هیولاهای خانگی
مجموعه داستان «هیولاهای خانگی»
هشت داستان این مجموعه حول درونمایههایی مثل رابطه عاطفی، کنکاش در خاطرات و نمایش جنبههای پنهان زندگی راویانشان ساخته شدهاند. دورنمایههایی مثل زندگی خانوادگی و زندگی در شهرکهای صنعتی که در داستانهای قبلی احمدی نیز به آنها پرداخته شده بود در برخی از داستانهای این مجموعه همچنان دغدغههای اصلی نویسندهاند.
اشباح تابستانی:
داستان را زنی روایت میکند که بعد از قراری اینترنتی به شهرک زادگاهش برگشته. ١٥٠٠نفر برای دیدار با یکدیگر به آن شهرک زلزلهزده و خالی از سکنه برگشتهاند. تلویزیون استانی شادیاشان را نمایش میدهد و همهی مظاهر مربوط به جشن و خوشی را اما راوی پشت صحنه را روایت میکند؛ از دست رفتن جوانی، عشقهای کودکی و…
هری همیشه گم میشود:
روایت بریدن از رابطهای عاطفی است؛ رابطهای که در ابتدای آشنایی فقط زیباییهایش به چشم میآمده و به مرور زمان جزییات ظاهرا بیاهمیت، کل رابطه را زیر سوال بردهاند. جزییاتی که فقط با گذشت زمان برای آدمهای درگیر رابطه ملموس میشوند.
مراقب افسانهای اسبها:
تفاوتهای شخصیتی دو دوست را نمایش میدهد؛ یکی از آنها اهل عمل است، تاثیرگذار و فعال است و در کار تغییر جهان و آن دیگری فقط نگاه میکند و سعی میکند دور از چیزها بایستد تا بتواند در موردشان خیالپردازی کند و حال به اجبار دوست عملگرایش به اسبهایی سیمانی نزدیک شده که قبلا از دور آنها را نظاره میکرده و دربارهاشان شعر میگفته.
کوران:
داستان زنی است که تلاش میکند با ساختن قصهای ساده در مورد خطوط ( مثل قصههای شل سیلور استاین) زندگیاش را معنادار و آسان جلوه بدهد اما در مواجهه با واقعیت آن قصهها کاراییاشان را از دست میدهند.
کینهورزی از سر ادای وظیفه:
داستان عشقی قدیمی است که از دست رفته ولی زن راوی داستان در تمام سالهای بعد از رابطهی کوتاه مدتش به آن میاندیشیده و منتظر فرصتی بوده تا به معشوق قدیمیاش تلفن کند و بگوید سالها پیش در مورد مطلبی به او دروغ گفته. حالا که موقع تلفن زدن شده بعد از مرور ماجرا از خودش عصبانی است که این همه سال ادای بیاعتناها را درآورده اما در واقع هرگز بیاعتنا نبوده.
آزمودن زندگی در کنار رودخانه کن:
داستان عدهای جوان است که بر اساس تستی روانشناسی تلاش میکنند خودشان و امکانات شخصیتیاشان را بشناسند. اما بر خلاف پیشبینیهای تست، از آنها کارهای غیر قابل پیشبینی سر میزند و در نهایت فاجعهای پیش میآید.
مانداب:
داستان به گفته راوی دربارهی شهری دیوانهخیز است. او در مورد برخی از دیوانههای محلهاشان حرف میزند و بعد داستانش را متمرکز میکند روی یکی از آنها که به گمان بچههای محله برای فرار از سربازی خودش را به دیوانگی زده.
هیولاهای خانگی:
نامهی طولانی زنی است خطاب به خالهاش. زن با یادآوری خاطرات و بر شمردن تاثیراتی که خاله بر زندگی او گذاشته تلاش میکند خود را از زیر بار تاثیرات مخرب او برهاند تا بتواند حالا که در آستانهی مادر شدن است به زندگی نگاه بهتری داشته باشد و کودکش را وارد این دنیای زشت برساختهی ذهن خاله نکند.