آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 18
در حال خواندن 0
خواندم 7
دوست داشتم 168
دوست نداشتم 3

اتفاق

امتیاز محصول:
(14 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان ایران
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
107686
شابک:
9789644484728
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های فارسی قرن 14
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
302
طول:
21.5
عرض:
14.5
ارتفاع:
1.5
وزن:
455 گرم
قیمت محصول:
1,850,000 ریال
موجود نیست
درباره اتفاق:

«اتفاق» اولین رمان گلی ترقی است که از سه سال پیش در انتظار دریافت مجوز انتشار است.‏ گلی ترقی می گوید که «این رمان را در فرانسه نوشته است و برعکس کتاب های دیگر او این اثر خاطره نیست و در برگیرنده داستان یک خواهر و برادر از کودکی تا شصت سالگی است.»‏

او نوشتن این رمان را هم مثل اسم کتاب یک اتفاق می داند. او که همیشه داستان کوتاه نوشته، این بار یک رمان خلق کرده، رمانی 300 صفحه ای که می گوید اگر ادامه می دادم به 500 صفحه هم می رسید.او می گوید: «این قصه مثل یک گربه لوس آمد نشست روی کاغذهایم آنقدر گفت من، که مجبور شدم کاری که در دست داشتم کنار بگذارم و این رمان را شروع کنم.»‏

 

دوقلوها – نادر و شادی – صبح زود چهارم مرداد 1322 در خانه ای ساحلی نزدیک دریا به دنیا آمدند. بچه های سالمی بودند و به سرعت رشد کردند. کنار هم می خوابیدند و با صدای موج های بلند در گوش های کوچکشان به خواب می رفتند. بزرگتر که شدند، تا دورها، تا آنجا که آب دریا سرد و زلال می شد، شنا می کردند. با پیچ و خم دریا آشنا بودند و زبان آب را می دانستند. بدن جوانشان را به دست موج های خروشان می سپردند، چشم هایشان را زیر آب باز می کردند و به هم خیره می شدند. خسته که می شدند، روی آب دراز می کشیدند و دست هم را می گرفتند. اگر گردابی ناگهان غافلگیرشان می کرد، به هم می چسبیدند و با هم غرق می شدند. دوقلوهای عاشق . جدایشان می کردی، می مردند.

تصویر روی جلد دوقلوها را در بدو تولدشان نشان می دهد. نادر چند دقیقه دیرتر از شادی به دنیا آمده و به دلهره ی این چند لحظه تنهایی با او مانده است. شادی دستش را روی دهانش گذاشته و در گوش او پنهانی زمزمه می کند. دلم می خواست بدانم چه می گوید. احتمالا دلداری اش می ‍ دهد : نترس، من با توهستم . این حرفی ست که بارها به نادر گفته ،چه وقتی که کنارش بود و چه زمانی که از او دور بود و در خواب هایش ظاهر می شد 

برچسب‌ها: