آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 19
در حال خواندن 0
خواندم 6
دوست داشتم 132
دوست نداشتم 0

آبلوموف

امتیاز محصول:
(17 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
5832
شابک:
9789648637342
انتشارات:
موضوع:
(داستان های روسی
قرن 19م)
سال انتشار:
1402
قطع:
پالتوئی
تعداد صفحه:
912
شماره چاپ:
14
وزن:
921 گرم
قیمت محصول:
6,000,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره آبلوموف:

به کجا رفته‌ایم؟

 خواب آبلوموف ما را به کدام گوشه مبارک‌نسیم زمین برده است؟ چه مرز شگفت‌انگیزی! 

حقیقت آن است که اینجا نه دریایی هست نه کوه بلندی نه صخره هولناکی، نه ورطه عمیقی و نه جنگل‌های انبوهی. هیچ چیز عظیم و پرهیبت یا نامتعارف یا غم‌انگیزی اینجا پیدا نمی‌شود. اما چیز عظیم و پرهیبت یا غیرمتعارف به چه کار می‌آید؟ مثلاً دریا! خدا وسعتش را حفظ کند! جز القاء اندوه خاصیتی ندارد. نگاهش که می‌کنی می‌خواهی گریه کنی! بیکرانی پهنه بیکران آب دل را می‌لرزاند و هراس در آن می‌اندازد. نگاهِ درمانده از سیر در پهنه بیکران و یکنواخت آن هیچ چیزی نمی‌یابد که بر آن قرار یابد و اندکی بیاساید. غرش امواج دیوانه‌وارِ برهم غلتان آن گوش ضعیف را می‌خراشد و از روز ازل تا امروز پیوسته همان ترانه تاریک را تکرار کرده است که معنایش نامفهوم است، همان ناله‌ها و همان ضجه‌هاست که گویی از سینه دیوی در بند شکنجه بیرون می‌زند و همان زاری‌های مشئوم و دلخراش است که تکرار می‌شود.

 از جیک‌جیک نشاط‌انگیز مرغان اثری نیست و فقط کاکایی‌ها، همچون محکومان به اعمال شاقه، خاموش و غمناک در ساحل آن پرواز می‌کنند و بر فراز آب آن چرخ می‌زنند. نعره درندگان در پیش این غرش طبیعت ناتوان است و صدای انسان بی‌مقدار، و انسان خود چنان ناچیز است که در میان اجزاء کوچک این پرده پهناور گم می‌شود. شاید به همین سبب است که نگاه کردن به دریا برایش چنین صعب می‌افتد. خدا وسعتش را حفظ کند، حتی سکوت و سکونش احساس خوشی در دل بیننده پدید نمی‌آورد. انسان حتی در نوسان ناپیدای توده‌های آب پیوسته همان نیروی بی‌پایان، گرچه خفته‌ایی را می‌بیند که بر اراده غرورآمیز او گاه به گزندگی می‌خندد و طرح‌های جسورانه و تلاش‌های طولانی او را در ژرفنای خود مدفون می‌سازد. کوه‌ها و پرتگاه‌های عمیق نیز برای شادی آدمی پدید نیامده‌اند. آنها همچون دندان و چنگال درندگان که عریان و به قصد آدمیان درآمده باشند تهدیدگر و وحشتناک‌اند. آنها نزاری و ناپایداری کالبد ما را زیاده آشکارا به یادمان می‌آورند و برای بقامان به وحشت و اندوهمان می‌اندازند. 

حتی آسمان بر فراز صخره‌ها و مغاک‌ها چنان دور و دست‌نایافتنی می‌نماید که گویی از انسان‌ها دوری جسته است. اما خلوت آرامی که قهرمان ما به ناگاه خود را در آن یافت از این گونه نبود. آنجا بعکس، آسمان چنان است که گویی خود را بیشتر به زمین می‌فشارد، اما نه به قصد آن‌که تیر آذرخش‌های خود را با شدت بیشتری بر آن فرو بباراند بلکه فقط به نیت آن، که خاکیان را تنگ‌تر و با مهر بیشتری در آغوش بگیرد. دامن خود را همچون سقف امن خانه پدر در ارتفاعی اندک بر سرها گسترده است تا این گوشه برگزیده را از همه بلاها حفظ کند. خورشید نزدیک شش ماه گرم و خندان بر آن می‌تابد و سپس از آن دور می‌شود، اما نه یکباره، بلکه انگاری به اکراه پیوسته برمی‌گردد و یکی دو بار بر خاک دلبندش واپس می‌نگرد و در خلال روزهای ناخوش خزان چند روزی گرم و روشن به آن ارزانی می‌دارد. کوه‌ها آنجا مثل بدل‌های کوچک و بازیچه گونه بلندی‌های هولناکی‌اند که در سرزمین‌های دیگر سر به آسمان کشیده‌اند و مرغ خیال را به وحشت می‌اندازند: چند تپه‌ای با شیبی ملایم، که بر سینه آنها به پشت خوابیدن و بازیکنان فرو لغزیدن یا بر گرده آنها نشستن و غروب آفتاب را نگریستن لذت بسیار دارد.

 نهری طربناک، و به بازیگوشی جستان و خیزان از آن می‌گذرد. گاهی دامن می‌گسترد و آبگیری پهن پدید می‌آورد و گاه باریک می‌شود و همچون طنابی تندرو فرامی‌شتابد و گاه آرام می‌گیرد و گویی خیال‌بازان به نرمی بر سنگ‌های صاف می‌لغزد و جویبارهایی هوسناک و پیچان از پیکر خود فرامی‌فرستد که زمزمه‌شان شیرین و خیال‌انگیز است. این گوشه طبیعت در شعاع پانزده بیست ورستی اطراف خود شامل مناظری فرح‌انگیز و خندان است، که به تابلوهای نقاشی می‌ماند. سواحل کم‌نشیب و شن‌پوش نهر با بوته‌های کوچک بر دامن، از فراز تپه تا بستر آب فرو می‌آیند و وادی پیچاپیچی که نهر در ته آن روان است و جنگل توسه، همه گویی به عمد و با شکیبایی یک‌یک کنار هم چیده شده و همچون تابلویی به استادی رسم شده‌اند. جانِ از تلاطم زندگی فرسوده، با دلِ از هیجان پاک و بی‌خبر، در هوای آن است که در این کنج دورافتاده و ناشناخته مانده پناه جوید و از سعادتی که هیچ‌کس از آن خبر ندارد بهره برگیرد.

 اینجا همه چیز مبشر عمری دراز و آرام است تا پایان پیری و مرگی نامحسوس، که همچون خوابی خوش فرا می‌رسد. دور فصول یکنواخت و به قاعده در جریان است. بهار، طبق تقویم، ماه مارس فرا می‌رسد. نهرهای گل‌آلود از تپه‌ها جاری می‌شوند. یخ در دل زمین آب می‌شود و بخاری گرم از سینه خاک برمی‌خیزد. دهقان پوستین سنگین زمستانی را از گرده فرو می‌اندازد و یک‌لا پیرهن به هوای تازه بیرون می‌آید. دست را سایبان چشم کرده درودگویان به تحسین آفتاب می‌ایستد و شانه‌ها را با لذت کش و واکش می‌دهد. بعد گاه این و گاه آن مالبند گاریِ واژگون افتاده خود را می‌گیرد و می‌کشد یا خیشِ در انبارکی افتاده را وارسی می‌کند و لگدی بر آن می‌کوبد و خود را برای کارهای هر ساله آماده می‌کند.