دایره اول (اصول همانندسازی در بازاریابی شبکه ای)
بخشی از کتاب:
صبح خیلی زیبایی است. من سوارِ ماشین دوست داشتنیام هستم و در حین رانندگی با صدای بلند آواز میخوانم. یک وانت پیکآپ مشکی را میبینم که در جاده در حال حرکت است و شیشهاش را پایین داده است. یک توله سگ خوشگل و ناز سرش را از پنجره بیرون آورده و به اطراف نگاه میکند. چشمان درشت او، گوشهایی که در باد تکان میخورند، و زبانی که از دهان بیرون آمده نشان میدهد او در حال تجربهی لحظات ناب و بدیعی است. موسیقی عوض میشود. دارم فکر میکنم که زندگی چقدر زیبا است.
روز قبل، یکی از همبازیهایم در تیم سافتبال به من زنگ زد که بگوید ماشینش را دزد زده است. تازه از خانهی مادرش بیرون آمده بود و نیاز داشت که احساساتش را تخلیه کند، چون مادرش قبلاً به او هشدار داده بود که وسایلش را در ماشینش جا نگذارد و، به جای همدردی با او، جملهی «بهِت گفته بودم» را تکرار میکرد.
از او پرسیدم که دزدها شیشهی ماشینش را هم شکستهاند یا نه. نشکسته بودند. به نظر من خبر خیلی خوبی بود، چون خرج بیشتری پشت دستش نگذاشته بودند. بعد، از او پرسیدم که دستکشهای سافت بال هم در ماشینش بودند یا نه. معلوم شد که آنها را داده بود برای تعمیر، برای همین در ماشین نبودند. گفتم این خیلی عالیه، چون چند ماه طول میکشد تا دستکش نو بشکند و توی دست جا بیفتد. او قبول کرد که اینجا را شانس آورده، اما گفت که چوگان قدیمیاش را هم دزدیدهاند. به او گفتم باید خوشحال باشی که چوگان قدیمیات را بردهاند، نه آن چوگان نو 300 دلاری که برای کریسمس خریدی بودی.
دوستم که ظاهراً کفری شده بود گفت «تو سخنران انگیزهبخش حرفهای هستی! تو توی هر چیزی مثبتها را میبینی!»
من باور دارم که بعضی از اتفاقات خوب از اتفاقات بد سرچشمه میگیرند. من خیلی خوشبین هستم. این نوعی ذهنیت است. و ذهنیت است که بیشتر از هر چیز دیگری روی موفقیت ما تأثیر میگذارد. زیرا ذهنیت ما نگرش ما را شکل میدهد و نگرش ما تعیین میکند چه کارهایی انجام دهیم، یا انجام ندهیم.