آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 18
در حال خواندن 1
خواندم 2
دوست داشتم 35
دوست نداشتم 0

خداحافظ گاری کوپر

امتیاز محصول:
(3 نفر امتیاز داده‌اند)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
299813
شابک:
9789644481420
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های فرانسه قرن 20
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
288
طول:
21.2
عرض:
14.3
ارتفاع:
1
وزن:
325 گرم
قیمت محصول:
1,850,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره خداحافظ گاری کوپر:

نوشته‌ی رومن گاری، نویسنده‌ی فرانسوی است. این رمان یک رمان معمولی نیست؛ بلکه می‌توان آن را اثری هم‌زمان سیاسی و فلسفی دانست. شخصیت اصلی این داستان لنی جوان 21ساله‌ای است که برای فرار از جنگ ویتنام به سوئیس و خانه‌ی دوست روشنفکرش باگ در کوه‌های آلپ می‌گریزد؛ خانه‌ای که پناهگاه جوان‌های دلزده از تمدن شده است. آدم‌هایی که می‌خواهند از جهان پر از سیاست‌ورزی، تبعیض و ریاکاری دور باشند. بیشتر این جوان‌ها هم آمریکایی هستند. شاید به تعبیر لنی «وقتی آدم کشوری به این بزرگی و نیرومندی پشت سر دارد، راهی جز فرار برایش نمی‌ماند.» لنی شخصیت جالبی دارد. او عاشق اسکی است و اعتقاد دارد قوانین زندگی فقط در ارتفاع بالاتر از 2000 متر قابل‌قبول‌اند. برخی شخصیت لنی را شبیه شخصیت‌های چیناسکی، فردینان و هولدن در آثار بوکفسکی، سلین و سلینجر می‌دانند؛ چون او هم مانند این شخصیت‌ها خود را در تعاریف و قالب‌های کلیشه‌ای جامعه جای نمی‌دهد.

کتاب خداحافظ گاری کوپر را سروش حبیبی ترجمه کرده است. در بخشی از متن کتاب این‌طور می‌خوانیم: «در اوایل تابستان، که برف بساط خود را جمع می‌کرد و سروکله‌‌ی همه جور آدم‌های عجیب و غریب پیدا می‌شد به خانه‌ی باگ می‌آمد. دو تا از بچه‌های دورف او را بالا می‌سراندند. پلیس دورف عمیقا از ما بیزار بود و به کوچک‌ترین بهانه همه‌مان را از دهکده بیرون می‌کرد. چند بار خانه را بازرسی کرده بودند. دنبال ال‌ ـ ‌اس ‌ـ ‌دی و شاهدانه و از این جور چیزها می‌گشتند. اما بچه‌ها این چیزها را آن پایین‌ها پیش پاپا جان و مامان جانشان گذاشته بودند و مدت‌ها بود دست از پا خطا نمی‌کردند.»