با
استقرار مجدد نظام برده داری
شروع می کنید!
قرن روشنفکری
آلخو کارپانتیه
سروش حبیبی