در جست و جوی اسپینوزا
چکیدهی نظر کنونی من این است که احساسها، به همان صورتی که در ذهن و بدن رخ میدهند، نشاندهندهی سلامتی یا رنجوری انسان اند. احساسها صرفاً تزئینی بر روی عاطفه نیستند، چیزی که میتوان نگه داشت یا دور ریخت. احساسها 'مکاشفه'هایی در مورد وضعیت حیات در کل انداموارهاند ــپردهبرداری بهمعنای دقیق کلمه. در حیات، که مانند یک نمایش بندبازی است، اکثر احساسها نشاندهندهی تلاش برای تعادل اند، ایدههایی برای تنظیم و تصحیحهای استادانه که بدون آن، یک خطا هم بسیار زیاد است و کل نمایش [بدن] را در هم میریزد. اگر چیزی در هستی ما باشد که با آن بتوانیم همزمان هم به کوچکی و هم بزرگیمان پی ببریم، آن چیز احساس است. [...] به چند دلیل معتقدم که تلاش برای فهم احساسها ارزشمند است. روشنکردن وضع احساسها [یعنی چهگونگی کارکرد آنها] از لحاظ عصبـزیستشناسی و عاطفههای مقدم بر آنها، به دیدگاه ما دربارهی مسئلهی ذهنـبدن کمک میکند؛ مسئلهای مهم و اساسی برای فهم اینکه چه کسی هستیم." (از متن کتاب)