شراب خام
رماني مهيج و خواندني كه در سال هاي قبل از انقلاب جريان دارد و ماجراي برادري از فرنگ برگشته را به تصوير مي كشد. جلال آريان كه همزمان با كار در شركت شيميايي «امريكن پركين آلمر» از برادر مريضش يوسف نيز نگهداري مي كند، به دستور رئيس خود براي محافظت از حسابدارشان در خرمشهر، كه پس از استعفا از كارش قصد سفر به تهران را دارد، راهي آبادان مي شود. سفري كه براي او دردسرهاي بسياري درست مي كند؛ مهين حميدي با وجود بارداري خودش را در قطار مي كشد.
بخشي از كتاب:
«ناصر، تو يه روزي به من گفتي كه در تمام دنيا تنها چيزي كه مي خواي اينه كه يك نويسنده خوب باشي. اولا خوش به حالت كه در زندگيت هدف و مقصود پيدا كردي. اما خب، حالا بگو ببينم آيا واقعا اگر چند تا كتاب نوشتي و مردم گرفتند و خواندند تو خوشبخت روزگار مي شي؟»
گفت: «اگه از اين سوال مقصودت اين است كه ابتذال و بيهودگي زندگي آدم ابوالبشر و تمام هستي را به من يادآوري كني بايد در بست با تو موافقت كنم. آمين يا رب العالمين. اگه نه، پس آميز جلال خان چشم ها تو واكن و ببين ما فعلا داريم روي همين زندگي مي كنيم. منظورم از ما، آدم هايي رو مي گم كه ميليون ها ساله اينجا زندگي كرده ايم. شهرهاي ما و خانواده هاي ما، همون طور كه به لوله كشي آب و آسياب و كارخانه هاي سازنده قرص سردرد احتياج دارن به هنر و زيبايي هم احتياج دارن. آفريدن يك اثر هنري عالي ترين نمونه پيشرفت، پختگي و روح فرهنگ دنياست. اما برگرديم به سوال تو: بله تنها چيزي كه من مي خوام اين است كه روح خودم، يك انسان ايراني را در اين تاريخ، بنويسم و تشريح كنم. اين كار هرگز نشده. و فراتر از اين، مي خوام راز و رمز و دردهاي حيات بشر را آن طور كه من حس كرده ام يادداشت كنم. اين شايد رنگ تازه اي به افسانه سرگشتگي بشر روي اين زمين بده.»