آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 3
در حال خواندن 0
خواندم 6
دوست داشتم 43
دوست نداشتم 0

دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد

امتیاز محصول:
(8 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
16658
شابک:
9789644481208
انتشارات:
موضوع:
داستان های فارسی قرن 14
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
112
طول:
21.5
عرض:
14.5
ارتفاع:
0.7
وزن:
140 گرم
قیمت محصول:
950,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد:

دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد نوشته شهرام رحیمیان است و روایتگر زندگی یک شخصیت تخیلی به نام دکتر نون است.

این کتاب رمانی ست سیاسی اجتماعی و شاید حتی عاشقانه…

داستان در مورد دکتر محسن نون،حقوق دان و یکی از بستگانِ نزدیکِ دکتر مصدق است که سهم به سزایی در نخست وزیر شدن ایشان ایفا کرده و از این بابت چهره ایی محبوب در نزد همگان است.

در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دکتر نون دستگیر می شود و تحت شکنجه های سختی قرار میگیرد ولی حاضر به پشت کردن به دکتر مصدق و مصاحبه بر علیه او نمیشود و…

در ادامه دکتر نون بین دو راهی بزرگی قرار می گیرد و مجبور است تا آخر عمر با عواقب تصمیمش دست و پنجه نرم کند و…

افسوس، زندگی مثل ساعت نیست که بشه عقربه هاشو راحت کشید عقب و گفت از این ساعت به بعد می خواهم خوشبخت یا بدبخت باشم.

افسر شهربانی گفت: «شما حق نداشتین جنازه‌ رو از سردخونه بیمارستان بدزدین. شما مرتکب جرم بزرگی شدین. امیدوارم از عواقب کاری که کردین خبر داشته باشین.» گفتم: «سرکار، آدم غریبه‌ رو که ندزدیدم. زن قانونیمو بردم خونه. زنی رو که سال‌های سال باهاش زندگی کردمو برگردوندم پیش خودم. این کار جرمه؟» افسر شهربانی گفت: «بله که جرمه. زنتون تا نمرده بود زنتون بود، وقتی مرد که دیگه زنتون نیست. تازه، آدم عاقل، خودت بگو، آدم لخت می‌شه و بغل زن مرده‌اش می‌خوابه و باهاش عشق‌بازی می‌کنه؟» پرسیدم: «جناب، زنم مگه مرده؟» جناب سروان سرش را با عصبانیت تکان داد و گفت: «انگار شما می‌خواین اوقات منو تلخ کنین؟»