مزرعه ی حیوانات
بخشی از فصل نخست این رمان به این شرح است:
بعدها فهمید به چه دلیل به او تلفن کرده بودند، اما دیگر آنقدر دیر شده بود که کاری نمی توانست انجام بدهد. آن لحظه کل حرف های آن دو مرد پشت تلفن در این خلاصه می شد که عکس اش را در روزنامه دیده اند، درباره عملیات نفوذی او و به اصطلاح رشادت اش خوانده اند و اینکه چطور در مواجهه با آن مرد ساطور به دست خم به ابرو نیاورده و چیزی را لو نداده بود. می خواستند بدانند حقیقت داشت که خم به ابرو نیاورده؟ که فقط به او که ساطور قصابی اش را بالا و پایین می آورده نگاه می کرده که دستش ناگهان داشته به چیزی جدا شده و رو به موت تبدیل می شده است؟
زحمت جواب دادن به آنها را به خودش نداد. فقط نشست و با دستی که برایش مانده بود گوشی تلفن را مقابل صورتش گرفت و به ته بازوی قطع شده اش نگاه کرد. به همان بخش انتهایی براق و نسبتا چین خورده گوشت که در کناره ها پوسته پوسته و ملتهب شده بود.