آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 3
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 23
دوست نداشتم 0

بانک تهیدستان (وام های کوچک ابزار مبارزه با فقر جهانی)

امتیاز محصول:
(1 نفر امتیاز داده است)
دسته بندی:
اقتصاد
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
92749
شابک:
9786007106181
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
بانک و بانکداری
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
232
طول:
21
عرض:
14.5
ارتفاع:
1
وزن:
255 گرم
قیمت محصول:
1,600,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره بانک تهیدستان (وام های کوچک ابزار مبارزه با فقر جهانی):
درباره کتاب:
 
موفقیت چشمگیر گرامین بانک در بنگلادش، موجب شده است که این بنیاد خیریه،  شعبه هایی در بیش از 50  کشور دنیا  بر پا کند. همچنین در حال حاضر صدها موسسه خیریه در سرتاسر جهان، برای مدیریت آن بخش از فعالیت های خیریه خود که به پرداخت وام های خوداشتغالی مربوط می شود، از الگوی گرامین بانک استفاده می کنند.  دکتر غلامعلی فرجادی استاد اقتصاد توسعه در مقدمه چاپ فارسی این کتاب نوشته است: به نظر می رسد که ایجاد یک نهاد مالی مشابه گرامین بانک در ایران، در صورتی که از سوی بخش غیردولتی تاسیس شده و در عین حال ایجاد برخی اصلاحات در راستای سازگاری بیشتر با ویژگی های بومی ایران را در نظر بگیرد، می تواند اثرات مثبت ارزشمندی را در کاهش فقر بر جای گذارد.

در مقدمه کتاب یونس می نویسد که در سال 1974، بنگلادش دچار یک قحطی سراسری شد. دانشگاهی که من به عنوان مدیر دانشکده اقتصاد در آنجا مشغول خدمت و تدریس بودم، در جنوب شرقی کشور و در فاصله ای بسیار دور از مرکز قحطی واقع شده بود. از این رو در اوایل، اخبار روزنامه ها در مورد گرسنگی و مرگ و میر در روستاهای دورافتادۀ شمال کشور، توجه ما را چندان به خود جلب نمی-کرد. اما ناگهان در ایستگاه های راه آهن و اتوبوس پایتخت بنگلادش، یعنی شهر «داکا»، مردمی اسکلت-گونه ظاهر شدند. چیزی نگذشت که این جمعیت اندک، تبدیل به انبوهی از مردم شد. مردم گرسنه، همه-جا دیده می شدند. آنها اغلب اوقات به گونه ای بی حرکت نشسته بودند که اگر کسی به آنها می نگریست، نمی توانست از زنده یا مرده بودن شان مطمئن باشد. همه آنها، مردان، زنان، و کودکان، به شکل هم درآمده بودند. افراد پیر همچون کودکان، و کودکان همچون افراد پیر به نظر می آمدند.

با توجه به آنکه در آن زمان برنج در بنگلادش نسبتاً ارزان بود، دولت اقدام به احداث آشپزخانه های فراوانی برای پخت حریره برنج و توزیع رایگان آن در میان قحطی زدگان نمود. اما همه آشپزخانه ها به سرعت دچار کمبود برنج شدند. خبرنگاران روزنامه ها تلاش می کردند تا در مورد شدت قحطی به ملت هشدار دهند. سازمان های تحقیقاتی نیز شروع به جمع آوری آمار در مورد مبدأ و علل مهاجرت ناگهانی روستاییان به شهرها کردند. در این میان، نهادهای مذهبی نیز گروه هایی را جهت جمع آوری اجساد از سطح خیابانها و سوزاندن آنها با آداب مناسب بسیج کردند. اما خیلی زود، تعداد اجساد به قدری زیاد شد که حتی جمع آوری صِرف اجساد از سطح خیابان ها، فراتر از توان و تجهیزات این گروه ها گردید. 

مردم گرسنه، هیچ شعاری در اعتراض به وضعیت خود سر نمی دادند. آنها حتی از ما، یعنی مردم سیر شهری، تقاضای هیچ کمکی نداشتند. آنها فقط با سکوت تمام بر روی پله های ورودی خانه های ما می-خوابیدند و انتظار مرگ را می کشیدند.

برای مردن، راه های فراوانی پیش روی انسانها قرار دارد. اما مرگ از گرسنگی، یکی از وحشتناک ترین آنهاست: مرگی که آهسته آهسته رخ میدهد و فاصله میان زندگی و مرگ، ثانیه به ثانیه، کمتر و کمتر می-شود تا جایی که مرگ و زندگی به قدری به یکدیگر نزدیک می شوند که به سختی می توان تفاوتی میان آن دو تشخیص داد. مرگ از گرسنگی، همچون خواب، به قدری ساکن و بدون مقاومت اتفاق می افتد که حتی نمی توان وقوع آن را حس کرد. و همه اینها فقط به خاطر نبودن لقمه ای نان برای خوردن است. در این دنیای پرنعمت، نوزادی کوچک، بدون اینکه اسرار این دنیا را درک کرده باشد، به حال خود رها می-شود تا آنقدر گریه کند که در نهایت، از شدت گرسنگی به خوابی عمیق فرورود و روز بعد، او ممکن است دیگر توان لازم برای ادامه حیات را نداشته باشد.

 قبل از آنکه این وقایع را از نزدیک مشاهده کنم، هیجان بسیار زیادی در آموزش تئوری های اقتصادی به دانشجویان، در خود احساس میکردم؛ تئوری هایی مشهور و برجسته که گفته شده بود می توانند همه مسائل و مشکلات اجتماعی را به شکل هوشمندانه ای علاج و درمان کنند. اما در سال 1974 و پس از مشاهده شرایط وحشتناک قحطی در بنگلادش، فکر کردن به ادامه فعالیت آکادمیک باعث می شد سراسر وجودم سرشار از اضطراب شود. مرتب از خود می پرسیدم که این تئوری های پیچیده اقتصادی چه فایده-ای خواهند داشت وقتی که مردم بسیاری در ورودی و کناره های راهروی دانشگاه محل تدریس من، در حال مرگ بودند؛ آن هم مرگی وحشتناک بر اثر گرسنگی. 

درس های من بیشتر شبیه فیلم های آمریکایی بودند؛ فیلم هایی که در آنها همیشه شخصیت های خوب پیروز می شوند. اما هنگامی که از کلاس و فضای نسبتاً مرفه حاکم در محیط های آکادمیک بیرون زدم، تازه آن زمان بود که با واقعیت های موجود در خیابانهای شهر روبرو شدم؛ جایی که برخلاف فیلم های آمریکایی، شخصیت های خوب بی رحمانه از بین می رفتند و شکست می خوردند و جایی که زندگی روزمره، هر روز بیش از دیروز رو به وخامت می گذاشت و فقیران هر روز فقیرتر می شدند. 

در تئوری های اقتصادی کلاس من، هیچ چیزی شبیه به زندگی پیرامونمان وجود نداشت. من چگونه می-توانستم به دانشجویانم بگویم داستان های واقعی پیرامون زندگی خود را به نام «اقتصاد» باور کنند؟ می-خواستم تا از زندگی دانشگاهی و آکادمیک خود رها شوم. نیاز داشتم تا از این تئوری ها و کتاب های درسی فرار کرده و «اقتصادِ» زندگی یک فقیر را در واقعیت و از نزدیک کشف کنم. 

شاید خوش شانس بودم که روستایی به نام «جبرا»  در نزدیکی دانشگاهم قرار داشت. در سال 1958، «فیلد مارشال ایوب خان»  که بعدها رییس جمهور پاکستان گردید، در یک کودتای نظامی قدرت را بدست گرفت. ایوب خان، به خاطر ترس از دانشجویان شورشی دستور داد تا همه دانشگاه های جدید التأسیس در فواصلی دور از مراکز شهری احداث شوند. از این رو ترس وی از آشوب های سیاسی باعث شد تا دانشگاه «چیتاگانگ» ، محل تدریس من، در ناحیه تپه ایِ بخش روستایی چیتاگانگ و نزدیک روستای جبرا احداث شود.

نزدیکی روستای فقیر جبرا به من، این روستا را به نمونه ای کامل برای سیر مطالعاتی جدیدم تبدیل کرد. تصمیم گرفته بودم تا دوباره و از نو، تبدیل به یک دانشجو شوم ولی این بار مردم جبرا اساتید من باشند. با خود عهد بستم تا آنجا که امکان دارد در مورد دهکده به یادگیری بپردازم. در آن سالها، نظام آموزشی رایج در دانشگاه ها فاصله ای بسیار عمیق میان دانشجویان و واقعیات زندگی در بنگلادش ایجاد کرده بود. از این رو می خواستم به جای تدریس کتاب های معمول، چگونگی درک و فهم زندگی یک فقیر بنگلادشی را به دانشجویان خود یاد دهم. 

واقعیت آن است که وقتی همچون یک پرنده، به زمین از بالا نگاه می کنید و می پندارید که در کف دستانتان قرار دارد، تکبر شما را فرا خواهد گرفت و دیگر درک نخواهید کرد که بسیاری از چیزها از فاصله دور، مبهم و در هاله ای از مه دیده خواهند شد. اما در عوض، من سعی کردم همچون یک کرم، زمین را از نزدیک ترین فاصله ممکن ببینم. امیدوار بودم اگر فقر را از نزدیک مطالعه کنم، درک عمیق تری از آن بدست آورم. 

سفرهای متعدد من به روستاهای اطراف دانشگاه چیتاگانگ، مرا به یافته ها و مکشوفاتی رساند که برای تأسیس «بانک گرامین» ، ضروری و حیاتی بودند. فقرا، اقتصادی کاملاً نوین به من آموختند. این بار فرصت یافتم که از دیدگاه خودِ آنان به مطالعه بر روی مسائل و مشکلاتی که با آن مواجه می شدند بپردازم. برای حل این مسائل و مشکلات، راه های بسیاری را امتحان کردم. برخی از آنها موفقیت آمیز بود و برخی دیگر شکست خورد. اما در این میان، راهی که به خوبی نتیجه داد، ارائه «وام های کوچک»  به مردم جهت «خوداشتغالی» بود. این وام ها نقطه شروعی برای صنایع خانگی و فعالیت های دیگری بود که می توانست بر پایه مهارت های فردیِ وام گیرندگان شکل گیرد.
برچسب‌ها: