آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 10
در حال خواندن 0
خواندم 8
دوست داشتم 132
دوست نداشتم 1

قمارباز

امتیاز محصول:
(14 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
36946
شابک:
9789644482380
انتشارات:
موضوع:
داستان های روسی قرن 19
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
237
طول:
21.3
عرض:
14.3
ارتفاع:
1.2
وزن:
275 گرم
قیمت محصول:
1,750,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره قمارباز:

اثر فئودور داستایفسکی، یکی از نویسندگان روس با اعتبار و شهرتی در مقیاس جهانی است. او آثار مهمی همچون «ابله» و «برادران کارامازوف» را در کارنامه‌اش دارد و قمارباز هم یکی از مهم‌ترین آثار اوست. داستایفسکی در تولد چهل‌وپنج‌سالگی‌اش کار نوشتن این رمان را به پایان رساند. رمانی شامل چهل‌هزار کلمه که در بیست‌وشش روز نوشته شد.

داستان درباره‌ی جوان عاشقی است که دل به پولینا، دختر یک ژنرال می‌بازد. او برای اثبات عشق خود تمام دارایی‌اش را پای یک قمار می‌گذارد. پس از مدتی از همین راه مال و ثروت زیادی به دست می‌آورد و با دختری دیگر به پاریس فرار می‌کند. چندی بعد وقتی همه‌ی مال و مکنتش را به باد می‌دهد، باز به سوی پولینا برمی‌گردد…

موضوع این کتاب وقتی برای مخاطب جذاب‌تر می‌شود که بداند خود نویسنده در واقعیت یک معتاد به قمار بوده و بارها دارایی خود و همسرش را در این راه از دست داده است. شخصیت این داستان هم مانند نویسنده‌ی آن عشقی حریصانه به قمار دارد و هر بار بُرد در قمار بر حرص و طمعش اضافه می‌کند. می‌گویند داستایفسکی این رمان را زمانی نوشته که برای پرداخت یکی از بدهی‌هایش به‌شدت تحت فشار بوده و مهلت چندانی نداشته است.

کتاب قمارباز را صالح حسینی به فارسی برگردانده است. در بخشی از متن کتاب آمده است: «صندلی را چرخان‌چرخان از انتهای دیگر سالن تا دم در بردند. گل از گل مادربزرگ شکفته بود. دار و دسته‌ی ما، تبریک‌گویان، مثل مور و ملخ ریختند دورش. با وجود عجیب بودن رفتارش، پیروزی‌اش مقدار زیادی از آن را جبران کرده بود، و ژنرال دیگر خوف این را نداشت که خویشاوندی با چنین زن عجیبی در جلوت مایه‌ی ننگش شود. با لبخندی بنده‌نوازانه و حاکی از خرسندی خاطر، انگار که بخواهد دل بچه‌ای را به دست آورد، به مادربزرگ تبریک گفت.»

برچسب‌ها: