آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 1
در حال خواندن 0
خواندم 1
دوست داشتم 14
دوست نداشتم 0

هر قاصدکی یک پیامبر است

امتیاز محصول:
(3 نفر امتیاز داده‌اند)
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
24990
شابک:
9789643691998
انتشارات:
موضوع:
قطعه های ادبی قرن 14
زبان:
فارسي
جلد:
سخت
قطع:
رحلی
تعداد صفحه:
48
طول:
24.5
عرض:
8
ارتفاع:
0.7
وزن:
119 گرم
قیمت محصول:
300,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره هر قاصدکی یک پیامبر است:

درباره کتاب:

 

 

یک نفر دنبال خدا میگشت، شنیده بود که خدا آن بالاهاست؛ پس هر شب از پله های آسمان بالا میرفت، ابرها را کنار میزد، چادر شب را می تکاند، ماه را بو میکرد و ستاره ها را زیرورو.

 او میگفت: خدا یه جایی همین جاهاست و دنبال تخت بزرگی می گشت به نام عرش، که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همۀ آسمان را گشت، اما نه تختی بود و نه کسی، نه ردپایی بود و نه نشانه ای میان ستاره ها؛ از آسمان دست کشید، از جستجوی آن آبی بیکران...

...پشت کوه ها و قعر دریا ها را، وجب به وجب دشت و کویر را، میان قلوه سنگ ها، تک به تک قطره های آب را، اما خبری از خدا نبود، او از جستجو ناامید شد.

ناگهان نسیمی وزیدن گرفت، شاید نسیم فرشته ای بود، که به او گفت: خسته نباش که خستگی مرگ است، هنوز وسعترین و زیباترین سرزمین را نگشته ای، سرزمین گمشده ای که نشانی اش را روی هیچ نقشه ای نیافته ای...

***

«هر قاصدکی یک پیامبر است» مجموعه ی قطعات ادبی عارفانه – عاشقانه ی «عرفان نظر آهاری» است؛ کسی که آشنایان با حوزه ی ادب کودک و نوجوان نام او را شنیده اند و آثار او را خوانده اند.

نظر آهاری در نوشته های خود، نظری عارفانه به هر چیز می اندازد و از گل و درخت و گنجشک، خدایی خدا و بندگی انسانها را به تصویر می کشد. نگاهی که او به طبیعت، وقایع و انسانها دارد، نگاهی نو و ژرف است. نگاه او پنجره ای است که دل قاصدک را می شکافد و از دلش پیام آوری بی قرلر بیرون می کشد که پیامش را تنها بیداران می شنوند و غفلت زدگان خفته، نه پیامش را می شنوند و نه بی قراری اش را می بینند.

نظرآهاری نام کتابش را از این قطعه ی ادبی بیرون آورده است که بخشی از آن را در ادامه می آوریم:

قاصدک رو به فرشته کرد و گفت: «اما شانه های من ظریف است. زیر بار این خبر می شکند. من نازک تر از آنم که پیامی این چنین بزرگ را با خود ببرم.»

فرشته گفت: «درست است. آن چه تو باید بر دوش بکشی ناممکن است و سنگین؛ حتی برای کوه. اما تو می توانی. زیرا قرار است بی قرار باشی.»

فرشته گفت: «فراموش نکن که نام تو قاصدک است و هر قاصدکی یک پیامبر.»

***

...گفت و گوی من و آفتابگردان ناتمام ماند زیرا که او در آفتاب غرق شده بود. جلو و رفتم و بوییدش. بوی خورشید می داد. تب داشت و عاشق بود. خداحافظی کردم. داشتم می رفتم که نسیمی رد شد و گفت: «نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد، نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟»

آن وقت بود که شرمنده ازخدا رو به آفتاب گریستم.

واکنش خواننده در پایان کتاب: تصمیم می گیرید این کتاب را به آنهایی که خدا را دوست دارند هدیه بدهید.

برچسب‌ها: