آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 1
در حال خواندن 0
خواندم 1
دوست داشتم 22
دوست نداشتم 0

آدمکش ها

امتیاز محصول:
(هنوز کسی امتیاز نداده است)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
6026
شابک:
9786005140989
انتشارات:
موضوع:
داستان های آمریکایی قرن 20
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
پالتویی
تعداد صفحه:
24
طول:
19
عرض:
12.1
ارتفاع:
0.2
قیمت محصول:
170,000 ریال
200,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره آدمکش ها:

درباره کتاب:

 

داستان معروف«آدم‌کش‌ها» در یک غذاخوری معمولی اتفاقی می‌افتد، و همینگ‌وی با گزینش تصویر کوچکی از جامعه‌ـ یک گوشة کوچک، یک غذاخوری‌ـ سعی می‌کند فاجعة یک جامعة بزرگ را در برابر دید ما ترسیم کند، و این فضای کوچک، بی‌آن‌که که خط و ربط آشکاری از آن در متن نمایان باشد، تعمیم داده می‌شود به کل جامعة پهناور آمریکا در دهه‌های نخستین قرن میلادی گذشته. در این فضای محدود قرار است یک جنایت واقع شود، یک جنایت سازمان‌یافته، شریرانه‌ترین نوع جنایت. در واقع کشتن آدم‌ها، حتی یک آدم دمِ مرگ، با نقشه قبلی به مراتب وحشیانه‌تر و دد‌منشانه‌تر از آن است که یک زنجیر‌پاره‌کردة کله‌خر ناگهان مسلسلی در دست بگیرد و رو به مردم آتش کند؛ گیرم آندره برتونِ سورئالیست به رگبار بستن مردم بی‌گناه را در یک خیابان شلوغ سورئالیستی‌ترین واکنش‌ها می‌داند. در حقیقت جنایت سازمان‌یافته مظهر فاشیسم است، یعنی قساوت‌آمیز‌ترین نوع واکنش انسانی. شاید این اشاره ضروری باشد که مخالفت با حکم اعدام، از سوی برخی از سازمان‌ها و نهادهای مدنی در پاره‌ای از کشورها، کمابیش، از همین دیدگاه نشأت می‌گیرد؛ زیرا به زعم آن‌ها حکم اعدام نیز نوعی تصمیم تشریفاتی و سازمان‌یافته است که انسانی را، ولو مجرم و محکوم، در انتظاری وحشتناک ذره ذره و به دفعات می‌کشد.

باری، در «آدم‌کش‌ها» دو آدم ریزنقش و شبیه هم قرار است کسی را به قتل برسانند که هیچ سابقة کدورتی با آن‌ها ندارد، حتی یک‌دیگر را هم هرگز ندیده‌اند:

– اله اندرسن را چرا می‌خواین بکشین، مگه چه کارتون کرده؟

– اون هیچ‌وقت فرصت پیدا نکرده کاری به ما بکنه، اصلاً تا حالا ما رو ندیده.

این‌گفت‌و‌گو در ابتدا ممکن است قدری شوخی‌آمیز به نظر بیاید، ولی مطلقاً اثری از شوخی در میان نیست‌ـ برعکس، سخت مهیب است‌ـ و خواننده را ناگهان در شگفت می‌کند. در این‌جا مرز قاطعی بین تفنن و شوخی و سبعیت و مهابت دیده نمی‌شود. این امتزاج بزرگ‌ترین هنر همینگ وی است، و همین قابلیت یا توانایی است که آثار او را غیرقابل تقلید می‌سازد، آثاری که بیش از هر چیز سهل و ممتنع‌اند، و ممکن است از نظر یک خوانندة ناشی بسیار ساده و آسان جلوه کنند. از طرف دیگر آدمی که قرار است کشته شود یک مشت‌زن حرفه‌ایِ سنگین وزن است؛ مشت‌زنی که ظاهراً اهل شیکاگو است و یا از آن‌جا گریخته است، همین. ما چیز بیش‌تری دربارة او نمی‌دانیم. هنگامی‌که از طریق نیک آدامز خبردار می‌شود که قرار است دو آدم‌کش با اسلحة گرم به سراغش بیایند هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد. او در یک پانسیون کوچک ساکن است، و وقتی نیک آدامز خبر را می‌دهد او، دراز کشیده روی تختش، فقط رو به دیوار می‌کند.

نیک گفت: من تو رستوران هنری بودم، دو نفر اومدن من و آشپز‌و بستن، گفتن می‌خوان شما رو بکشن.

حرفش را که زد به نظرش احمقانه آمد. اله اندرسن چیزی نگفت.

نیک گفت: ما رو بردن تو آشپزخانه. می‌خواستن وقتی اومدین شام بخورین با تیز بزنن‌تون.

اله اندرسن به دیوار نگاه کرد و چیزی نگفت.

ادبیات همیشه از علم پیش بوده است،‌چنان که می‌دانیم آن‌چه فروید هشیاری با ناهشیاری ذهن انسانی نامیده است خیلی پیش‌تر از سوی داستایوسکی در رمان‌هایش، به صرافت طبع، بیان شده است، فقط نویسندة ژرف‌اندیش روس اسمی روی آن‌ها نگذاشته بوده است. در رمان‌هایی نظیر «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» ضمیر انسانی با لایه‌های درونی و پیچیده‌اش به تفصیل و با وضوح خیره‌کننده‌ای وصف شده است. آن‌چه در «آدم‌کش‌ها» برای اندرسن روی می‌دهد، لحظه‌ای که او رو به دیوار دارد، می‌تواند از بیماری موسوم به «کلاسترو فوبیا»(claustrophobia) که معنای آن «هراس از مکان‌های بسته» یا «تنگنا هراسی» است حکایت داشته باشد. این بیماری در نقطة مقابل «اگرا فوبیا» (agoraphobia)ـ «ترس از فضای باز»ـ قرار دارد. واقعیت این است که اندرسن جایی برای زندگی ندارد. او منزوی و خانه‌نشین است و به بن‌بست رسیده است. دیوار در این‌جا نماد اختناق و فرو رفتن در اعماق تنگنا است. اندرسن راهی، پناهی، جز رو کردن به دیوار ندارد، زیرا دستگاهی قوی و نیرومند تصمیم گرفته است او را به رغم قهرمان بودنش حذف کند. او به آخر خط رسیده است، به برزخ تباهی‌آوری که نمادش همان دیوار است.

اله اندرسن گفت: من هیچ‌کاری نمی‌تونم بکنم.

او خسته و از پا افتاده است. می‌داند هرجا برود پیدایش می‌کنند. بنابراین گریزگاهی نمی‌جوید. ترجیح می‌دهد هر چه زودتر تقدیر را بپذیرد و قال را بکند.

– نمی‌تونین از این شهر برین؟

اله اندرسن گفت: نه،‌دیگه از این‌ور و اون‌ور رفتن خسته شده‌‌م.

دیوار را نگاه می‌کرد.

– حالا دیگه کاری نمی‌شه کرد.

– نمی‌شه یه جوری درستش کنین؟

– نه. افتاده‌م تو هچل.

برچسب‌ها: