تار عنکبوت و دو نمایشنامه دیگر
The Web and Two Other Plays
یوجین اونیل
یوجین گلدستون اونیل در 16 اکتبر 1888 در نیویورک متولد شد. خانواده اونیل ایرلندیهای مهاجر بودند. او در هتلی در برادوی متولد شد. پدرش هنرپیشه نمایشنامههای عامهپسند بود و در حد خود بازیگری سرشناس بود. او از هفت تا سیزده سالگی به مدارس شبانهروزی میرفت. از سالهای ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۲ به نقاط دوردست و خطرناک سفر کرد و به مشاغلی چون جاشویی کشتیهای قارهپیما، استخراج طلا از معادن هندوراس و خبرنگاری برای روزنامهها پرداخت.
اونیل به سل مبتلا شد و ناگزیر ماجراجوییها و تکاپوهای فیلسوفانهاش را کنار گذاشت. او در دوران اقامت نسبتاً طولانی در آسایشگاه، به خواندن و نوشتن پرداخت. چند نمایشنامهای که در سال ۱۹۱۴ به نام تشنگی منتشر کرد، حاصل همین دوره است. پس از ترخیص از بیمارستان، یک سال در کارگاههای نمایشنامهنویسی پروفسور جرج پیرس بیکر شرکت کرد. به نظر میرسد که این کارگاههای مفید بودند، زیرا نمایشنامههایی که او پس از آن نوشت منسجمتر و عمیقتر از کار درآمدند. او چهار جایزۀ پولیترز و نوبل ادبیات ۱۹۳۶ را برای همین نمایشنامهها به دست آورد. اونیل سه بار ازدواج کرد. اونیل در زمستان سرد شهر بوستون در سال 1953 درگذشت.
یدالله آقاعباسی
| یدالله آقاعباسی در سال 1331 در کرمان متولد شد.
آقاعباسی در سال 1350 از مدرسۀ شاپور در کرمان دیپلم گرفت و مقطع لیسانس را در رشتۀ مدیریت در دانشگاه کرمان خواند. او سپس به تحصیل در رشتۀ زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت و در سال 1368 از دانشگاه کرمان لیسانس گرفت. آقاعباسی برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال 1373 فوق لیسانس خود را در رشتۀ اطلاعرسانی و علوم کتابداریت گرفت. در سال 1387 نیز دکترای ادبیات نمایشی را از وزارت علوم، دانشگاه شهید باهنر کرمان اخذ کرد.
آقاعباسی از دهۀ 1350 به کارگردانی و بازیگری تئاتر میپردازد. او همچنین تألیف، ترجمهها و مقالههای متعددی در زمینۀ تئاتر و ادبیات نمایشی را در کارنامۀ خود دارد. رسالۀ دکترای او با عنوان دانشنامۀ نمایش ایرانی در سال 1391 در قالب کتاب منتشر شد و جایزۀ فارابی را از آن خود کرد. از جمله آثار دیگری او میتوان آن شب که تورو زندانی بود، مرغابی وحشی، فصل بارانی، جستارهایی در هنر نمایش و... به نام برد.
| موقعیت بعضی از اشخاص در نمایشنامههای اونیل موقعیت موجوداتی است که در تار عنکبوت گیر میافتند. تفاوتی نمیکند که این موجود ژنرال دستنشاندهای باشد که نمایندهی شرکتی که او را به قدرت رسانده برایش تعیین تکلیف میکند، پدری باشد که تمام دارایی خود را برای پسرش در بُنِ گرهی طناب داری قایم کرده، اما زبانش قاصر از بیان این شیرینکاری است یا تیرهبختانی در اعماق جامعه باشند که از بد حادثه در این تار گرفتار آمدهاند.
| «تارعنکبوت» مجموعهایست از سه نمایشنامهی کوتاه از یوجین اونیل: «تار عنکبوت»، «طناب» و «فیلمبردار».
اخبار و مقالات مرتبط با این کتاب:
تراژدی در عصر مدرن
دربارۀ نمایشنامۀ «تار عنکبوت» اثر یوجین اونیل
گیرافتادن در تار عنکبوت تمثیلی است از وضعیتی که اغلب شخصیتهای نمایش نامههای یوجین اونیل در آن قرار دارند. آنها در موقعیتی گیر کردهاند که خلاص شدن از آن بیرون از اراده شان قرار دارد و این وضعیت در هر سه نمایش نامهای که در کتاب «تار عنکبوت» ترجمه و منتشر شده ، دیده میشود. «تار عنکبوت» نمایش نامهای تک پردهای از اونیل است که مانند برخی دیگر از آثار او تصویری از زندگی فرودستان و بیچیزان جامعه به دست میدهد؛ تصویری سیاه که در آن روزنهای برای امیدواری وجود ندارد و هر امکانی برای فرار از تارهایی که به دور آنها تنیده شده، عبث و بیهوده است..
مکان نمایش محلهای فقیرنشین در نیویورک است و شخصیت اصلی آن هم زنی سیاه پوست است که اگرچه بیست ودو ساله است اما پیرتر از سنش به نظر میرسد. چهره او در نمایش، چهرهای رنگ باخته است. چهره آدمی رو به زوال با چشمانی تب آلود و گودافتاده و افسرده که انگار آماده مردن است. تنها دلیل زنده ماندن این زن نوزادش است که البته او نیز وضعیتی بهتر از مادرش ندارد. زن ابزاری است که در اختیار مردی با نام استیو قرار دارد و هر پولی که از تنفروشی به دست میآورد در اختیار استیو قرار میدهد. او بیماری سل دارد و مدام سرفه میکند و چیزی تا مرگ فاصله ندارد. او پیش از این بارها تلاش کرده تا کاری برای خودش دستوپا کند و تغییری در زندگیاش به وجود بیاورد اما هر بار به شکلی توسط جامعه پس زده شده است. او حتی نمیتواند با عنوان خدمتکار مشغول کار شود و به محض اینکه آدمهای اطرافش متوجه گذشتهاش میشوند اخراجش میکنند.
جامعهای که زن در آن زندگی میکند یک بار برای همیشه او را به گوشهای پرتاب کرده و هر تلاشی از سوی او برای بازگشت به زندگی عادی از سوی مناسبات حاکم بر جامعه پس زده میشود: «چه جور شغلی میتونم گیر بیارم؟ به درد چه کاری میخورم؟ کلفتی تنها کاریه که من بلدم، تازه خیلی هم بلد نیستم. دیگه چی کار میتونستم بکنه که از پا درنیام. زنایی مث من همه همین طورن. دوست دارن برگردن، ولی نمیتونن. قضیه همهش همینه. نمیتونیم دست برداریم و یه کار دیگه بکنیم، چون نمیدونیم چطور باید این کارو بکنیم. بهمون یاد ندادن، هیچ وقت.» زن مدام با استیو درگیر است آن هم به این خاطر که استیو میخواهد شر بچه را کم کند و او را به یتیمخانه بفرستد. این بچه اما تنها امید زن برای زندهماندن است و یک بار در درگیری میان این دو، پای مرد دیگری به ماجرا باز میشود که او نیز همانند زن آدمی طردشده است. این مرد در اتاقی کنار اتاق زن زندگی میکند و با شنیدن صدای درگیری استیو و زن سیاه پوست وارد ماجرا میشود و با اسلحهای که در دست دارد استیو را فراری میدهد. او مجرمی فراری است که پلیس به خاطر دزدی در تعقیبش است و هرچند که هر لحظه امکان دستگیرشدنش وجود داردنمی تواند نسبت به آنچه در اتاق کناریاش در جریان است ساکت بماند. این مرد هنوز هم شرافتمند است حتی اگر به دلیل دزدی تحت تعقیب باشد. مواجهه این مرد با زن سیاه پوست امیدی در دل هر دویشان به وجود میآورد تا به کمک هم از وضعیتی که در آن گیر افتادهاند خلاص شوند. او به زن میگوید: «گوش کن! تو راجع به تلاش برای خوب بودن و نتونستن حرف میزنی، خب، منم با یه همچین مشکلی دست و پنجه نرم کرده م. وقتی بچه بودم، به خاطر دزدی فرستادنم کانون اصلاح تربیت، ولی تقصیر من نبود. من قاتی یه گروه بزرگ تر از خودم شده بودم ونمی فهمیدم دارم چی کار میکنم. اونا از من یه خلافکار ساختن و تو کانون شدم یه دزد. وقتی از اونجا دراومدم، سعی کردم آدم درستی باشم و بچسبم به یه کاری، اما به محض اینکه کسی میفهمید من تو اصلاح تربیت بودهم، اخراجم میکرد. همون کاری که با تو میکردن. بعد من دوباره برگشتم سر دزدی که از گشنگی نمیرم. اونام گرفتنم و این بار پنج سال برام بریدن. بعد دیگه وا دادم. دیدم فایده نداره. وقتی اومدم بیرون عضو یه گروه تبهکار شدم و یاد گرفتم چی کار کنم. هنوزم هستم. بیشتر عمرمو تو زندون گذروندم، گرچه حالا آزادم.».
اونیل در «تار عنکبوت» تصویری متفاوت از جهان مدرن به دست میدهد. جهانی که در آن بخشی از آدمها برای همیشه از درون جامعه طرد میشوند و تمام قواعد و مناسبات جامعه آنها را محکوم میکند و هیچ راهی برایشان باقینمی گذارد تا بتوانند به درون جامعه بازگردند. وضعیتی که اونیل در این نمایش نامهاش به تصویر درآورده، یادآور وضعیت فرانتس بیبرکف در رمان «برلین الکساندرپلاتس» آلفرد دوبلین است. در هر دو اثر، با آدمهایی روبهرو هستیم که جامعه مانع زندگی شرافتمندانه آنها میشود. بیبرکف رمان دوبلین، کارگر سابق کارخانه سیمان و حمل ونقل در برلین است و به دلیل جرمی که مرتکب شده به زندان افتاده است. رمان با لحظه آزادی بیبرکف آغاز میشود. او بعد از سالها دوباره به برلین بازگشته و این بار تصمیم گرفته که شرافتمند باشد. او در ابتدا موفق هم میشود و از لحاظ مالی هم در شرایط نسبتا خوبی قرار میگیرد اما روح حاکم بر برلین مانع موفقیت او میشود. او درگیر مبارزهای بی امان است، مبارزهای که قوانینش در جایی بیرون از زندگی او تعیین میشوند و شرایطی غیرقابل پیش بینی برایش رقم میزنند. آنچه برای بیبرکف رخ میدهد را میتوان سرنوشت نامید. سرنوشتی که بیبرکف محکوم به آن است و راه فراری برایش وجود ندارد. او پس از آزادی از زندان میتواند به زندگیاش ادامه دهد اما باید به گونهای زندگی کند که جامعه میخواهد. سرنوشتی که جامعه برای بیبرکف رقم زده، با خشونتی هرچه تمام تر او را از پا درمی آورد و شکستش میدهد. بیبرکف شخصیتی است که از ابتدا محکوم به باخت است و مسیر زندگیاش را به هر گونهای که طی کند دست آخر باز شکست خواهد خورد.
آنچه بر زندگی آدمهای نمایش نامه اونیل حاکم است نیز به سرنوشت میماند. آنها متعلق به بخشی از جامعهاند که سرنوشت شان له شدن و باختن مدام است. زن نمایش اونیل به روشنی از این سرنوشت آگاه است: «... همیشه یکی بود که راهمو میبست و برم میگردوند. بعد دیگه دست برداشتم. به نظر میرسید که فایدهای نداره. اونا، همه اون آدمای خوب، منو به اینجا رسوندن و همین جا هم نگهم میدارن. اصلاح؟ از من بشنو که همچین کاری عملی نیس.نمی ذارن آدم این کارو بکنه، این تقدیر آدمه». درست در لحظهای که امیدی در زندگی زن و مرد نمایش نامه «تار عنکبوت» پیش میآید و آنها تصمیم به تغییر زندگی شان میگیرند، نابودی قطعی شان فرا میرسد. آزادی آنها از زنجیرهایی که به دست و پایشان بسته شده زندگی شان را چنان بحرانی میکند که وضعیت شان از قبل هم آشفته تر میشود. نمایش نامه با مرگ مرد و دستگیری زن به پایان میرسد و سرنوشتی که از آغاز در انتظارشان بود به بدترین شکل ممکن رقم میخورد.
منبع: روزنامه شرق
سیاهی برازندهی توست
یوجین اونیل آدمی خوشبین نبود؛ چه کسی میتوانست این همه مصیبت را تحمل کند و خوشبین بماند؟ متنهای او هم نمایشگر تباهیاند و تصویری جدی و عبوس از آن نوع زندگی که همه از آن هراس داریم. یوجین اونیل صد سال قبل متنهایی نوشت که ما را با خودمان روبهرو میکند؛ او پیشگو نبود، ماهیت زندگی را دریافته بود...
به او لقب «شاعر تباهی» داده اند؛ بیشتر به خاطر بدبینی عمیق اش به زندگی و نوشتن درباره ی خودکشی ، انحراف اخلاقی ، اختلالات روانی، اعتیاد، بی بندوباری، خشونت، نفرت، حـرص و هـراس و انتقام جویی. ولی این فقط یک جنبه از تباهی موجود در آثار یوجین اونیل است؛ درست مثل آگوست استریندبرگ هر متنِ اونیل انعکاسی از زندگی خود او بود؛ تصویری از دشواری ها و ناکامی هایی که مدام تجربه می کرد. در کودکی و نوجوانی و حتی اوایل جوانی اش. کسی حدس نمی زد یوجینِ جوان که بیشتر اوقات از مدرسه فرار می کرد و پی خوشی با دوستانش می رفت بعدها تئاتر ایالات متحده و ای بسا جهان را دگرگون کند. یوجین اونیل در کودکی همراه کاروان نمایشی که پدرش عضو گروه بازیگری آن بود سال های سال زندگی آشفته ای را گذراند. پدرش، جیمز اونیل ۱۷ سال فقط نقش ادموند دانته را در نمایش اقتباسی «کنت مونت کریستو» بازی کرده بود ولی این مایه ی رنج نبود، آن چه یوجین اونیل را می آزرد اعتیاد مادرش به مورفین بود. بعدها که نمایش «سیر روز در شب» را نوشت شخصیت ماری را براساس الگوی مادرش طراحی کرد. اونیل همه ی تلخی ها را ضبط کرد تا بعدها از آنها استفاده کند. در ۲۱ سالگی ازدواج کرد و کمی بعد برای کشف طلا راهی هندوراس شد. اما وقتی دست خالی به خانه برگشت فهمید که صاحب یک پسر هم شده؛ پسری که انگار از نفرین خانواده ی اونیل در امان نماند و در جوانی خودکشی کرد. بعدِ طلاق اونیل از زن اولش او ساکن خانه ای شد که پدر مال پرست، مادر معتاد و برادر هوس بازش در آن زندگی می کردند. در ۲۴ سالگی برای درمان بیماری سل بستری شد، همین دوره بود که به نوشتن علاقه مند و جذب سوسیالیسم شد؛ می گویند که او در همین سال ها آثار نیچه را خواند و تابع آرای او شد. بعد مداوا اونیل با همسر دومش آشنا و ازدواج کرد؛ از او هم صاحب پسری شد که تا آخر عمر معتاد بود و مدام در آسایشگاه های روانی بستری می شد و بعدها، او هم خودکشی کرد. زندگی فقیرانه ی یوجین اونیل تا دهه ی ۲۰ میلادی ادامه داشت اما وقتی هم که حق التألیف های هنگفتی به حسابش واریز شد و ثروتمند هم شد به وجد نیامد. می گویند تنها نوشتن بود که اونیل را خوشحال می کرد شاید برای همین بود که مدام می نوشت و تصحیح می کرد. ازدواج سوم او در همان سال ها رخ داد و تا آخر عمرِ اونیل دوام آورد. در این دوره بود که یک بار یوجین اونیل همه ی متن های نیمه تمام اش را سوزاند تا زندگی دیگری را آغاز کند. زندگی تب آلود و آشفته اش بهترین دستمایه بود برای او تا متن هایی درباره ی آدم ها تک افتاده، منحرف، رو به تباهی و پر از نفرت بنویسد. در آثار اولیه اش دوازده قتل، هشت خودکشی، هفت دیوانگی و بیست و سه مرگ دیده می شود که بعدها هم به این رویکرد ادامه داد. یک دوره او را متهم کردند که از تکنیک های نمایشنامه نویسی غافل شده و بیشتر مجذوب چرکی و تباهی و سیاهی جامعه است. ولی بعدها معلوم شد که او قدرت خارق العاده ای در نگارش نمایشنامه در ژانرهای مختلف دارد. دوره ی شروع به کار او دوره ای بود که نمایش آمریکایی تحقیر شده بود و بیشتر متن های خارجی اجرا می شدند. اونیل بود که زندگی روزمره و دیالوگ های آدم های عادی را به صحنه برد و تراژدی های درجه یکی آفرید. می گویند که سال های اولیه بابت دیالوگ هایی که اوج و فرود نداشتند و شبیه جملات کوچه و خیابان بودند، تحقیر می شد ولی بعدها خودش این نقص را (اگر به چنین نقصی اعتقاد داشته باشیم) برطرف کرد. این دوره ای بود که اونیل را شکوفا کرد اگرچه خودش مثل استریندبرگ هیچوقت از زندگی اش لذت نبرد.
کسپیر و سوفوکل
آن چیزی که اونیل نوشته بین دو نوع از تراژدی قرار می گیرد؛ تراژدی واقع گرای ویلیام شکسپیر و تراژدی کهن و باستانی سوفوکل که تمثیلی بود. هر چقدر که سوفوکل با توجه به قواعد جهان اسطوره ای متن هایش را سروشکل می داد، شکسپیر تابع قواعد عصر دکارت بود. یکی با تعجب به دنیای هول انگیز اطراف نگاه می کرد و دیگری گمان می کرد که می تواند بر طبیعت چیره شود. متن های اونیل درست در میانه ی این دو قرار می گیرد؛ او قادر بود از وقایع پیش پاافتاده تمثیل بسازد. کوره ی کشتى اقیانوس پیما در «گوریل پشمالو» که باعث می شد آدمیزاد به یک حیوان تبدیل شود، یکی از مشهورترین تمثیل های اوست؛ تبدیل واقعیت معمولی به تمثیلی از زندگی در جهان معاصر. روزگاری اونیل را متهم می کردند که شخصیت های تراژدی های یونان باستان را به آدم هایی معمولی و حقیر بدل می کند و با واقع گرایی از ارزش و اعتبار آنها می کاهد. اما نکته این بود که یوجین اونیل بیشتر از آنکه به سازوکار جهان اسطوره ای فکر کند و به فکر تطبیق متن های یونانی با عصر جدید باشد (کاری که مثلاً ژان کوکتو به شدت مایل به انجام آن بود) به مفهوم تراژیک انسان می اندیشید. او مایه های آن تراژدی های بزرگ را در انسان های تازه به کار می برد تا با بازنمایی تقابل انسان و خدایان یک بار دیگر تراژدی را از نو بیافریند. او به خدایان انسان های مدرن در اوایل قرن بیستم توجه داشت؛ در دوره ای که به باور نیچه «خدا مرده بود» و انسان پی خدایی دیگر می گشت، اونیل به جنگ با خدایان دروغین جدید می رفت و نشان می داد که انسان چطور قربانی این جنگ نابرابر می شود. او دغدغه های عمیقی درباره ی زندگی داشت، از زندگی آشفته ی آدم ها هراس داشت و مدام به این می پرداخت که چطور جبر آنها را از پا درمی آورد. یک بار اونـیل در نامه اى به آرتور هابسون کویین، نویسنده، نوشت: «تـلاش کرده ام تا جایى که فهمیده ام، اصالت تراژدى را آن طور که در میان یونانیان مرسوم بوده است، در میان زندگى هاى بهظاهر حقیر و پست بیابم و درست همین جاست که من عارفى قـسم خـورده هم هستم، چون همیشه و هـمه وقـت سعى می کنم زندگى را با توجه به زندگى ها تفسیر کنم و هیچوقت زندگى ها را با توجه به شخص تفسیر نمى کنم . همیشه نیرویى مرموز را در پس زندگى فعال می بینم: تقدیر...، نوع زیستن ما در گذشته که «اکنون» مـا را رقـم می زند، نامش هرچه مى خواهد باشد اما هرچه هست نیرویى مرموز است و تراژدى ابدى انسان را در نبرد شکوهمند و خود ویرانگرش با این نیروى مرموز وادارد که او را معنى کند تا در ترجمه ی آن، مثل حیوانات، واقعه اى خرد و نـاچیز نـباشد و من عـمیقا معتقدم که این موضوع ارزش قلمى شدن را دارد. معتقدم که مى شود-یا مى توان-با توجه به ارزش ها و نمادهاى دگرگون شده ی نوین، زبـان تراژدیک را در تئاتر گسترش داد تا شاید بشود با به صحنه کشیدن چـهره هاى تـراژیک، تـماشاگر تئاتر معاصر را، تا اندازه اى، با هویت تعالى بخش خودش آشنا کرد. البته، این بیشتر به رؤیا مى ماند، اما آنجا که تئاتر مـطرح است آدم باید رؤیایى در سر داشته باشد و رؤیایى که یونانى ها از تراژدى در سر داشتند، همیشه از اصیل ترین رؤیاهاست.» این متن تلقی اونیل را از تراژدی یونانی نمایان می کند، آن چیزی که متهم بود به شکل حقیرانه ای ارائه می کند اما کمی بعد معلوم شد که مهارت ویژه ای در ساخت تراژدی های معاصر با انسان امروز است.
آثار اونیل
متن های اونیل را از نظر زمانی و محتوا به پنج دوره تقسیم می کنند: دوره ی اول که از ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۸ را شامل می شود و بیشتر متن هایی ضعیف است و در اصل بقایای متن هایی است که از سوزاندن خود اونیل جان سالم به در بردند. بین آنها نمایشنامه های «تشنگی»، «تیرانداز مخفی» و «بی پروایی» به چشم می خورند؛ نمایشنامه هایی تک پرده ای که به شدت محتوازده اند. دوره ی دوم، نمایشنامه های دریایی اوست که حاصل تجربیاتش بهعنوان جاشو در کشتی های مختلف باری است. این نمایشنامه ها محصول سال های ۱۹۱۶ به بعدند و جالب اینجاست که زمانی به نمایشنامه هایی واقع گرا مشهور بودند و جنبه های احساسی و رمانتیک آنها درک نمی شد. متن هایی مثل «سفر دورودراز به وطن»، «مهتاب کارائیب» و «به سوی کاردیف» نمونه های این نمایشنامه ها هستند. دوره ی سوم، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۴ است که او از نوشتن نمایشنامه ی تکپرده ای به سمت متن های بلندتر می رود و همین دوره است که او را مشهور و ثروتمند می کند. دو نمایشنامه ی «ماورای افق» و «آنا کریستی» او در این دوره جایزه ی پولیتز گرفت و برای اولین بار اونیل سراغ متنی اکسپرسیونیستی رفت. تأثیر عمیق فروید در این دوره تأثیرش را نشان داد و کمی بعد وقتی نمایشنامه «اولین مرد» را نوشت، معلوم شد که او در حال تحقیق درباره ی مسئله ی وهیت است. این دوره ای است که او را به آثار استریندبرگ علاقه مند کرد.
دوره ی چهارم، دوره ی کیهانی اونیل، از سال ۱۹۲۵ شروع می شود و او به جنبه های آرمان گرایانه ی زندگی و البته کمی اغراق در متن رو می آورد. متن های این دوره مفصل و طولانی هستند اما وقفه ای در روند موفقیت های او به وجود نیاوردند. مشهورترین متن های این دوره «لازاروس خندید» و ممارکو میلیونر» است. دوره ی پنجم، دوره ی بازگشت به واقع گرایی بود؛ بعدِ یک دوره ی زوال که از اوایل دهه ی ۳۰ شروع شده بود، در سال ۱۹۵۶ با نگارش «سیر روز در شب» دوباره اونیل به اوج برگشت و بهترین نمایشنامه هایش را در این دوره نوشت. با وجود موفقیت های عظیم اونیل و متن های درخشان او خیلی طول نکشید که متن های او از تالارها به کتابخانه ها منتقل شد. با وجود اینکه اونیل تلاش کرده بود عناصر صحنه را کم کند و به قابلیت اجرای مدام فکر می کرد ولی طولانی بودن متن ها و دشواری اجرای آنها کم کم باعث شد که اهمیت متن از اهمیت اجرای آنها بیشتر شود. می گویند که او اواخر عمرش مدام به دوستانش نامه می نوشت و از وضع تئاتر و محدودیت هایش گله می کرد. واقعیت این بود که به مرور معلوم شد آن متن های پرملات دیگر مناسب تئاتر بعدِ جنگ جهانی دوم نیستند و با وجود علاقه ی عمیق تئاتری ها به آثار اونیل امکان اجرای آنها به راحتی فراهم نیست. با این همه آثار او تحولی بزرگ در نمایشنامه نویسی بود
تنوع آثار اونیل
اونیل تقریبا همه ی سبک های دراماتیک را امتحان کرده؛ از ناتورالیسم (ماورای افق) گرفته تا اکسپرسیونیسم (گوریل پشمالو)، از «سمبولیسم (امپراتور جونز) تا تراژدی های یونانی (الکترا سوگوار می شود) و حکایت کتاب مقدس (لازاروس خندید). در دوره ی آخر کارش سبک او سرد و عاری از ایده های نمایشی معمول بود و بازگشت اش به عهد واقعگرایی بسیار تندروانه ارزیابی می شد. ولی همین تنوع نشان می داد که اونیل چه مهارت خارق العاده ای در ساخت و پرداخت درام دارد. با این همه در زمانه ما نمایشنامه های واقع گرای او بیشتر طرفدار دارد؛ مشهور است که قدرت اونیل در شخصیت پردازی است و نمایشنامه های واقع گرای او از نظر شخصیت پردازی معرکه اند. جدا از این ویژگی خارق العاده مهم است که بدانیم متن های او که آکنده از بدبینی اند نمونه درست و معقولی از پرداختن به مصائب زندگی مدرن و شرایط اجتماعی هم محسوب می شوند. درام های او هنرمندانه به زندگی می پردازند و بدبینی و تلخی را در پس حوادث و اتفاقات مخفی می کنند. اونیل آدمی خوشبین نبود؛ چه کسی می توانست این همه مصیبت را تحمل کند و خوشبین بماند؟ متن های او هم نمایش گر تباهی اند و تصویری جدی و عبوس از آن نوع زندگی که همه از آن هراس داریم. یوجین اونیل صد سال قبل متن هایی نوشت که ما را با خودمان روبهرو می کند؛ او پیشگو نبود، ماهیت زندگی را دریافته بود.
نوشتهی کریم نیکونظر
منبع: خبرگزاری سازندگی