با عشقی بزرگ
شهلا زرلکی: کتاب تنک بود و کمحجم با اسمی بزرگانه و به قول معروف دهان پرکن: «با عشقی بزرگ». این کتاب ناتمام است. قرار بوده رمانی زندگینامهای شود و نشده. ناتمام مانده است. نویسنده نوشتن آن را دیر شروع میکند. طرحش را در سال ۱٩٣٩ با عنوان رمان کوبایی می نویسد اما شروعش را می گذارد برای دهه ٧۰. و دیر می شود. نویسنده تعلل می کند در نوشتن و مرگ تعلل و تنبلی نمی شناسد. آلبا می میرد. و امروز این رمان با ترجمه خوب بهمن فرزانه، ناتمام به دست ما میرسد.
صفحه اول کتاب را که می خوانم در همان سطرهای اول غافلگیر میشوم: «پدرم در سال ۱٩۰٨ با سمت وزیرمختار از جانب کوبا به رم آمده بود. در آخر همان سال با مادرم آشنا شده و ازدواج کرده بود. در سال ۱٩۱۱ هم من متولد شدم.» یعنی آلبا رگهای کوبایی دارد. هرچه فکر می کنم یادم نمیآید ۱۰ سال پیش که نقد روانشناختی آثار این نویسنده را نوشتم اطلاعی از کوباییبودن او هم داشتهام یا نه. دسسپدس همیشه در ایران به نویسنده ایتالیایی شهرت داشته. انگار خون ایتالیایی مادر بر خون کوبایی پدر برتری داشته. مطمئنم حتما اشارهای به کوباییبودن این نویسنده در جایی دیده یا شنیدهام اما چرا در حافظه من و خیلی از خوانندگان، او همچنان یک ایتالیایی خالص است، سؤال قابلتاملی است. اولین جواب من به خودم این است که این نویسنده در همه کارهایش یک ایتالیایی تمامعیار است. فضای ایتالیایی آثار او که یادآور سینمای نئورئالیستی ایتالیا در دهه ۵۰ میلادی است، میتواند توجیه قانع کننده ای باشد. از طرفی ایتالیا برای خواننده ایرانی بیشتر از کوبا و جنگهای نیشکرش جذابیت دارد. ایرانی ها با فضا و حال و هوای ایتالیایی بیشتر سازگارند تا با فرهنگ آمریکای لاتینی کوبا. اما این کتاب ناتمام هیچ نشانی از آن همه ایتالیاییبودن ندارد. آلبای جوان سال ۱٩٣٩ حق داشته که خواسته اسم آن را بگذارد «رمان کوبایی». دو صفحه که جلو می روم باز یک شگفتی دیگر. این نویسنده نوه کارلوس مانوئل دسسپدس ملقب به پدر وطن اولین رئیس جمهور کوباست!
این رمان ناتمام، شرح کودکی های او، ازدواجش، مرگ پدرش و جنون مادرش است. و همه این ها را در فضایی کوبایی شرح می دهد؛ فضایی کاملا غیرایتالیایی. در این اثر نویسنده بهشدت از ایتالیا دور شده. او از به قدرت رسیدن باتیستای مستبد می نویسد و در تنگنا قرارگرفتن خانواده اش در چنین اوضاعی. عشق مثال زدنی پدر و مادرش به هم و جنون مادر پس از مرگ پدر تصویر پررنگ این رمان است. تصویری که در رمان های دیگر نویسنده ما وضعیت برعکس آن را می بینیم. زن و شوهرهای دور از هم، خیانت های خانگی و تنهایی زنان خانه نشین. جالب است که در جایی از این رمان نویسنده درباره تازگی و قرابت موضوعی که دارد درباره آن می نویسد و می گوید: «در ایتالیا وقتی می گویم دارم کتابی درباره کوبا می نویسم لبخندی به من تحویل می دهند و می گویند چرا مثل سایر کتاب هایتان درباره عشق نمی نویسید؟ من هم در جواب می گویم دارم درباره عشق می نویسم؛ عشقی بزرگ.»
او درباره عشقهای بزرگی می نویسد که منجر به جنون می شوند. عشق هایی که منجر به پیروزی های سیاسی می شوند. او در همین کتاب علت تغییرنام آن را شرح می دهد. در سال ۱٩٧٧ وقتی با فیدل کاسترو در کوبا ملاقات می کند از او سؤال می کند چطور توانسته در آن مدت کوتاه این همه کارهای مفید برای کوبا بکند. کاسترو در جوابش می گوید: با عشقی بزرگ. آلبا از این جمله چنان خوشش می آید که تصمیم می گیرد اسم کتابش را تغییر دهد و بگذارد «با عشقی بزرگ». به هر حال چه بیعشق و چه با عشق این کوبایی ترین کتابی است که از آلبادسسپدس مانده و خواننده ایرانی آثار او را مجبور می کند بپذیرد که نویسنده محبوبش کوبایی هم بوده است!
عکسها و شعرها داشتند فراموش می شدند. ضمیمه این رمان زندگینامه ای ناتمام، دو شعر است از مجموعه شعر «نغمههای دختران بهاری» که نویسنده آن را در سال ۱٩۶٨ سروده درباره شورش محصلان فرانسوی. دو شعر از آن مجموعه در این کتاب آمده و بعد از اشعار، چندین عکس در کتاب گنجانده شده. عکس هایی که بیگمان برای مخاطبان آثار او جذاب و دیدنی است. عکس های کودکی آلبا. پدربزرگ رئیسجمهورش. عروسی اش در پانزده سالگی با آن لباس عروس عجیب و متفاوت و... چه خوب که ناشر، ققنوس، این عکس های قدیمی را آخر کتاب آورده است