کرگدن
Rhinoceros
اوژن یونسکو
اوژن یونسکو متولد ۲۶ نوامبر سال ۱۹۰۹، نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی-رومانیایی است که البته بیشتر سالهای عمرش را در فرانسه گذرانده است. یونسکو را بارزترین نمایندهی تئاتر آوانگارد فرانسه مینامند. با وجود اینکه وی شهرتش را مدیون نمایشنامههایش است، کارش را با نمایشنامهنویسی شروع نکرد، او ابتدا شعر و نقد برای مجلهها و روزنامههای رومانیایی مینوشت. او در چهل سالگی اولین نمایشنامهاش رانوشت و اولین کارهای تئاتریاش که از خلاقانهترین و پیشروترین آثارش محسوب میشدند نمایشنامههای کوتاه و تکپردهایاش بودند. از جمله: آوازهخوان طاس، صندلیها، درس و … از جمله کارهای بلند او که مربوط به دورهی دومی کاریاش هستند میتوان به قاتل و کرگدن اشاره کرد که محبوبیت فراوانی داشتند. او در سال ۱۹۷۰ به عضویت فرهنگستان فرانسه درآمد و همچنین در سال ۱۹۶۴ نامزد دریافت جایزهی نوبل ادبیات شد. یونسکو در مارس ۱۹۹۴ در سن ۸۴ سالگی درگذشت.
سحر داوری
سحر داوری سال ۱۳۵۷ در تهران متولد شد. هشت سال داشت که به فرانسه نقل مکان کرد. پس از اینکه دیپلم کالج را گرفت به بیماری ام.اس مبتلا شد، بیماریای که بر بینایی...روان..حتی بر راه رفتنش شدیدا اثر گذاشت و او دیگر نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد و به ایران برگشت. سحر داوری از سن پایین به نوشتن، مخصوصا در حوزهی درام علاقه داشت و از سن شانزده سالگی ترجمهی آثار یونسکو را آغاز کرد. وی دو نمایشگاه نقاشی در تهران بر گزار کرد وچندین کتاب از اوژن یونسکو، میلان کوندرا و یاسمین رضاو... ترجمه کرد. او در حال حاضر کاملاَ ناتوان شده است...
| برانژه: (به ژان) زندگیکردن امری غیرعادیست.
ژان: برعکس، هیچی طبیعیتر از این نیست. دلیلش هم اینکه همهی مردم زندگی میکنند.
برانژه: تعداد مُردهها بیشتر از زندههاست. تعداد اونها روزبهروز بیشتر میشه، زندهها کمیابن.
ژان: مُردهها، باید گفت چنین چیزی وجود نداره! هاه! هاه!... (خندهی بلند) اونها هم به شما فشار میآرند؟ چیزی که نیست، چطوری میتونه فشار بیاره؟
برانژه: من خودم از خودم میپرسم که آیا هستم یا نه!
ژان: (به برانژه) شما نیستید، عزیز من، برای اینکه نمیاندیشید! بیندیشید، آنوقت خواهید بود.
اخبار و مقالات مرتبط با این کتاب:
سخت انسان ماندن چون برانژه
مروری بر نمایشنامۀ «کرگدن» اثر اوژن یونسکو
ما انسانهای رسیده به دوران مدرن، در آستانۀ دنیای هوشمند، از لحظهای که سر از رحم بیرون میکشیم، به درون قالبهایی سر میخوریم که معمولاً باید عمرمان را با آنها سر کنیم. زیر خروارها ویژگی ژنتیکی و صدها الگوی رفتاریِ گذشته از دل سالها زندگی بشری بر روی کرۀ زمین. ما دیگر نمیتوانیم به زندگی اجدادمان برگردیم، به جوامع محدود. باید تن بدهیم به زندگی در میان قالبهای مدرن و تن میدهیم. اما مشکل از جایی آغاز میشود که چارچوبی از توهمات واهی بر این قالبها سوار میشود. از جانب قدرتی که هدفش فقط در رأس قدرت ماندن است و به خاطرش تمام تعریفها را عوض میکند و قراردادها را از نو مینویسد. اول به انسانِ درمانده از یکنواختی زندگی روزمره در دنیای مدرن، هدفی متعالی میبخشد و از واقعیت جدایش میکند. بعد او را به ورطۀ تباهی یکسانشدگی متصلب ایدئولوژی منحط برساختۀ خودش میکشاند. و دریغا که انسانِ بهدامافتاده از این شرایط نو خوشحال است و احساس قدرت میکند. احساس شراکت در امری والا. در این مرحله معمولاً جامعه تمام سنسورهایش را برای تشخیص انتها و مقصد راهی که در پیش گرفته از دست میدهد و غرق در لذت خوشیِ ناشی از حل شدن در آن امر متعالی، تا پای جان خود و تا پای خون دیگری از آرمانهای تعریفشده ولو پوچ دفاع میکند.
و انسان چنین به کرگدن تبدیل میشود. از پوست کلفت خود لذت میبرد، آن را جزو طبیعت و نماد قدرت میبیند. به شاخ روی سرش مینازد و از انسان بودن انصراف میدهد و این قصۀ باورنکردنی را تا انتها پیش میبرد. تا سرایت به همه. تا وارونه شدن تمام ارزشهای انسانی. تا جایی که عادی بودن در اکثریت معنا میشود و نه در خود «عادی بودن». آیا در این شرایط، چارهای برای انسان ماندن هست؟ برانژه این گزیر را به ما نشان میدهد. او با نخواستن این پوستۀ هولناک، در لحظهای که از پنجره به جماعت کرگدنها نگاه میکند تصمیم قطعی خود را میگیرد: «من از شما پیروی نمیکنم. نه. من از شما پیروی نمی کنم!» او شعلۀ عشق را در خود زنده نگه میدارد و به یاری آن انسان میماند، حتی وقتی معشوقش دست از انسان بودن میکشد و کرگدن میشود، او همچنان پابرجا میماند. شاید برانژه چنان سخت انسان است که حتی اگر بخواهد نمیتواند انسان نباشد!
منبع: نوشتۀ زهرا خانلو
کتابخانۀ بابل
آخرین آدم در دنیای کرگدنها
دنیای مدرن، انسانها را به سمت نسبیتگرایی، قضاوت نکردن و طبیعی انگاشتن بسیاری از ناهنجاریها سوق میدهد، اما مرز باریکی میان طبیعی انگاری و عادت کردن وجود دارد. فرقی ندارد در کدام نقطه قرار داری، خود را چطور انسانی میبینی، روشنفکر هستی یا دیکتاتورمآب، مسائل روز جامعه برایت اهمیت دارد یا نه، فردگرایی یا جمعگرا؛ این مرز آنقدر باریک است که میتواند تو را بهخوبی در خود فرو ببرد و کمتر کسانی هستند که بتوانند فاصلهی خود را از اکثریت حفظ کنند و محکم بگویند: «من آخرین آدمم، به خاطر میمونم! من تسلیم نمیشم!» اینکه خود را آخرین نفر بدانی مسئولیت بزرگی است، اوژن یونسکو در نمایشنامهی کرگدن این مسئولیت را به دوش میکشد.
کرگدن اوژن یونسکو آینهی تمامنمایی است از جامعهای که این مرز را رد کرده و حالا در مردابی فرو رفته که نمیداند دیگر چه چیزی طبیعی است و چه چیزی طبیعی نیست. در صفحهی ۴۳ نمایشنامه، برانژه (شخصیت اصلی نمایشنامه) خطاب به دوستش ژان جملهای میگوید که شاید بتوان آن را شالودهی کل نمایشنامه دانست. «اصلا زندگی کردن یک چیز غیرعادی است.»
به نظر میرسد یونسکو در دنیای خارج از نمایشنامه هم همین نظر را دربارهی زندگی دارد؛ او یکی از نمایشنامهنویسهای برجستهی قرن بیستم بود که آثار فوق العادهای در طول دورهی حیاتش خلق کرد اما کرگدن را میتوان بهترین و تأثیرگذارترین اثر و در واقع برداشت او از جامعه دانست. اوژن یونسکو در کرگدن هم نگاهی همهجانبه به اتفاقات سیاسی دورانش داشته و هم کتابش را به یک اثر تماماً شخصی بدل کرده که در همه جایش میتوان رد پای مهر نویسندهاش را پیدا کرد.
اگرچه مهمترین دورنمایهی کتاب همان به تصویر کشیدن زندگی غیرعادی است که برانژه حرفش را به ژان میزند، اما این همهی آن چیزی نیست که این نمایشنامه میخواهد به ما بگوید. روایت یونسکو از جامعه طنزی تلخ است که چند رو دارد؛ به آن میخندیم در عین اینکه شدیداً متأثر و گاهی وحشتزدهمان میکند.
انتخاب کن کرگدن شوی
در یک روز تعطیل بخشی از مردم یک شهر کرگدنی را میبینند که آزادانه در شهر گردش میکند. پیرامون این اتفاق عجیب بحثهای زیادی بین مردم شکل میگیرد. در روزهای آتی تعداد کرگدنها زیادتر و نمایشنامهی یونسکو هم دقیقاً از همین نقطه آغاز میشود.
چند روز پس از شروع واقعه، زمانی که از هر جای شهر یک کرگدن سبز میشود، مردم میفهمند در واقع این انسانها هستند که با یک انتخاب، تصمیم میگیرند که به کرگدن تبدیل شوند. شگفت اینکه مردم جامعهای که یونسکو ترسیمشان میکند به جای اینکه از این وقایع تعجب کنند، تلاش میکنند با جامعهی جدید هماهنگ شوند.
پیرامون این اتفاق از همان ثانیههای اول بحثهای زیادی شکل میگیرد که یکی از جالبترینهایشان، گفتوگوی میان دو شخصیت اصلی داستان برانژه (کسی که تا انتها با کرگدن شدن مخالفت میکند) و دودار (کسی که برای کرگدن شدن یا نشدن برای افراد آزادی انتخاب قائل است) است:
برانژه: به نظر شما این قضیه طبیعیه؟
دودار: دیگه از کرگدن طبیعیتر چیه؟
برانژه: اما آدمی که تبدیل به کرگدن بشه، بیبرو برگرد غیر طبیعیه
دودار: اه، بیبرو برگرد!… میدونید…
برانژه: بله بیبرو برگرد غیرطبیعیه، مطلقاً غیرطبیعی!
دودار: ظاهراً خیلی از خودتون مطمئنید. آدم از کجا بفهمه تا کجا طبیعیه، از کجا به بعد میشه غیرطبیعی؟ جناب عالی میتونید این مفاهیم رو توضیح بدید. مفهوم طبیعی بودن رو، غیر طبیعی بودن رو؟ نه از نظر فلسفی کسی تونسته این مسئله رو حل کنه، نه از نظر پزشکی، شما که باید اینو خوب بدونید.
بحثهای این چنینی از ابتدا تا انتهای نمایشنامه زیادند. در واقع یونسکو کل نمایشنامهاش را بر پایهی همین جدلها است که صورت میدهد، تا جایی که حتی تا آخرین صفحهی نمایشنامه هم این صحبتها تمامی ندارند.
کرگدن را چگونه تحلیل کنیم؟
نمایشنامهی کرگدن خوراک مناسبی برای آن دست از جامعهشناسان است که دوست دارند مسائل اجتماعی را با کمک آثار ادبی تحلیل کنند، زیرا معتقدند آثار ادبی برخواسته از جامعهای است که نویسنده در آن زندگی میکند، اما قبل از اینکه به تحلیل این اثر بپردازیم بهتر است نگاهی به زندگی شخصی نویسندهاش بکنیم.
اوژن یونسکو فرزند مادری فرانسویتبار و پدری رومانیایی بود که از نظر فرهنگی با هم تفاوتهای زیادی داشتند. این مسئله بعدها دوگانهای عمیق در ذهن او ایجاد کرد که همیشه آزارش میداد اما در کنار این رنج بینشی هم به او بخشید تا بتواند بهدرستی و با نگاهی غیرمتعصبانه اطرافش را ببیند و قضاوت کند.
دو نکتهی دیگر هم در زندگی شخصی یونسکو وجود دارد که این شکاف را عمیقتر میکند. سالهای کودکی و نوجوانی اوژن میان دو جنگ جهانی گذشت و از طرف دیگر پدر اوژن که در رومانی زندگی میکرد به جنبش فاشیسم پیوست و بعد از شکست آلمان هم به سمت کمونیستها رفت. یونسکو برخلاف پدرش همیشه از نظامهای تمامیتخواه بیزار بود و احتمالاً دلیل اصلی این تنفر گرایشات پدر و برخی از دوستانش بوده است. تمام آنچه یونسکو در زندگیاش تجربه کرده بود به او کمک میکرد تا یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین نمایشنامههای قرن بیستم را بنویسد. کرگدن در سال ۱۹۵۹ نوشته شد. در آن سال پایانی دههی ۱۹۵۰ شاید تأثیرگذارترین مسئلهی سیاسی اتفاقاتی بود که بسیار سریع توسط فیدل کاسترو در کوبا رقم میخورد، بخشی از اثر یونسکو در واقع واکنشی به این اتفاقات بوده است. در واقع پیشروی کاسترو در کوبا مزید بر علت شد که بار دیگر و اینبار با تأکید و طنازی بیشتری اوژن یونسکو نظرات سیاسیاش را بازگو کند.
برخی از کسانی که اصرار دارند این کتاب را سیاسی تحلیل کنند معتقدند تمام حرف یونسکو در نمایشنامهی کرگدن نفی حکومتهای توتالیتر است. یونسکو هیچگاه هیچگونهای از ایدئولوژی را نپذیرفت و همواره در زندگیاش سعی کرد تمام نظامهای تمامیتخواه را که از نظرش انسانیت را از آدمها سلب میکنند، نفی کند. اما این کمبینی است اگر بخواهیم وجوه روانشناختی و جامعهشناختی شاهکار یونسکو را نادیده بگیریم و به همین دیدگاههای سیاسی بسنده کنیم.
کرگدن را میتوان طبق نظر امیل دورکم، جامعهشناس فرانسوی دربارهی آنومی هم تحلیل کرد. دورکم جامعهی دچار آنومی را جامعهای میداند که در آن ناهنجاریهای زیادی وجود داشته باشد. جامعهای که یونسکو در کرگدن به تصویر میکشد جامعهای است که با سرعت بسیار بالا به سمت آنومیک شدن پیش میرود. تغییرات در چنین جامعهای چنان سریع است که در بسیاری از موارد نمیتوان بهراحتی آنها را تحلیل کرد. سرعت همرنگ شدن جامعه با این تغییرات از آن هم سریعتر است، طوری که امری که تا همین چندی پیش یک امر طبیعی تلقی میشد حالا غیرطبیعی مینماید و امر مخالف آن که در حالت عادی وضعیتی کاملاً ناهنجارانه تلقی میشد حالا طبیعیترین اتفاق ممکن است.در نمایشنامهی یونسکو امر طبیعی و غیرطبیعی عملاً جابهجا شده اما به جز چند روز اول نه کسی از این بابت شوکه میشود و نه این وضعیت پیش آمده برای کسی غیرطبیعی است.
کرگدن را میتوان براساس نظریهی همرنگی با جماعت نیز بررسی کرد. روانشناسی اجتماعی همرنگی با جماعت را به این شکل معنی میکند: وضعیتی که در آن نظر افراد به سمتی میل پیدا میکند که فکر میکنند نظر اکثریت جامعه به آن سمت است. در این مورد هم میتوان به حساسیت یونسکو نسبت به جوامع تمامیتخواه و در نتیجه انتقاد به آن بازگشت.
کرگدن در ایران
کرگدن در ایران را مترجمان مطرح زیادی به فارسی برگرداندهاند، از جلال آل احمد، پری صابری و مدیا کاشیگر گرفته تا احمد کامیابی مسک که برای ترجمهی این کتاب از خود یونسکو کسب اجازه کرد.
این نمایشنامه در سال ۱۳۵۰ توسط حمید سمندریان در تالار فردوسی روی صحنه رفت. در آن سالها ایران درگیر مدرنیزاسیونی بود که محمدرضا شاه داشت در ادامهی راه پدر دنبالش میکرد. از طرف دیگر صدای انقلاب قریبالوقوعی در همه جای ایران پیچیده بود. در این شرایط روی صحنه رفتن نمایشنامهی یونسکو یک امر رادیکال در هنر محسوب میشد و میتوانست معناهای زیادی برای مردم داشته باشد.
هنوز و هر ساله ترجمههای متعددی از کرگدن در بازار نشر دیده میشود و کارگردانهای زیادی در همهجای دنیا هر ساله آن را به روی صحنه میبرند. کتاب یونسکو کتابیست که در هر زمان (حداقل تا زمانی که یک حکومت تمامیتخواه وجود دارد تا با فنون مختلف مردم را به دنبال خود بکشد) حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
منبع: وبسایت وینش، نرگس صابری
تنهایی و انزوا
«وحشت نمیکنم. چرا باید وحشت کنم؟» این دیالوگ را جایی از نمایشنامه، ژان خطاب به برانژه میگوید. و شاید بتوان گفت چکیدهایست از متن درخشان اوژن یونسکو. جهانی وحشتزده که باید از آن ترسید، اما اطرافیان نمیخواهند دگرگونی جامعه را باور کنند. نمایشنامهی کرگدن قصهی آدمهایی که آرام آرام شکل عوض میکنند و حجم تعجب اولیه، جایش را میدهد به عادیشدن همه چیز. کرگدن در ایران متن بسیار آشناییست و به نوعی نمایشنامهای کالت محسوب میشود. اولین بار سال ۱۹۵۹ در فرانسه منتشر شد و یک دهه بعد هم در ایران به این متن به روی صحنه رفت. از این اثر به عنوان یکی از مهمترین نمایشنامههای سدهی بیستمو در زُمره یکی از «نگینهای تئاتر دنیا در تمام اعصار» یاد میشود. متنی که به نوعی تئاتریشدن رمان باشکوه مسخ هم میتواند تلقی شود. اوژن یونسکو چهرهای نامآشناست در ایران و حالا فرصت دوبارهایست برای آشنایی بیشتر و درک دوبارهی متنهای او.
تنها کسی که از این مهلکه جان سالم به در میبرد، شخصیت اصلی نمایشنامه کرگدن ، برانژه است. برانژهای که از همان ابتدا، رویهای متفاوت در شیوهی زندگی اتخاذ کرده و به خاطر همین رفتار هم دائماً از جانب جامعه بخصوص دوست نزدیکش ژان، مورد مؤاخذه و اتهام قرار میگیرد. برانژه تصویر نمادینی از بشر آرمانی ست که با صداقت و ایمان و اراده بر سر انسانیت خویش میایستد و با تمام ترسها، ضد و نقیضها و شخصیت خاکستریش به نفس زندگی و انسانیت پایبند میماند. نمایشنامه کرگدن که ادامه دهندهی مسیر نمایشنامهنویسی ضد تئاتر اوژن یونسکو است، موفق میشود با تأثیر از مسخ کافکا اثری ضد فاشیسم و ضد جنایات هولناک نازیسم بیافریند که پس از گذشت یک قرن هنوز جراحات عمیقش بر روح یونسکو و جهانیان سنگینی میکند و تازه است.
کرگدن طنزی تلخ است، تلخیای که طعم آن تا مدتها در دهان انسان باقی میماند؛ تلخی اینکه هر روز و هر شب شاهد تبدیل شدن یک انسان به کرگدن هستیم و ممکن است یک روز که چشم باز میکنی ببینی دوستی یا کسی که اتفاقاً خودش هم اصول بسیاری از انسانیت را به تو یاد داده، برای هر امر غیر انسانی کرگدن شده است. کرگدن شدن نمادی است پیرو تمایلات غریزی، خشونت، حرص و آز. در طول این نمایشنامه بارها به این نکته اشاره میشود که «آدمیزاد بودن برتر از کرگدن بودنه، ولی ما نمیتونیم اونها رو مجبور کنیم. اونها خودشون باید بخوان که کرگدن نشن». یونسکو با آنکه قائل به حفظ ارزشهای انسانی بوده اما بر این نکته تاکید داشته که هیچ امری از راه دیکتاتوری و زورگویی میسر نیست. تنها نکتهی روشن اثر این است که برانژه میگوید: «اگه هر کدوم از اون کرگدنها بخوان، دوباره میتونن انسان بشن».
برانژه در آن دسته از روشنفکرانی قرار میگیرد که شاید پروتاگونیست نباشد اما سعی دارد انسان باقی بماند و به ضعفهای خود آگاه است. یونسکو کرگدن و کرگدنشدگی را با رنگ سبز در یونیفورمهای گارد آهنین رومانی، کشور محل تولدش، در زمان فاشیسم ارتباط میدهد تا لحن انتقادیش را بارزتر کند.
دیدگاه یونسکو دربارهی زندگی مثل کامو دیدگاهی ابزورد است. او زیستن را پر از درد و رنج میداند اما انسان را موجودی میداند که میتواند تصمیم بگیرد و در این رهگذر زمان هایی هم وجود دارد که آدمی در آن خوشبخت است. او انسان را در جهان مادی موجودی تنها میداند؛ همان طور که برانژه در پایان تنها میماند. در طول سه پرده نمایشنامه همه ساکنین شهر کوچکی در فرانسه به کرگدن تبدیل میشوند و تنها فردی که تسلیم این دگرگونی جمعی نمیشود، شخصیت اصلی داستان برانژه است، شخصیتی گیج و دستپاچه که در طول نمایشنامه به خاطر تأخیرها و نیز نوشیدنهایش مورد انتقاد قرار میگیرد.
نمایشنامه کرگدن بهطور کلی پاسخی به وقایع بعد از جنگ جهانی دوم و دربردارندهی موضوعاتی مانند پیروی از رسوم و عقاید، فرهنگ، فلسفه و اخلاقیات است. نمایشنامه به سه پرده تقسیم میشود و هر پرده صحنهای از هجوم کرگدنها را نشان میدهد. کرگدن آزاد باعث تعجب شخصیتها میشود. ژان، یکی از شخصیتهای نمایشنامه، نمیتواند آنچه را که میبیند باور کند و میگوید: «نباید وجود داشته باشه». فروشنده فریاد میزند و همسرش با گربهای خون آلود بیرون میآید: «ما نمی تونیم بذاریم گربه هامون یا هر چیز دیگهای از بین بره». شروع نمایشنامه با ترس افراد همراه است. مردم به کرگدن تبدیل میشوند. اولین مخالفت آغاز میشود، بوتار، مدیر مدرسه، خاطرنشان میسازد که «داستان پوچی» است. او باور نمیکند که کرگدنها واقعی باشند. او با وجود این مخالفتها خود نیز به کرگدن تغییر شکل میدهد. در ابتدا وجود کرگدنها در شهر برای ژان مزاحمت ایجاد میکند، اما او در برابر چشمان مستأصل دوستش برانژه تبدیل به کرگدن میشود. ژان رنگ پریده و بیحال میشود، شاخی روی پیشانی اش درمیآید، به صدای بلند نفس میکشد. پوستش سختتر و صدایش خشن میشود. نمیگذارد دوستش با دکتر تماس بگیرد، به اتاقش میرود و خود را محبوس میکند. مدعی است که هیچ چیز غیرعادی وجود ندارد: «کرگدنها موجوداتی مثل ما هستن و مثل ما حق زندگی دارن». او به ناگهان اعتراض میکند: «انسانیت تموم شده، همتون یه مشت احساساتی مسخره هستین». در پایان همه به جز برنژه، دودار و دزی به کرگدن تبدیل شدهاند. دودارد تبدیل را بیاهمیت میداند و به کرگدن تغییر شکل میدهد. برانژه و دزی توافق میکنند که تبدیل نشوند، ازدواج کنند و نسل بشر را حفظ کنند. اما خیلی زود دزی از «نجات دنیا» صرف نظر میکند و کرگدن را زیبا میبیند و تبدیل به کرگدن میشود. برانژه تصمیم میگیرد که تسلیم نشود: «من آخرین انسانم. تا آخرش میمونم». و شروع به گریه میکند چراکه اگر بخواهد هم نمیتواند به کرگدن تبدیل شود.
بیشتر آثار یونسکو به پارسی ترجمه شدهاست. مترجمین آثار یونسکو اغلب از نویسندگان و هنرمندان مشهور ایرانی بودهاند. بهمن محصص جلال آل احمد، داریوش مهرجویی، احمد کامیابی مسک و پری صابری از آن جملهاند. مشهورترین نمایشنامهی یونسکو کرگدن است. این نمایشنامه را نخستین بار جلال آل احمد ترجمه کرد. چند سال پری صابری (برای اجرای حمید سمندریان) و مدیا کاشیگر این متن را بازترجمه کردند. ترجمهای دیگر از احمد کامیابی مسک، از دوستان یونسکواست که انتشارات دانشگاه تهران چاپ کردهاست. این کتاب ترجمهی داستان کوتاه «کرگدنها» را نیز شامل میشود که پیشتر ابوالحسن نجفی به فارسی برگردانده بود. و حالا تازهترین ترجمهی این اثر با ترجمهی سحر داوری در مجموعه آثار یونسکو در انتشارات بیدگل چاپ شدهاست. مجموعهای که قرار است ادامه داشته باشد و دیگر آثار این نمایشنامهنویس هم در این نشر منتشر خواهد شد و تا چند روز دیگر نمایشنامهی عابر هوایی با ترجمهی سحر داوری به بازار عرضه خواهد شد.
منبع: روزنامه سازندگی، زهرا چشمی