آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 6
دوست نداشتم 0

عاشقانه های ایرانی 2 شاهدخت بلخ

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
97734
شابک:
9786003530188
انتشارات:
موضوع:
فلسفه
زبان:
فارسی
سال انتشار:
1393
جلد:
شمیز
قطع:
جیبی
تعداد صفحه:
120
وزن:
110 گرم
قیمت محصول:
70,000 ریال
موجود نیست
درباره عاشقانه های ایرانی 2 شاهدخت بلخ :
کتاب های مجموعه «عاشقانه های ایرانی» با هدف بازسازی و چشاندن تلخی و شیرینی عشق ایرانی به نوجوانان، تدوین و منتشر می شوند.

اولین کتاب از این مجموعه، داستان «کنیزک و پادشاه» نوشته سید نوید سیدعلی اکبر، براساس داستانی با نام «عشق پادشاه به کنیزک زیبا» از دفتر اول مثنوی معنوی است. عنوان فرعی داستان نیز به این ترتیب است: «عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او».

مثنوی معنوی اثر مولانا جلال الدین محمد بلخی، حاوی 424 داستان همراه با تمثیل است. مثنوی معنوی مانند بیشتر مثنوی های صوفیانه، از داستان به عنوان ابزاری برای بیان تعلیم و تربیت استفاده می کند.

«شاهدخت بلخ» شامل حکایت رابعه دختر کعب از الهی نامه عطار نیشابوری است که توسط محمدرضا مرزوقی بازنویسی شده است. رابعه دختر کعب قزداری یا رابعه بلخی، شاعر نیمه نخست سده چهارم هجری است. رابعه هم دوره سامانیان و رودکی بوده و به روایت عطار نیشابوری، رودکی را دیده و با او دیدار داشته است. پدر رابعه فرمانروای بلخ، سیستان، قندهار و بست بوده است که عشق دخترش به بکتاش، غلام دربار برادرش در جهان ادب فارسی مشهور است.

لقب رابعه، مادر شعر فارسی است و با این که کمتر از 60 بیت از او باقی مانده است، تاثیر انکارناپذیری بر ادبیان فارسی زبان داشته است. کتاب «شاهدخت بلخ» از داستان رابعه که در کتاب الهی نامه اثر عطار نیشابوری آمده، گرفته شده است. مرزوقی این کتاب را با راویان مختلف نوشته است. یعنی داستان این کتاب از زوایای مختلف روایت شده و راویانی با نام های دایه، گلپر، بکتاش، حارث و رابعه دارد.

در قسمتی از این کتاب که روایت شخصیت دایه است، می خوانیم:

صبح زود از خواب بیدار شدیم و دشمن را بر دروازه ی شهر دیدیم. آن قدر ناگهانی بود که همه غافلگیر شدند، حتی سلطان حارث و لشکر زبده اش. بخت یار بود با بلخ که لشکر امیر رشید همان شب از راه رسید. فردای آن روز جنگ آغاز شد. سلطان، خود فرماندهی سپاه بلخ را بر عهده گرفت. دیگر درباریان نیز در التزام او شمشیر می زدند. سوی دیگ میدان را لشکر سامانی جانب داری می کرد.

ما زنان حرم جنگ را از کنگره های شهر نظاره می کردیم. در کنار بانویم ایستاده بودم. در سینه مان طبل و تبیره می کوبیدند. بکتاش هم کنار دیگر مردان سلطان شمشیر می زد و شجاعانه می جنگید. پشت به پشت سلطان داده رخصت نمی داد احدی به او نزدیک شود یا تیر و زوبینی به سمت او بیاید. کسی از تیررسش در امان نبود...
برچسب‌ها: