معنا به مثابه تجربه زیسته
کتاب «معنا به مثابه تجربه زيسته» نوشتهی مرتضی بابک معين، سعی دارد ضمن تاکيد بر آرا و انديشههای لاندوفسکی، و بسط و توضيح ابعاد گمشدهی معنا که تا ظهور نشانهشناسی نوين با دورنمای پديدارشناختی خاموش باقی مانده بود، جنبههای متفاوت نشانهشناسی کلاسيک و خصوصا نظام روايی برنامهمدار را به چالش کشد، همچنين به تفصيل به شرح و تفسير نظام معنايی مبتني بر «تطبيق» که در واقع هستهی مرکزی انديشهی لاندوفسکی به حساب می آيد، بپردازد.
در بخشی از کتاب می خوانيم: «تصويری که از نشانهشناسی فرانسه پس از سالهای 1960 در ذهن ترسيم می شود، تصويری بسته و بسيار ساختارگراست، نشانهشناسی که تنها و تنها دل مشغول کار بر روي متونی است که به طور کامل از زندگی بريدهاند، متونی جدا از بافت خودشان، و موضوعاتی که گويی در خلا جريان داشته و به طور کلی از بافت تاريخی خود جدا افتادهاند. اما می توان ادعا کرد که پس از گذشت پنج دهه، نشانهشناسی تصوير تازهای از خود را به نمايش می گذارد، و به تدريج به دورنمايی پديدارشناختی گرايش پيدا می کند. در واقع حول و حوش دهه هشتاد نشانهشناسی با تاکيد بر موضوعاتی چون «تن»، «ادراک»، «امر حسی» و «حضور» خود را احيا می کند. به عبارت ديگر درک و فهم حسی جهان و نقش ادراک در توليد معنا و مطالعه و پژوهش در خصوص حالتهای درونی و احساسی اين گرايش جديد در نشانهشناسی را تعريف می کنند. میتوان در کل اين تغيير و تحول در گرايش را به تاثيری که اين حوزه، از زبانشناسی و فلسفه میگيرد، نسبت داد.»