آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 2
در حال خواندن 0
خواندم 1
دوست داشتم 36
دوست نداشتم 0

آن رسید لعنتی (رمان)

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
سینما
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
156802
شابک:
9786006835846
انتشارات:
موضوع:
سینما ایران تهیه کنندگان و کارگردانان
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
100
طول:
21
عرض:
13.8
ارتفاع:
0.5
وزن:
122 گرم
قیمت محصول:
110,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره آن رسید لعنتی (رمان):

درباره کتاب:

 

این رمان داستان زندگی بهزاد جاوید، فیلم بردار، کار گردان و تهیه کننده پنجاه و چند ساله است. کتاب با صحنه سکته بهزاد شروع می شود. علت سکته این است که بهزاد می شنود صدا و سیما بعد از ۴ سال نمی تواند پول او را پرداخت کند. او چند سال قبل سریالی ساخته که بسیاری به خاطر سریال مورد نظر، از او تقدیر می کنند و قرار می شود هزینۀ ساخت سریال را به او بدهند. او از خوشحالی این خبر سور و سات فراوانی به راه می اندازد و خانه عوض می کند و... زیر بار قرض می رود.

 

با گذشت زمان بهزاد متوجه می شود که از پول خبری نیست و باید برای رسیدن به پولش از هفت خان رستم عبور کند. این داستان، پروسه بی سرانجامی است که بهزاد جاوید می گذراند، دویدن های او از بخشی به بخش دیگر از واحدی به واحد دیگر تا پیگیر طلبش باشد و کارش را نهایی کند، از واحدی در صداوسیما به استودیوی از استودیوی به بخش آرشیوی از... در این پروسه زندگی شخصی اش هم دچار تغییر می شود. کار تا جای پیش می رود و برای ادامه کار احتیاج به رسید عکس هایی دارند، اما این رسید گم می شود و بعد از سه سال کسی از همکاران بهزاد زنگ می زند و اعلام می کند که رسید پیدا شده و باز آن ها به جشن و شادی مشغول می شوند اما درست روز فردای این جشن است که آن تلفن می شود. بهزاد جاوید سکته می کند و راهی بیمارستان می شود.

 

«آن رسید لعنتی» درباره سردرگمی و کلاف باز نشدنی مشکلات انسان ها در زندگی شهری است؛ حتی می توان گفت نقدی بر بروکراسی و زندگی مدرن است. با آنکه شهری که داستان در آن می گذرد تهران است، اما اتفاقات داستان در هر شهر بزرگی می تواند بیفتد. در لابه لای این داستان با انسان های مختلفی برخورد می کنیم که همه غرق در مشکلات خود هستند. همه می خواهند به هم کمک کنند اما هیچ یک توان حل مشکلات خود را هم ندارد.

 

در قسمتی از این رمان می خوانیم:

 

وقتی آن روز چهارشنبه بعدازظهر دستیارش تلفن زد و گفت که خبر بدی دارد، چون رئیس سازمان و در نتیجه بیش تر رؤسای شبکه عوض شده اند و از این رو باید همه ی فرم ها نیز عوض شود همه از نو توسط دست اندکارها پر شود و دوباره به امضاء تک تک رؤسا و مدیران شبکه ها برسد که بعضی از آن ها جدیدند... و نیز هیئت امنای ارزش گذاری که حدود چهارسال پیش پرونده ی ختم فیلم شما را امضاء کرده اند، عوض شده اند و برخی از آن ها اخراج شده اند و برخی نیز مایه ی حسد و کینه برخی دیگر قرار گرفته اند و دلخور شده اند که چرا از آن ها دعوت نکرده اند که سر میز ارزش گذاری حضور داشته باشند و خلاصه چه و چه... و این یعنی یک سال یا دو سال دیگر معطلی و کلی خسارت جدید... همان جا و همان لحظه بود که بهزاد جاوید، فیلم بردار، کار گردان و تهیه کننده ی پنجاه و چند ساله نمایش های رادیویی و تلویزیونی، بعد از یک دوران تلخ و محنت بار عصبیت و ناراحتی روانی تا حد جنون جهت دریافت طلبش، که نزدیک به چهارسال طول کشیده و زندگی او را به هم ریخته بود، این بار واقعاً درهم شکست و کاملاً فرو ریخت...

 

آه این قدر حالم بد است که هیچ حوصله ی نوشتن این مزخرفات را ندارم... من دارم چه می نویسم؟ که پول و طلب مرا تلویزیون نمی دهد و همه اش کاغذ بازی و قرطاس بازی است؟ و هی کش می دهند و آدم ها وظیفه نشناس و غیر مسئولند؟... مگر من نباید چیز بهتری برای گفتن داشته باشم... خب آن چه را که دارم می گویم یا می خواهم بگویم که همه می دانند... که همان عیب و کمبود و خاصیت اولیه ما ملت خل و چل و شلخته است ووو... این که بالاخره وقتی به تاریخ مشعشع دو سه هزار ساله مان نگاه می کنی همین را می بینی...

 

برچسب‌ها: