آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 1
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 0
دوست نداشتم 0

موزه عجایب

امتیاز محصول:
(1 نفر امتیاز داده است)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
307543
شابک:
9786229915974
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های آمریکایی قرن 20
زبان:
فارسي
سال انتشار:
1399
جلد:
نرم
قطع:
رقعي
تعداد صفحه:
408
شماره چاپ:
1
طول:
19.5
عرض:
13
ارتفاع:
2.5
وزن:
335 گرم
قیمت محصول:
2,100,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره موزه عجایب:

کتاب موزه عجایب اثر آلیس هافمن است به ترجمه آزاده کامیار و چاپ انتشارات همان.

این کتاب روایتگر داستانی است که اوضاع اجتماعی نیویورک را در اوایل قرن بیستم به تصویر می کشد و از تلاش گروه های اجتماعی مختلف برای بهبود اوضاع و شرایط خودشان حکایت می کند.

داستان کتاب پیش رو پیرامون، کورالی، دختر مدیر خبیث موزه عجایب، همکاران عجیب و غریب او و مهاجری روس تبار به نام ادی که پیگر ماجرای مرموز گم شدن زنی جوان است و در شبی مهتابی با کورالی آشنا می شود جریان دارد.

ادی و کورالی هر دو رازهایی را با خود حمل می کنند؛ کورالی دفترچه خاطراتی را در دراوری قفل شده در زیر زمین یافته است و ادی ساعتی دزدی را در جیب خود دارد. هر دوی آن ها لحظات سخت، فقر و گرسنگی را می شناسند و با مورد ضرب و شتم قرار گرفتن، کار بیش از حد و سوء استفاده آشنا هستند.

موزه عجایب رمانی تاریک با پرتوهای باریک از نور است، داستانی پر از مردم و چیزهای خارق العاده که فریبنده اما زیباست.

گزیده ای از کتاب

با این حال هنوز هم نسبت به خیلی از چیزهای دور و برم نابینا بودم، مثل بسیاری از مردمان جهان، خیره سر و مغرور بودم. نابینا چطور می تواند زیبایی را بشناسد؟ نه آن پرده شیری رنگ را روی چشمان استادم دیدم، نه متوجه شدم که در آخرین ماه های زندگی اش چقدر سخت از پله ها بالا و پایین می رود. به چشم من، او شکست ناپذیر بود، چه در عکاسی چه در انسانیت نظیر نداشت. اوایل مثل هر شاگرد دیگری، تنها اجازه داشتم وسایلش را جمع کنم، اما خیلی زود چاپ نگاتیوها را هم انجام می دادم. به من می گفت با این کار مهارت عکاسی را یاد می گیرم، اما حالا فکر می کنم این کار را به من سپرد چون خودش دیگر نمی توانست مدت طولانی سرپا بایستد. چند باری پیش آمد که از شدت خستگی حتی نتوانست از جایش برخیزد و من ناچار شدم کار عکاسی از عروسی را به تنهایی انجام دهم. مطمئنم جشن عروسی با حضور من ترشرو چندان خوشایند نبود، فقط کارم را انجام می دادم و یاد گرفته بودم دهانم را بسته نگه دارم. به هیچ کس نمی گفتم لبخند بزند یا دستش را دور گردن دیگری بیندازد، همان طور که بودند از آن ها عکس می گرفتم، خوشحال یا هراسان، عروس هایی که به نظر کوچک تر از آن می رسیدند که بخواهند ازدواج کنند، مادربزرگ ها، دامادهایی با چهره های عصبی و آن هایی که ظفرمندانه روی شانه برادران و دوستانشان به تالار وارد می شدند. گاهی پیش می آمد که عروسی خشمگین یا مادر داماد عکس هایم را رد کنند. سرزنش شان نمی کردم. به آن ها همان چیزی را نشان داده بودم که خودم می دیدم و آن چه من می دیدم همیشه زیبا نبود.