آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 2
در حال خواندن 0
خواندم 1
دوست داشتم 12
دوست نداشتم 0

عصیان

امتیاز محصول:
(2 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
304848
شابک:
9786226863360
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های آلمانی قرن 20
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
پالتويي
تعداد صفحه:
219
طول:
18
عرض:
11
ارتفاع:
1.4
وزن:
147 گرم
برخی صفحات:
قیمت محصول:
1,215,500 ریال
1,430,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره عصیان:

Rebellion

یوزف روت

یوزف روت، روزنامه‌نگار و نویسندۀ سرشناس اتریشی، در سال 1894 در شهر برودی واقع در پادشاهی اتریش مجارستان آن زمان در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد. او که هیچگاه پدرش را ندید و نزد مادر و آشنایانش بزرگ شد. در سال‌های جوانی در دانشگاه وین در رشته‌های فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت. در سال 1916 با پیوستن به نیروهای ارتش از ادامۀ تحصیل بازماند. تجربۀ جنگیدن در میدان نبرد تا سال‌ها در زندگی و آثارش با او باقی ماند.  او در سال 1918 به وین بازگشت و در مطبوعات سوسیالیستی مقالات بسیاری منتشر کرد و خیلی زود به یکی از مشهورترین ژورنالیست‌های آن زمان بدل شد. در سال 1920 به برلین نقل‌مکان کرد و به واسطۀ حرفه‌اش بسیار از شهرهای اروپایی را برای تهیۀ گزارش و نوشتن مقالات درنوردید. بر اساس گفتۀ مترجم انگلیسی آثارش روت یکی از شناخته‌شده‌ترین روزنامه‌نگاران اروپایی زمان خود بود.
یوزف روت در سال 1923 نخستین رمان خود را با عنوان تارعنکبوت به صورت سریالی در روزنامه‌ای اتریشی منتشر کرد. در سال 1924 نیز دو اثر دیگر را با نام‌های هتل ساوُی و عصیان را نیز به همین صورت منتشر کرد. این سه کتاب معرف دورۀ آغازین کار روت هستند. دورۀ بعدی روت در آغاز دهۀ 30 میلادی بود که در آن شیوۀ مستندنگارانه و مضامین معاصر را رها کرد و سراغ گذشته رفت. و رمان‌های سترگ ایوب و مارش رادتسکی را نوشت. دستۀ دیگر آثار او رمان‌های استادانه و غم‌انگیزی هستند که در دوران تبعید خودخواسته‌اش در پاریس نگاشت. از این میان می‌توان به افسانۀ میگسار قدیس و اعترافات یک قاتل اشاره کرد. روت نیز مانند بسیاری دیگر از نویسندگان و اندیشمندان ساکن آلمان با روی کار آمدن نازی‌ها برلین را ترک کرد و به تبعید خودخواسته در پاریس تن داد. او در سال ۱۹۳۹ در سن چهل و پنج سالگی در گداخانه‌ای در پاریس درگذشت.

سینا درویش عمران

سینا دوریش عمران متولد سال 1365 در قائم‌شهرِ استان مازندران است. او فارغ‌التحصیل کارشناسی رشتۀ مترجمی زبان آلمانی و کارشناسی‌ارشد ادبیات آلمانی از دانشگاه تهران است. از آثار منتشر شدۀ او می‌توان به ترجمۀ کتاب آلمان رو به فرسایش نوشتۀ تیلو ساراتسین (انتشارات علمی فرهنگی) و ترجمۀ داستان کوتاه معلم سرخانه نوشتۀ یوزف روت (وبسایت ادبیات اقلیت) اشاره کرد. از این مترجم در نشر بیدگل ترجمۀ رمان عصیان به نویسندگی یوزف روت منتشر شده است.

کیوان غفاری
 

کیوان غفاری متولد سال 1363 در تهران است. او فارغ‌التحصیل کارشناسی مهندسی کامپیوتر از دانشگاه آزاد قزوین و کارشناسی‌ارشد پژوهش هنر از دانشگاه آزاد تهران است و در  حال حاضر دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشتۀ تاریخ هنر در دانشگاه فریدریش-آلکساندر ارلانگن-نورنبرگ واقع در کشور آلمان است. از آثار منتشر شدۀ او می‌توان به ترجمۀ دو داستان کوتاه یوزف روت و روبرت والزر (وبسایت ادبیات اقلیت) اشاره کرد. از این مترجم در نشر بیدگل ترجمۀ رمان عصیان به نویسندگی یوزف روت منتشر شده است.

|      آندریاس پوم، شخصیت اصلی عصیان، کهنه‌سربازی بازگشته ازجنگ جهانی اول است که یک پایش را در جنگ از دست داده و چیزی جز یک نشان نظامی برایش باقی نمانده. او که نوازنده‌ای خیابانی است، برخلاف همزرمانش در جنگ، به خدا، دولت و اولیا امور ایمانی خدشه‌ناپذیر دارد و دشمن و مخالف کافران و دائم‌الخمرها، دزدها و غارتگرهاست، اما به طرزی طعنه‌آمیز پس از یک نزاع خیابانی به عنوان یک شورشی و عاصی زندانی می‌شود و تمام چیزهایی که به آنها باور دارد در لبۀ پرتگاه قرار می‌گیرند.

|      یوزف روت، نویسندۀ عصیان، یکی از مهم‌ترین نویسندگان ادبیات آلمانی در میان سال‌های دو جنگ جهانی است. این رمان نخست در سال 1924 به صورت سریالی در روزنامۀ آلمانی «فوروِرتس» منتشر شد و در همان سال در قالب کتاب نیز به چاپ رسید.

|      «داستان روت از منطق کاملا اروپایی و سرراست قصۀ پریان پیروی می‌کند، منطقی که باعث می‌شود همه‌چیز اجتناب‌ناپذیر و در عین‌حال کابوس‌وار به نظر برسد. اگر روت را یکی از زوایای چهارگوشی حساب‌ کنید که رئوس دیگرش کافکا، روبرت موزیل و اشتفان تسوایگ هستند خیلی به خطا نرفته‌اید.» نیکلاس لِزارد، گاردین

|      «رمان عصیان در سادگی مالیخولیایی‌اش یادآور آثار چخوف؛ و در معنایی کلی‌تر در تکان‌دهنگی‌اش و گُنگ‌بودن چیزها یادوآور آثار کافکاست.» نیویورک تایمز

|      «عصیان پرتره‌ای از خرده‌ریزهای به‌جامانده از جامعه‌ای متلاشی‌شده را در کمال سادگی به تصویر می‌کشد، اما با وجود این سادگی تا مدت‌ها بعد از خواندنش به فکر خواننده خطور می‌کند.» گاردین

اخبار و مقالات مرتبط با این کتاب:

گذشتن مرگ بر جهان آندریاس پوم

مروری بر کتاب عصیان نوشتۀ یوزف روت

خط داستانی مشخص، حرف مشخص و هدف مشخص. این‌ها بهترین توصیفاتی است که می‌توان در مورد رمان عصیان اثر یوزف روت، نویسنده اتریشی، در نظر گرفت. داستان، کمترین پیچیدگی را دارد و «عصیانگری»‌اش، احتمالاً دستگرمی بی‌دردسر و بی‌جانی است برای صاحبان اصلی این عصیان در ادبیات قرن بیستم. شاید همین است که فضای کار، حسی کمرنگ از نوشته‌های آلبر کامو در خواننده ایجاد می‌کند در حالی که نویسنده، چند سالی پیش از انتشار اولین آثار کامو از دنیا رفته است.

داستان، در سال ۱۹۲۴ نوشته شده و کمی بعد از جنگ جهانی اول را روایت می‌کند. آندریاس پوم، مجروح جنگی، با یک مدال افتخار بر سینه، تمامی آسیب‌دیدگان جنگ، معترضان و منتقدان دولت را «کافر» می‌داند و از هر نظر از زندگی‌اش راضی است. او یک اعتقاد دارد و آن اینکه هر کسی، در جایگاهی است که لیاقتش را دارد. آدم‌های بد، بدبیاری می‌آورند و بالعکس! بنابراین، از دست دادنِ پا و در نتیجه گرفتن مدال افتخار را، از طرف کائنات، خدا و دولت، کاملاً منصفانه می‌داند: «او به خدای عادل اعتقاد داشت. خدایی که آسیب‌های نخاعی، قطع عضو و حتی مدال‌ها را بر اساس لیاقت آدم‌ها بین یکایکشان تقسیم می‌کرد. با این فرض، از دست دادن یک پا چندان هم بد نبود و دریافت مدال خودش کم چیزی نبود. مجروحان جنگی شاید احترام همگانی نصیب‌شان می‌شد، اما آن‌هایی که مدال گرفته بودند پشت‌شان به حکومت گرم بود. حکومت چیزی مافوق همه انسان‌هاست، همچون آسمان بر فراز زمین.»

ایمان او به این باور حک شده در ذهنش چنان قوی و با ادله فراوان بیان می‌شود، که تا میانه داستان، تقریباً مطمئن می‌شوید که این باور نویسنده است و داستایفسکی‌وار قرار است با اطمینان کامل، نصیحت‌مان کند و ما را به این باور بی‌خطر بخواند. شاید تنها چیزی که باعث می‌شود ادامه دهید، نام اثر باشد.

اما ماجرا جور دیگری پیش می‌رود. جهان به گونه‌ای برای آندریاس می‌چرخد که همه چیزش را از جمله زنش، الاغش و مجوز ساز زدنش در خیابان را طی یک جر و بحث از دست می‌دهد. حالا، بدبیاری، به «آدم خوب» رو کرده و معادلات، دیگر آن‌طور که باید جور درنمی‌آیند. آندریاس ایمان مطلقش را از دست می‌دهد و در صفحات پایانی کتاب، علیه سیستم قضایی و حتی بالاتر از آن، علیه خدا، دست به عصیان می‌زند. او که نمی‌تواند این دو را از هم تمیز دهد، سرانجام در دادگاهی که برای رسیدگی به عمل مجرمانه او ترتیب داده شده، رو به قاضی/خدا فریاد می‌زند: «ای کاش که هنوز می‌توانستم انکارت کنم. اما تو اینجایی. تنها، بی‌رحم، ابدی، توانا بر همه چیز، قادر مطلق و بالاترین مرجع؛ و هیچ امیدی نیست که مجازات شامل حال خودت شود، که مرگ تو را فرابخواند، که دلت به رحم بیاید. من لطفت را نمی‌خواهم! مرا به جهنم بفرست!»

همان‌طور که بالاتر گفته شد، داستان هیچ‌گونه پیچیدگی خاصی ندارد. همه چیز مشخص و سرراست است. تقریباً تمام ابعاد داستان قابل حدس است و هیچ نکته فرعی هم در میان نیست تا به آن شاخ و برگ دهد. اما این، به خودی خود نمی‌تواند عیب داستان محسوب شود. حتی شاید می‌توانست صورت حسن به خود بگیرد اگر نویسنده، در روایتگری خود موفق می‌بود.

داستان به قدری ساده و خطی است که نمی‌توان پذیرفت که نویسنده همین را هم نتوانسته تا حدی باورپذیر و متقاعدکننده دربیاورد. بخش‌های داستان که به دنبال هم می‌آیند، گویی قطعات پازلی هستند که درست در کنار یکدیگر چفت نمی‌شوند. نه می‌توان علت اوج ایمان آندریاس را درک کرد، نه علاقه‌اش به بیوه‌ یک سرباز دیگر را، نه جدل ناگهانی‌اش با مرد متشخص توی قطار را و نه بدبختی و دگرگون شدن ایمانش را. اتفاق‌ها بدون هیج توضیحی به دنبال یکدیگر رخ می‌دهند و خواننده ناچار آن‌ها را می‌پذیرد و با آن‌ها کنار می‌آید. می‌توان تصور کرد که عمدی در کار نویسنده بوده؟ اما به چه دلیل و برای نشان دادن چه موضوعی؟ احمقانه بودن کار دنیا؟ بی‌دلیل بودن بدبیاری‌ها؟ یا شاید نشان‌‌دادن خوی دمدمی و غیرمنطقی شخصیت اصلی داستان؟ به هر حال نمی‌توان در این مورد مطمئن بود.

اما اگر بخواهیم یک چیز را در مورد رمان عصیان پررنگ‌تر کنیم یا پررنگ‌تر ببینیم، شاید دقیقا همان چیزی است که نویسنده به عنوان هدفش از طرح موضوع، نشانمان می‌دهد. باور به وجود عدالت، وجود منطق در کائنات یا به سادگی پوشیدن لباسی حق به جانب، برای توجیه همه چیز و نتایج آن!

موضوعی که یوزف روت، هرچند به زحمت، پیش چشممان می‌آورد، بیماری خطرناکی است که شخصیت اصلی رمان عصیان، به شکلی اغراق‌آمیز به آن مبتلا است. بیماری خطرناکی که کم و بیش همه ممکن است گرفتار آن شویم. تصور اینکه ما به دلیل کردارمان یا پایبندی‌مان به اصولی مشخص، به دلیل هوش سرشار یا بینش دقیقمان، دست دنیا را خوانده‌ایم و هر کسی که گریبانش به دست مشکلی می‌افتد، این قاعده جهان را خوب نفهمیده.

اگر عصیان نکنیم علیه آنچه باور کور ما را ابزار سرکوب می‌کند، عصیان نکنیم علیه آنچه ما را مقصر اصلی دردها، رنج‌ها، شکست‌ها و ظلمی می‌داند که ناغافل در حق‌مان روا دانسته می‌شود و عصیان نکنیم علیه هیولای کوچک مغروری که در سینه‌مان دست به کمر ایستاده و با توهم برتری فردی، «ما بودن» را از ما می‌گیرد، نه تنها «پا»ی رفتنمان را از دست می‌دهیم، که مدالی هم بر سینه‌مان آویخته نخواهد ماند.

 

منبع: نوشتۀ پردیس جلالی، سایت معرفی و نقد کتاب وینش

 

چگونه عصیانگر شدم؟

مروری بر کتاب عصیان نوشته‌ی یوزف روت

معمولا قصه کسانی را می‌شنویم که عصیانگرند. آدم‌هایی که برخلاف هنجارهای اجتماع خود دست به اعمال خطیر می‌زنند و روایت‌شان بیانگر شجاعت و رویکردهایی جدید به زندگی است. عصیان اما قصه‌ی سربازی اتریشی است که در صحنه‌ي جنگ‌جهانی اول یک پای خود را از دست داده و اکنون در آسایشگاه معلولین و مجروحین جنگی به سر می‌برد و بر خلاف تمام هم‌قطاران خود که از جنگ و حکومتِ جنگ‌طلب و قانونِ ناعادلانه می‌نالند، عاشق کشورش است و خدمت کردن برای حکومت را انتهای درجه بندگیِ خدا می‌داند. مفاهیم خدا و حکومت برای او بسیار در هم تنیده شده‌اند به طوری که او این سربازان شاکی از سوپِ آسایشگاه را «کافر» می‌داند. کسانی که به حکومت پشت‌ کرده‌اند و چشمان‌شان را بر حقیقت زندگی بسته‌اند. آدم‌های این آسایشگاه، کسانی‌اند که یک جنگ را پشت سر گذاشته‌اند و حالا خود را برای جنگی دیگر آماده می‌کنند. «جنگی علیه درد، علیه عضوهای مصنوعی، علیه عضوهای فلج شده، علیه کمرهای خمیده، علیه شب‌های بی‌خوابی و علیه باقی آدم‌ها که سالم بودند.»

آندریاس پوم، همان سربازِ راضی، برخلاف هم‌رزمانش مدال شجاعتی دریافت کرده است و اعتقاد دارد که خداوند، آسیب‌های نخاعی، قطع عضو و حتی مدال‌ها را براساس لیاقت آدم‌ها میان‌شان تقسیم می‌کند. خوشحال است که پشتش به حکومت گرم است. با خود فکر می‌کند: «حکومت چیزی مافوق همه انسان‌هاست، همچون آسمان برفراز زمین. آنچه از دل حکومت بیرون می‌آید ممکن است خیر یا شر باشد، اما همیشه بزرگ و مهیب است و حتی اگر گاهی برای آدم‌های معمولی فهمیدنی و درک‌پذیر باشد، غریب و درک‌ناپذیر است.»

آندریاس منتظر است تا پس از آسایشگاه، در موقعیتی دولتی و در شان یک سرباز قدیمی مشغول به کار شود، شاید پاسداری از یک پارک، حین این که مدالش زیر نور آفتاب برق می‌زند و یا شاید نگهبانی از موزه‌ای با ارزش. خبر می‌پیچد که موجی‌ها می‌توانند در بیمارستان بمانند و باقی باید مرخص شوند و متاسفانه خبری نیز از این موقعیت‌های شغلی نیست. عوض همه این خیال‌ها، آندریاس مورد لطف پزشکان قرار می‌گیرد و به او مجوزی برای پخش موسیقی در خیابان‌ها می‌دهند؛ شغل او حالا چرخیدن در خیابان‌ها و به صدا در آوردن پای چوبیِ مصنوعی و چرخاندن دسته‌ی جعبه‌ی موسیقی است. میان چند قطعه‌ای که دستگاه می‌تواند پخش کند، سرود ملی کشورش نیز به چشم می‌خورد. آندریاس درباره‌ی شغل جدیدش چنین می‌اندیشد: «شکی نبود که کارش فقط با کار مقامات دولتی قابل‌قیاس بود و خودش را هم، هنگامی که سرود ملی را می‌نواخت، می‌شد با کارمندان عالی‌رتبه دولت مقایسه کرد.»

عصیان، دومین رمان یوزف روت، نویسنده‌ی چیره‌دست و گمنام برای خوانندگان فارسی زبان است که در مجموعه ادبیات داستانی نشر بیدگل منتشر شده است. روت در این رمان قصه‌ی زوال مردی مطیع و پرهیزگار را برای خوانندگانش روایت می‌کند. مردی که تلاش دارد با دنیای پس از جنگ خو بگیرد، دنیایی که اعتقاد دارد عدالت و قانون، حرف اول را در آن می‌زنند. این دنیا اما قصد رقصیدن با دستگاه موسیقی او را ندارد. دنیای بی‌رحم، نوبت به نوبت خوشی‌های زندگی او را از چنگش در می‌آورد تا به آخرین‌شان می‌رسد: ایمانِ او. در انتهای کتاب، آندریاس به کلی فردِ دیگری می‌شود. فردی که حالا چشمانش به زندگی باز شده. جایی از رمان با خود فکر می‌کند: «هرگز تا این حد خطر نکرده بود. هیچ‌وقت، حتی در میدان نبرد، به ارزش زندگی پی نبرده بود؛ این ته‌مانده زندگی که حالا به او عطا شده بود.» چه اتفاقی باید رخ دهد تا فردی که در جبهه و میان سقوط خمپاره‌ها زیسته، به چنین نقطه‌ای برسد که اعتراف کند هیچگاه تا این حد خطر را احساس نکرده؟ اگر جنگ نمی‌تواند چشمان ما را باز کند، اگر خطرِ مرگ نمی‌تواند ما را به ارزش‌های زندگی آگاه کند، چه پیش‌آمدی در زندگی می‌تواند چنین تاثیر عظیمی بر ادراک انسان بگذارد؟ رمان عصیان با زبان ساده، اما دقیق و پر از جزئیاتش به کاوش در چنین مفاهیمی می‌پردازد.

یوزف روت در مسیر نوشتن این رمان، ما را با چند شخصیت دیگر نیز علاوه بر آندریاس آشنا می‌کند. شخصیت‌هایی که هرکدام به گونه‌ای تاثیری در زندگی آندریاس می‌گذارند. جذابیت قلم روت در این است که گاهی این شخصیت‌ها را زیادتر از حدی که انتظار داریم برایمان توصیف می‌کند. انگار که روت فارغ‌بالانه و بی‌توجه به سنت‌های رمان‌نویسی، اتفاقات و شخصیت‌های این رمان را در هم گره زده و هرمقدار که میل داشته قصه‌هایشان را برای ما تعریف کرده است. سیر اتفاقات رمان به قول نیکلاس لزارد «از منطق کاملا اروپایی و سرراست قصه‌ پریان پیروی می‌کند.» اما نباید فراموش کرد که همه‌ی این‌ موارد همبسته با منطق روایی داستان است.

چیره‌دستی روت، در جزئیات نثر رمان‌اش مشخص می‌شود. تشبیه‌های درخشان و بدیع، خلق موقعیت‌های عمیق و احساس‌برانگیز و در عین حال ظریف و جزئی، که احساس خواننده را به هنرمندانه‌ترین شیوه برمی‌انگیزاند. به عنوان مثال در بخشی از کتاب آندریاس پوم را می‌بینیم که در آستانه‌ی شکست است و از بی‌کسی به تنها موجودی که به او علاقه نشان داده یعنی الاغش پناه می‌برد و در تاریکی و سرمای اسطبل به زندگی‌اش فکر می‌کند: «آیا خدا پشت آن ستاره‌ها بود؟ آیا بدبختی انسان را می‌دید و دم برنمی‌آورد؟ پشت آن آسمان یخ‌زده چه خبر بود؟ آیا ستمگری بر اریکه جهان تکیه زده بود که بی‌عدالتی‌اش مثل آسمانش بی‌حد و اندازه بود؟

فصل‌های کتاب کوتاه‌ اما پرکشش‌اند. رمان در ۲۰۰ صفحه سیر تفکر و تغییر شخصیتی جذاب را در گوش‌مان می‌خواند و با پایانی کوبنده و رسا به پایان می‌رساند. پایانی که از جنس همان لحظه‌های یوزف روتی‌ای است که در سرتاسر کتاب به چشم می‌خورد. لحظه‌هایی سنگین از تنهایی و زیبایی‌شناسی‌ای بر پایه توصیف ظریف‌ترین و خالص‌ترین احساسات انسانی.

 

منبع: مجله آوانگارد، نوشتۀ سپهر صانعی