تنهایی الیزابت
Elizabeth Alone
ویلیام ترور
ویلیام ترور، نمایشنامهنویس، داستاننویس و رماننویس؛ در ۲۴ می سال ۱۹۲۸ در یک خانوادهی طبقه متوسط ایرلندی متولد شد. از وی به عنوان یکی از استادان ادبیات سیاسی در زبان انگلیسی یاد میکنند. او در دانشگاه در رشتهی تاریخ تحصیل کرد، به مجسمهسازی روی آورد و سپس از طریق تدریس به کسب درآمد پرداخت. ترور پس از ازدواج به بریتانیا مهاجرت کرد و برای یک آژانس تبلیغاتی، محتوا تولید میکرد. او اولین رمانش را در سال ۱۹۵۸ منتشر کرد و سپس در سال ۱۹۶۴ در حالی که ۳۶ ساله بود جایزهی ادبی هاوث رودن را از آن خود کرد، عاملی که سبب شد ترور به عنوان نویسندهی تماموقت به نوشتن روی بیاورد. ترور با وجود اینکه بیشتر عمرش را در انگلیس گذرانده خودش را ایرلندی میداند و این نکتهای است که در آثار او به وضوح مشخص است، فرهنگ، تاریخ و سیاست ایرلند زیرمتن عمدهی آثار او میباشند. او در سال ۲۰۱۶ و در سن ۸۸ سالگی در حین خواب، چشم از دنیا فروبست.
فرناز حائری
فرناز حائری پس از فارغالتحصیلی در رشتهی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه آزاد تهران در سال ۱۳۷۶ به ترجمهی کتاب و بعدها مقالات (اغلب سینمایی) در مطبوعات پرداخت. رفتهرفته ترجمه که اوایل شغل دوم و سومش محسوب میشد به کار اصلیاش بدل شد. طی این سالها، چندین کتاب در حوزههای هنر، سبک زندگی و ادبیات (نوجوان و بزرگسال) ترجمه کرده است و اخیرا به تدریس ترجمه نیز مشغول است. به دلیل علاقه به ادبیات ژاپن از یوکیومیشیما «آوای امواج» و از هاروکیموراکامی مجموعه داستانی به انتخاب خودش با عنوان «ابرقورباغه و پای عسلی» ترجمه کرد و بعد مجذوب آثار جان برجر شد و «اینجا محل دیدار ماست» را به فارسی برگرداند. این علاقه منجر به دلبستگیاش به ویلیام ترور و ترجمهی «تنهایی الیزابت» شد.
| ''هنری عقربهی دقیقهشمار ساعت روی دیوار را تماشا کرد. در سراسر لندن، در سراسر دنیا، عقربهها دقیقاَ با سرعتی یکسان حرکت میکردند، بیاینکه هیچکدام از دیگری جلو بزنند...''
| ویلیام ترور را نه میتوان روانشناس خواند نه کارآگاه، اما میتوان گفت که خصلتهای هر دو را دارد. او در این رمان بستریشدن چهار زن را در بخش چهار اتاقهی «بیمارستان زنانهی لیدی اوگاستا هپتری» بهانه قرار میدهد تا در زندگیشان سرک بکشد و از بیمها و شکستها، رازها و کابوسهایشان بگوید. ترور عاشق شخصیتهایی است که جامعه به آنها پشت کرده، انها که نه به موفقیت دندانگیری دست یافتهاند نه دیگر جوانی و زیبایی برگ برندهشان است.
ترور در این رمان تصویری واضح و پر از جزئیات از زندگی در لندن دههی هفتاد میلادی ارائه میدهد.
| جولین بارنز دربارهی ترور میگیود: «...ویلیام ترور نه یکی از چخوفهای ایرلند است نه حتی تنها چخوف ایرلند. او ویلیام ترور ایرلند بود و خواهد ماند.»
اخبار و مقالات مرتبط با این کتاب:
در ستایشِ آدمهای معمولی
الیزابت پس از نوزده سال زندگی مشترک که ناموفق به فرجام رسیده و با داشتن سه فرزند برای انجام فوری یک عمل جراحی به بیمارستانی در لندن میرود و در کنار سه زن دیگر در یک بخش، بستری میشود . کل ماجرای کتابِ تنهایی الیزابت، پیرامون زندگی این چهار زن ادامه پیدا میکند و جزییات زیادی از گذشته و حال در کنار روایتی از شکستها ، پیروزیها وعشقهایشان بازگو میشود . برای مثال یکی از زنهای هماتاقی الیزابت ، شوهری مهربان دارد اما از گزند خانواده همسرش در امان نیست ؛ دیگری درگیر رابطه با مردی غیرقابل اعتماد است و الیزابت خود با یکی از دخترانش ارتباطی به شدت متلاطم دارد چرا که دخترنوجوانش با وجود سن کم ، دل درگروی عشق پسری دارد که از دید الیزابت ، فرد مناسبی محسوب نمیشود . ویلیام ترِوِر به دقت ، روابط این زنها را ترسیم کرده و ادامه داستان را در بیرون بیمارستان جایی که آدمهای مورد اشارۀ این زنها وجود دارند نیز از سرمیگیرد.
ویلیام ترِوِر از معروفترین نویسندگان ایرلندی است. مهارت خاص او در نگارش داستانهایی برجسته باعث شد تا با چخوف مقایسه شود . او با ظرافت ، وارد تنازعات عادی زندگیهای معمولی میشود و سوژههایش را انتخاب میکند ؛ شخصیتهایی که آدمهای عادی جامعه هستند و در پذیرش واقعیت زندگی خود ، دچار نوعی تناقض شدهاند . توجه ویژه او به کودکان، زنان و مردان میانسال و جنبههای ازدواجهای ناموفق از جمله مواردی است که به شکار تمرکز ترور درآمده ؛ نقطهای که آدمهای خاص با سطح بالایی از برجستگی و حتی موفقیت خانوادگی قرار نیست موضوع اصلی کتاب او قرار گیرند بلکه شاید راویان اصلی داستانهای ترور همان آدمهای معمولی و گاه شکست خوردهای هستند که در مواردی حتی از جامعه ، طرد شدهاند و این مفهوم در تقابل همیشگی با این مساله قرار میگیرد که انتظار بسیاری از انسانها از خویش آن بوده که آدمهای فوقالعاده معروف و در بالاترین قله موفقیت قرارگرفتهای از خود بسازند و وقتی به این درجه نمیرسند دچار سرخوردگی میشوند و این همان نقطهای است که باعث میشود احساس ناکافی بودن به سراغ خیل عظیمی از این انسانها بیاید چراکه در مسیر عادی زندگی هستند و در تجربهای دردناک که با ایده آلِ خود ، فرسنگها فاصله دارد با حسرت دستوپنجه نرم میکنند. نگاه ترور، تعریف موفقیت و حتی تعادل را تغییر میدهد چرا که جهان با این همه آدم غیرمعمولی ، مزه مصنوعیتری دارد وقتی حقیقت اجتماع ، مملو از انسانهایی با ضعفهای فراوان است که در همان لحظه که به ایراداتشان چشم دوخته شود، جریان زندگی در تک تک سلولهایشان ادامه دارد و عظمت این جریان، حقیقت ارزشمند جهانی است که نگاه واقعبینانهتری برای درک میطلبد.
اتمسفر فضایی
شاید انتخاب موقعیت بیمارستان در بحبوحۀ درد جسمانی ، وقتی که رنجهای روح هم دیده میشود ، کارکرد هوشمندانه و برداشت منطقی ترور از این وضعیت است که یک بار دیگر هر یک این زنها به دغدغهها و چالشهای روحی خود بنگرند و مسائلشان در مقایسه با هم دیده شود و در این ترکیب سیاه و سفید از رنجها و شادیها ، داشتهها و کمبودها معنای تازهتری از خود را بیابند ؛ آن قدر جدید که شاید با روز اولی که پا به بیمارستان گذاشتهاند، فرق داشته باشند و جهانبینی و ارزشهای خود را دوباره بررسی کنند تا از عمق این نگاه ، دریچههایی هرچند کوچک از امید ، حس کنند . از طرفی بیمارستان به عنوان مکان وقوع اصلی حوادث ، این فرصت را میدهد که با ایجاد ارتباط بین شخصیتها ، ادامهدهنده مسیر داستان باشد.
کتاب با داستانی کلاسیک، صدای زنان جامعه گذشتۀ لندن است . پرداختن به مسائل زنان و دغدغهها و بحرانهای روحی شخصیتها آن هم حتی در بین زنهایی که بخش زیادی از جوانی و عمر خود را از دست دادهاند در کنار توجه به مساله اهمیت ارتباط والدین با فرزندان و تاثیر این رابطه حتی در سنین بالاتر زندگی، ترکیب روانشناختی جذابی را پدید آورده است . ترور در تجسم تصویر زن، به جهانبینی عمیقتری در ترسیم ارتباط او با جامعه ، خانواده و سایر مردان میرسد و از سطح تمرکز فعلی به جنسیت خاص، خارج شده و بیشتر معنای انسانی به روابط شخصیتهایش میدهد. گویی نویسنده ، دایره کوچکی از هر زن را میکشد و بعد دایرۀ زن و ارتباطاتش را وسیعتر میکند ؛ برای نمونه ، هِنری ، دوست دوران کودکیِ الیزابت، مردی که حتی فرزندش نیز برای دیدن او بهانه میآورد و بسیار تنها روزگار میگذراند ، در مسیر گسترش همین دایرههای تعریف داستان بهوجود میآید. ورای جنسیت ، آنجا که زن یا مرد بودن کنار میرود و مفهوم انسان و دردهایش به وسط میآیند ، ترور با جادوی گزینش کلماتش، ساختارهایی ویژه برای توصیف موقعیت داستانیاش بهوجود آورده است؛ همانطور که با استفاده از رگههای طنز ، تنهایی هِنری را ملموس طراحی میکند. البته اینکه با وجود حجم زیادی از اطلاعات، مخاطب خسته یا سردرگم نمیشود ، دستاورد بزرگی است که نوع چینش حوادث و ترتیب تعریف قصهها نقش بهسزایی در آن دارد ؛ چیدمانی که در کنار روایت ماجرای شخصیتهای اصلی در دهه هفتاد میلادی سعی داشته تا به طرز عجیبی جزییات لندن را در آن سالها بازگو کرده و تصویری واضح از آن روزها ترسیم کند و در عین حال جنبههایی خاصتر ورای تعریف موفقیت از دیدگاه کمالگرایانه جامعه را بیان میکند که تمرکز اصلی بر روی ستایش زندگی و ذات انسانیت است و موقعیتهای اجتماعی برپایۀ ثروت و قدرت در مقابل این تعریف کمرنگتر به نظر میآیند ؛آنجا که مفهوم بنیانیتری از تعریف انسان مطرح میشود ، ارزشِ «بودن» در کنار حضور عاطفه و انسانیت درمقابل مقامهای رنگ به رنگ دنیای مادی ، برتر به چشم میآیند . در سایه همین دیدگاه ، ترور مسائل عمیقتری از جمله بهرهکشی از زنان و یا بحران میانسالی را در رمانش مطرح میکند و با نگاه جزئینگرش زوایای مختلف شخصیتش را بررسی میکند تا امکان تجزیه و تحلیل همهجانبه برای خواننده میسر کند. اینگونه حس همذاتپنداری مخاطب با کتاب همراه میشود و این از هنر قلم ترور است که روایت چندگانهای را در بستر عمیقترین مفاهیم بشری مطرح میکند؛ روایتی که به واسطۀ زبان قصهگوی نویسنده و ترجمۀ روان فرناز حائری، لذت سفر به یک داستان کلاسیک و پرکشش را به خواننده میدهد.
منبع: روزنامه سازندگی، مریم تاواتاو
تاج پادشاهی ادبيات روی سر ويليام عزيز
ویلیام ترور، نویسنده ایرلندی در داستانهای كوتاه و رمانهای محزونش كه گاهی لبخندی تلخ به لب میآورند به كشمكشهای جزیی آدمهای بینام ونشان میپردازد. همین نگاهش به انسانها او را در كنار سامرست موام و آنتون چخوف قرار داده است. ترور زاده ایرلند و بزرگشده و ساكن انگلستان بود، و همواره زندگی مردم عادی را دست مایه داستانهایش میكرد. او در مصاحبهای با نشریه «پابلیش ویکلی» در سال 1983 گفته بود: به اندوهناكی سرنوشت علاقهمندم، چیزهایی كه برای مردم اتفاق میافتند.
اگرچه نزدیك به 20 رمان نوشت و اغلب آنها در جشنواره های معتبر ادبی تحسین شدند، ترور در داستان كوتاه استادی را تمام كرد. تاثیر جیمز جویس، نویسنده مدرنیست ایرلندی را میتوان در این قالب داستانی او مشاهده كرد. در مصاحبهای درباره علاقهاش به داستان كوتاه گفته بود: «من داستانكوتاهنویس هستم، كسی كه وقتی نمیتواند داستانی را در قالب كوتاه بگنجاند سراغ رمان میرود.» در جای دیگری رمان هایش را «داستانهای كوتاهی كه به هم پیونده خورده اند» نامیده بود.
به تازگی رمان تنهایی الیزابت با ترجمه فرناز حائری از سوی نشر بیدگل منتشر شده است. داستان زندگی الیزابت ایدالبری را دنبال میكند كه پس از نوزده سال زندگی زناشویی از همسرش جدا شده است و حالا باید برای عمل جراحی راهی بیمارستان شود. در آنجا با سه زن دیگر در اتاقی چهارتخته بستری میشود. در این رمان ترور از موقعیت مكانی بیمارستان استفاده میكند تا چهار زنی را كه از طبقات مختلف جامعه هستند و هرگز در زندگی روزمرهشان همدیگر را نمیدیدند، كنار هم قرار میدهد. اما هنرش را در شخصیت پردازی به همین چهار زن محدود نمیكند، چرا كه شخصیتهای دوستان و خانواده آنها را نیز برای خواننده ترسیم میكند.
در ادامه گفت وگویی را كه با مترجم این كتاب درباره ویلیام ترور، رمان تنهایی الیزابت و بازار نشر ایران داشتهام، میخوانید.
ویلیام ترور را بیشتر با داستان كوتاه نویسی میشناسیم، چرا ترجمه رمان تنهایی الیزابت را انتخاب كردید؟
راستش پیشنهاد ناشر بود. ناشر چند كتاب به من پیشنهاد داد و چون از قضا داستان كوتاهی در مجموعه «داستانهای تولد» از ترور ترجمه كرده بودم، بنابراین با نثرش آشنا بودم و چون آن داستان را هم خیلی دوست داشتم، روی همان انگشت گذاشتم و مشغول خواندن كتاب كه شدم، دیدم انتخاب درستی كردهام.
اغلب نویسنده ها در یكی از حوزههای داستان نویسی- رمان یا داستان كوتاه- درخشان تر هستند. ترور رمان و داستان كوتاه مینوشت و در هر دو هم موفق بود. اما انگار به داستان كوتاه تعهد داشت. نظر شما چیست؟
من فقط میتوانم برداشت شخصیام را بگویم. تعهد ترور به داستاننویسی بود نه فرم داستان. یك موقعی آدم لازم است حرفش را در قالب داستان كوتاه بزند و یك وقتی وسعت رمان را لازم دارد. البته به زعم منتقدان، ترور در نوشتن داستان كوتاه به درجهای از استادی رسیده كه در رماننویسی به همان پایه نرسیده است. اما من چندان قاضی خوبی نیستم، چون علاقۀ زیادی به رمان دارم و حتما به شكل غیرمنصفانهای به نفع رمانها رای میدهم.
شخصیت رمان تنهایی الیزابت، الیزابت ایدالبری، زنی مطلقه و چهل و یك ساله است. الیزابت در برزخی احساسی به سر میبرد و انگار اصلا خودش را نمیشناسد و نمیداند از زندگیاش چه میخواهد. از طرفی سه شخصیت زن دیگر هم در این بیمارستان بستری هستند كه ترور به زندگی آنها هم میپردازد. از نظر شما چطور این نویسنده مرد از پس روایتی زنانه و شرح و بسط دغدغههای آنها برآمده است؟
من هم به خاطر صدای زنانه و شرح بعضی جزییات از زبان ترور انگشت به دهان ماندم. در چند مصاحبهای كه از او در یوتیوب تماشا كردم، او را مردی دیدم بسیار قدبلند و محجوب- حتی بعید به نظر میآمد كه بلند بخندد. موقع ترجمه تصور میكردم در پس این ظاهر محجوب، چشمان تیزبینی دارد كه درست مثل لیزری درون آدم ها را رصد میكند و با ابزاری كه از دنیاهای دیگری آورده درون آدم ها را میكاود. آدمهایی كه بهشان علاقه مند است، آدمهاییاند بحرانزده ، آدمهای شكست خوردهای كه جامعه پسشان میزند، كسانی كه بدون جوانی و زیبایی، دیگر برگ برندهای در دست ندارند، كسانی كه عمر خود را باختهاند. در این رمان كه پر است از كاراكتر، مسائل زنان پررنگاند، اما تنها مسائلی نیستند كه ترور به آنها پرداخته، در واقع بیشتر میتوان گفت ترور به بحرانهای كاراكترها پرداخته است، بی اینكه جنسیت اهمیتی داشته باشد. منتها بحران عدهای از كاراكترهایش كه همان بازندگان در مسابقه اجتماع اند، مرتبط با مسائل زنان بوده و از این جهت صدای رمان قدری زنانه شده است. برای اینكه منظورم روشن شود، فهرست وار به بحرانهای كاراكترهای اصلی اشاره میكنم: در این رمان الیزابت دچار بحران میانسالی است. دخترش، جوانا، دچار بحران نوجوانی است. لیلی با والدین شوهرش مشكل دارد. شوهرش، كنت، هم با والدینش مشكل دارد- مورد آخر تمی است كه در داستانهای ترور بسیار تكرار میشود. سیلوی كلپر با اینكه تصمیم دارد با آدمهای اهل خلاف وارد رابطه نشود، عاشق مردی است اهل خلاف، به نام دكلان كه او هم گرفتار نزولخوری ایرلندی است با طرز صحبتی عجیب، به نام آقای مالونی. كاراكتری كه پایان رمان را رقم میزند و ورق را برمیگرداند تا به جای پایانی قابل حدس، شاهد فرودی تفكربرانگیز باشیم، دوشیزه سامسون است. زنی بسیار معتقد كه با بیرون آمدن از خانه امنش، دچار بحران بزرگی میشود، بحرانی كه حتی نمیتواند از آن حرفی به میان بیاورد. درام داستان هم به دست هنری شكل میگیرد، دوست دوران كودكی الیزابت كه مردی است تنها و الكلی. اما هیچ یك از كاراكترها مهم تر از دیگری نیستند، چه اصلی و چه فرعی. در این كلاف درهم تنیده هیچ چیزی بیحساب و كتاب كنار هم چیده نشده و در خلال این كلاف، تصویری از فضای لندن اوایل دهه هفتاد میلادی میبینیم با جزییات فرهنگی- از جنس كفپوشی كه در آن سال ها مد بوده گرفته تا ستاره سریالهای رادیویی. درست به این میماند كه دوربینی را درون زمان فرو برده باشیم و فیلمی با تدوینی حساب شده ببینیم. پرداختن به جزییات جای شبههای باقی نمی گذارد كه در دنیایی واقعی هستیم با كاراكترهایی ملموس و بحرانهایی جدی.
ویلیام ترور داستان كوتاه نویس قهاری است كه اغلب داستانهای كوتاهش الگوی داستانی چخوف را دنبال میكنند و حتی به چخوف ایرلند هم مشهور است. شما رمان بلند تنهایی الیزابت او را ترجمه كردهاید. در این اثر داستانی بلند ردپایی از نمایشنامه نویسی و داستان كوتاه نویسی روسی مشاهده كردید؟
به نظرم بیشتر از این جهت به ترور لقب چخوف ایرلند دادهاند كه موقعیتی چون چخوف در ادبیات ایرلند دارد. البته جولین بارنز دربارهاش میگوید: ویلیام ترور نه یكی از چخوفهای ایرلند است نه حتی تنها چخوف ایرلند. او ویلیام ترور ایرلند بود و خواهد ماند. داستانهای ترور علاوه بر آن الگوی چخوفی، بیشتر از آن جهت به ادبیات روس، به خصوص داستانهای چخوف و تورگینف، شباهت دارند كه كاراكترهای اصلی اش اغلب بازندگان و مطرودان جامعهاند.
چرا به شخصیتهای بازنده و مطرود توجه داشت؟
راستش نمیدانم. گمانم داستان از جایی شروع میشود كه مشكلی وجود دارد، مگر نه؟ آنها كه خوشبختاند كه داستانی ندارند. در واقع آنها پس از گفتن «و آنها سالهای سال به خوبی و خوشی در كنار هم زندگی كردند» از داستان خارج شدهاند. آنها برای اینكه دل محبوبشان را به دست بیاورند او را برای شام به رستورانی آنچنانی دعوت میكنند و همه چیز به خوبی پیش میرود. اما پاك باختههای یك لاقبا كه پورشه ندارند محبوب را به رستوران آنچنانی ببرند، پس مجبورند به جنگ اژدها بروند. با زرهی بزرگ تر از هیكلشان در میدان شهر ظاهر شده و از میان جمعیتی راهی جنگ میشوند كه با این آواز بدرقه شان میكنند: «نوش جان كند امشب اژدها، آن پسرك را بی هوا، آخ كه ته دلش هم نمی شود پُر، بسكه این پسرك خورده باد هوا.» و بدین ترتیب داستان شروع میشود.
از تمهای داستانی ترور به مشكل شخصیت ها با والدین شان اشاره كردید. ترور به چه تمهای دیگری میپرداخت؟ و فكر میكنید این تم ها از زندگی شخصی خودش نشات میگرفتند؟
همه كتاب هایش را نخواندهام. اما در مجموع به بررسی درونیات آدمها علاقه بسیار داشت و تحت تاثیر جویس هم بود. دوست داشت ذات شر را در آدمها بررسی كند. وقتی داستانهایش را میخوانید شاید از كاراكتری خوشتان نیاید اما نمیتوانید سرزنش یا محكومش كنید یا حتی با او همذاتپنداری نكنید. آخر همه چیز برایتان شرح داده شده است، اینكه چرا آن شب به خانه نیامده یا اینكه واقعا قصد داشته به جای دسته گلی كه به آب داده، دسته گلی بخرد، اینكه تمام بعدازظهرهای پانزده سالگیاش چطور گذشته و الخ. فكر كنید یك شرلوك هولمز قصه گو را با خودتان ببرید توی ذهن كاراكتری، تا ته و توی هر فكر را درنیاورد و سرچشمهاش را نیابد ول نمیكند. منتها برای اینكه ما هم از فكرهای شرلوك هولمز بهرهمند شویم، به یك شرلوك علاقهمند به قصهگویی احتیاج داریم كه از قضا جناب ترور انگ همین كار است. نكته دیگری كه گفتنش خالی از لطف نیست این است كه ترور شغلهای مختلفی را امتحان كرده، مثلا زمانی مجسمهسازی هم میكرده. اما یكی از كارهای اصلی اش نوشتن برای رادیو و تلویزیون و تئاتر بوده و بسیاری از داستانهایش به قلم خودش اقتباس شده اند. نوشتههای ترور یك ویژگی دیگر هم دارند: طنز با ظرافت لابهلایشان بافته شده است. ظاهرا طنز در نوشتههای اولیهاش بیشتر جلوه میكرده است، اما به مرور طنزی پختهتر در آثارش هویدا شدند كه لزوما آدم را به قهقهه وانمیدارد، اما مدتی پس ذهن آدم جا خوش میكند و با لحنهای مختلف تكرار میشود و لبخندی یكبری به لبان آدم مینشاند.
اما در مورد اینكه تمهای داستان ها از زندگی خودش نشات گرفته یا نه، باید گفت زندگی هر نویسندهای همان الهۀ الهامات است و لاجرم سرچشمه تمام چیزهایی كه از خود به جا میگذارد. نویسندگان با چهرههای مبدل در آثارشان ظاهر میشوند و هر چه در این تغییر چهره موفق تر شوند، یعنی كاربلدتر و ماهرترند. اما در مورد آقای ترور باید نگاهی به خاطراتش، <<تفرجی در دنیای واقعی>> بیندازیم كه در سال 1994 منتشر شد و شرلوك هولمز درون را هم احضار كنیم.
گراهام گرین مجموعه داستان «فرشتگان در ریتز» این نویسنده را بعد از دوبلینیهای جیمز جویس یكی از بهترین مجموعههای داستان كوتاه نامیده است. از طرفی ویلیام ترور را با نویسندههایی مثل موپاسان هم مقایسه كردهاند. به نظر شما جایگاه ترور در ادبیات ایرلند به طور اخص و ادبیات مدرن انگلیسی زبان به طور اعم در چه سطحی است؟
اگر ترور را بیشتر نویسندهای انگلیسی بدانیم تا ایرلندی، پر بیراه نگفتهایم چون بیشتر عمر بزرگسالی خود را در انگلستان گذرانده است- هر چند ترور خودش را ایرلندی میدانست و میگفت خون ایرلندی در رگهایش میجوشد، بنابراین گمانم باید بگوییم جایگاه ترور در ادبیات انگلیسی زبان كه قسمت اعظم ادبیات دنیا را در دل خود جا داده، كجاست. خب اگر قرار بود در عالم ادبیات انگلیسی زبان، هفت پادشاه و هفت ملكه انتخاب كنیم، حتما یكی از تاج ها به ویلیام ترور میرسید. نمی دانم. البته اذعان دارم اگر عضوی از هیات داوران برای انتساب پادشاهان و ملكههای مزبور بودم، روزگار سختی میگذراندم ولی دست آخر، از آنجا كه جانبداری را نمی توانم از خودم دور كنم، حتما یكی از تاج ها را به ویلیام عزیز میدادم.
استقبال از ترجمه رمان تنهایی الیزابت چطور بود؟ بازخوردی دریافت كردهاید؟
با توجه به شرایط ظاهرا خوب دیده شده است. چند نفری در دنیای مجازی نظرات شان را گفته اند- در واقع ابراز لطف داشته اند. چند نفری از دوستانم هم هنوز مشغول خواندناند و منتظرم ببینم نظرشان چیست، چون امیدوارم بی پرده باشد. اما هنوز نقدی ندیدهام. به هر حال امیدوارم كتاب به مذاق خوانندهها خوش بیاید.
اساسا این اثر را برای كدام دست خواننده مناسبتر میدانید؟
آدمها باید بسته به میلشان داستان بخوانند. نمی شود برای گروه و دستهای نسخه نوشت و كتابی را تجویز كرد و من هم چنین كاری نمیكنم. اصولا با تجویز انواع فهرستها و بخوان و نخوان برای كتابخوانها مخالفم، البته حساب كمی تا قسمتی كتابخوانها و كتابخوان بعد از اینها جداست. اما باید اعتراف كنم در حیص وبیص ترجمه نگران بودم نكند خوانندگانم فقط خانمهای چهل ویك ساله باشند و داستان به گوش و چشم غواصان یا بیست وچند ساله ها خوش نیاید، ولی خوشبختانه- دست كم تا الان- تمام نگرانیهایم پوچ بوده اند. بین همین تعدادی كه خبر دارم كتاب را خوانده و پسندیده اند، همه جور خوانندهای بود از جمله خانمی چهل و یك ساله.
به اعتقاد شما در فرآیند انتخاب آثار یك نویسنده شناخته شده در یك محدوده جغرافیایی خاص تا چه اندازه آشنایی با ادبیات آن جغرافیا لازم است؟ شناخت شما از حوزه ادبیات ایرلند تا چه اندازه بود؟
اینكه نویسنده در چه دوره و زمانهایی عمر خود را گذرانده، اینكه چه وقایع اجتماعی و شخصیای بیشتر بر او تاثیر گذاشته، اینكه در بطن كدام جریان ادبی رشد كرده، اینكه جایگاه مقبولی به عنوان نویسنده داشته یا اینكه اصلا نویسندگی شغل اول و تمام وقتش بوده یا نه، همه و همه مهماند و به مترجم كمك میكنند تا نویسنده را درك كند، چون باید خود را جای نویسنده بگذارد. حال آنكه چنین اطلاعاتی برای خواننده به خصوص آن دسته از خوانندگانی كه به نظریه مرگ مولف پایبندند، اهمیت چندانی ندارد.
ویلیام ترور را به خاطر ادبیات خطه ایرلند انتخاب نكردم، انتخابش كردم چون دوستش داشتم. اگر كتابی را واقعا دوست نداشته باشم و عمیقا با آن ارتباط برقرار نكنم، دست به ترجمهاش نمیزنم. در ایام جوانی از این كارها كردهام. كتابهایی ترجمه كردهام كه علاقهای به آنها نداشتهام و انجامشان با تجربه سر كشیدن زهر هلاهل فرقی نداشته است. اما دیگر از این شكرها نمیخورم و اگر خوردم بدانید بی تردید فریب خوردهام.
ادبیات ایرلند را به واسطه چند نویسنده، طبعا جناب جیمز جویس، خانم الی اسمیت و خانم آیریس مورداك و چند نفر دیگر میشناختم. اما پژوهش خاصی روی ادبیات ایرلند نكردم. مسیری كه در ترجمه طی كردهام، حساب شده نبوده و مثلا نرفتهام سراغ فلان دوره خاص یا سبك خاص. با اینكه توصیه نمی كنم كسی مثل من نسنجیده دل به دریای ترجمه بزند، باید اعتراف كنم ملاكم تنها علاقه خواهد بود و بس. انتخاب بعدی ام منوط به این خواهد بود كه زلفم با كدام نویسنده گره بخورد.
چرا كتابهایی را ترجمه كردید كه به نظرتان فرقی با خوردن زهر نداشت؟ ضرورتهای بازار نشر در این انتخاب ها تاثیر داشت؟
آدم جوان است و جاهل و میخواهد به هر قیمتی شده وارد كارزاری شود، شغل دوم و سوم دارد، دغدغۀ استقلال مالی دارد، این است كه زهر هلاهل هم بدهید میخورد. طبعا هم ضرورتهای زندگی شخصی در این تصمیمات دخیل بودهاند و هم ضرورتهای دنیای نشر. من كارم را با ترجمۀ آثار غیرداستانی در حوزه هنر شروع كردم، ولی در آن دوران كمتر كتاب مصور منتشر میشد- كتاب هنر بدون عكس هم كه لطفی ندارد- و كمتر ناشری رغبت داشت كتاب مترجم بی نام ونشانی را با هزینه گزاف چاپ چهاررنگ و كاغذ گلاسه منتشر كند. اگر هم ناشری پیدا میشد به بهانه عكس باید كتاب را میفروختی- منظورم این است كه قرارداد بر اساس درصدی از پشت جلد نبود و لاجرم تجدیدچاپ بهره مالی برای من و امثال من نداشت. چندتایی هم كتاب در حوزه سبك زندگی ترجمه كردم ولی نه ترجمهشان لذتبخش بود و نه هیچ یك نان و آبی آنچنان كه باید برایم به همراه آورد. بعد هم جسارت كردم و خودم را دوان دوان به وصال یار رساندم و داستان ترجمه كردم. البته از ترجمه هیچ داستانی پشیمان نشده ام. اما تا دلتان بخواهد برای انواع نشریات و سایتها ترجمه كردهام و سفارشهای عریض و طویل انجام دادهام كه اگر سفر به زمان میسر شود، برمیگردم و خودم را از انجام تعدادی از آنها و بعضی كتابها بازمیدارم.
منبع: روزنامه اعتماد، بهاره سرلک
در مه بخوان
«فکر میکنید واقعا کسی هم حاضر است درباره همچین آدمی چیز بخواند؟» اگر قصههای حول و حوش فلوبر برای یک بار هم که شده، راست باشند، این جوابی بود که ناشر فلوبر به او درباره «مادام بوواری» داد. از دید ناشر، بوواری فاقد هر چیزی بود که او را شایسته یک رمان بلند کند. نه استعداد ویژهای در او نهفته بود و نه آرمانی داشت. نه کار بزرگی میکرد و نه حتی اندیشه بلندی میپروراند. زنی بود که زندگی میکرد، با لذتی عمیقا تنانه خیانت میکرد و دست آخر زبونانه میمرد. بااینحال، همین هیچ نبودن توانست به بنمایه اصلی ادبیات مدرن تبدیل شود. داستان اینکه چطور نویسندگان توانستند به دنیا بقبولانند که مردمان عادی، در حقیقت عادیترین مردمان، هم ارزش نشستن در یک رمان بلند را دارند، داستانی است که به خودی خود خواندنی است.
ویلیام ترور، نویسنده بریتانیایی، که ترجیح میدهد هیچوقت ایرلندی بودنش را فراموش نکنیم، یکی از آخرین و رفیعترین قلههایی است که داستانهایش را وقف روایت زندگی عادیترین مردم میکرد. انسانهایی از طبقه متوسط، بیهیچ پیروزی یا شکست بزرگی، با خیانتهای کوچک، شادمانیهای کوچک، جنایتهای کوچک و همه چیزهای دیگر کوچکشان. تنهایی الیزابت که نشر بیدگل بهتازگی آن را با ترجمه فرناز حائری منتشر کرده است، یکی از آخرین رمانهای اوست که به زندگی زنانی میپردازد که به حکم تقدیر برای چند روز مه لندن را به مقصد اتاقی در یک بیمارستان زنان ترک میکنند. داستانی از زنانی بدون فضیلت!
موجی در موجی
جورج برنارد شاو، ایرلندی بزرگ دیگر ادبیات، زمانی گفته بود که داستانها به طور کلی دو دستهاند؛ آنهایی که بهانه شروعشان داستانشان را پیش میبرد و آنهایی که بهانه شروعشان فقط به درد شروع میخورد. خود شاو همیشه اصالت را به نوع اول میداد، اما احتمالا میتوانست حدس بزند که زمانی داستانهای نوع دوم هم در ادبیات دنیا خواهند درخشید. «تنهایی الیزابت» قدر مسلم عضو افراطی دسته دوم است. بستری شدن الیزابت ایدلبری، سیلوی کلپر، دوشیزه سامسون و لیلی دروکر در بیمارستان زنان لیدی اوگاستا بههیچوجه تعیینکننده سیر وقایع بعدی داستان نیست. البته که اتفاقاتی مثل رفتن جوانا، دختر الیزابت، از خانه، گموکور شدن موقت دکلان، دوست سیلوی، یا تغییرات زندگی هنری، دلباخته بیچیز الیزابت، به خاطر بستری شدن آنها اتفاق میافتد، اما همه نشانهها از این میگویند که بدون خوردن این جرقه اولیه هم چیزی مانع آنها نمیشد. در حقیقت چهار تخت اتاق بیمارستان صرفا شبیه دایرهای عمل میکند که امواج روایت را در زاویههای مختلف پخش میکند و به خواننده اجازه میدهد با ذرهبین راوی بر بخشهایی از زندگی آدمها سرک بکشد که بدون این دایره بزرگ به نظر بیش از اندازه از هم بیگانه بودند. نمودار روابطی که در همین صفحه میبینید، تلاشی است برای نمایش نقشی که اتاق بیمارستان برای روایت ترور بازی میکند.
تنهایی
نباید فریب عنوان کتاب را خورد. کتاب به طور مشخص درباره تنهایی الیزابت ایدلبری نیست. از قضا تنها کاراکتر کتاب که بهخوبی موفق میشود با تنهاییاش کنار بیاید و در حقیقت آن را به رسمیت بشناسد، خود الیزابت است. باقی زنان اصلی و حتی شخصیتهای فرعی کتاب هم در پوستههای کوچک تنهایی خود زندگی میکنند و فقط در شجاعت پذیرش است که به پای الیزابت نمیرسند. پایان تراژیک داستان هنری، دوست دوران کودکی و دلباخته سالهای میانسالی الیزابت، بیش از هر چیز به این خاطر است که نمیتواند بپذیرد الیزابت هرگز وارد زندگی او نخواهد شد. دوران کابوسواری که سیلوی در مدت غیبت دکلان تجربه میکند، در آخر به چشمبندی تبدیل میشود که او با کمک آن همه خطاها و خیانتهای آشکار دوستپسرش را قبول کند تا فقط تنها نماند. رابطه بیمارگون کنت، همسر لیلی، با زنان خیابانی فقط تلاشی است برای گریختن از تنهایی هولناکی که پدر و مادرش برای او ترتیب دادهاند و خود لیلی تمام مدت در اضطراب توطئهای روز را شب میکند که آقا و خانم دروکر ممکن است برای دوباره تنها شدن او ترتیب داده باشند.
بحرانیترین نسبت با تنهایی را در این میانه احتمالا دوشیزه سامسون دارد. زن نازیبایی که به خاطر نقص مادرزادی چهره از کودکی زهر تنهایی را چشیده است و در آخر لذت رهایی از تنهایی را در کشیشی سالخورده به نام ایبز و در آشنایی با خدا پیدا کرده است. وقتی دوشیزه سامسون با خواندن یادداشتهای ایبز متوجه میشود او پیش از مرگ در وجود خداوند تردید کرده است، تنها تکیهگاهی را که در تمام این سالهای یافته بود، از دست میدهد. گفتوگوی درخشان او و الیزابت بعد از مرخصی از بیمارستان، تلاش طاقتفرسای او برای چنگ زدن دوباره به همان ریسمان را آشکار میکند. اوج هنر ترور را باید در بازیاش با همین مفهوم سیال جاری در تمامی داستان جستوجو کرد.
آزادی همین حالا!
در میان زنان بیشماری که در داستان ترور، لااقل برای دقایقی چشمان راوی را به خود جلب میکنند، یکی از همه موقعیتی عجیبتر دارد. زن بینامی که از مدتها پیش از آغاز داستان هر روز با پلاکارد «آزادی همین حالا!» مقابل در ورودی بیمارستان قدمرو میرود، بی آنکه کسی بداند دقیقا منظور او از این جمله چیست. چه کسانی را به آزادی فرامیخواند و چه مقصودی از آزادی دارد. حتی کسی نمیتواند تضمین کند که منظور او از آزادی قطعا آزادی زنان است. حتی نزدیک شدن راوی به او و ورود به سوییت کوچکش هم چیز بیشتری از داستان او روایت نمیکند. این احتمالا تنها جایی است که راوی تصمیم میگیرد به مغز شخصیت داستان فرو نرود و چیزی را از درون آن بیرون نکشد. اینکه منظور ترور از این حفظ کردن فاصله چیست، دقیقا روشن نیست. اما شاید سادهترین جواب همان چیزی باشد که خود او رندانه گفته بود: «بههرحال همیشه چیزهایی هم هست که شما نمیدانید. حتی اگر راوی یک داستان باشید.»
منبع: مجله چلچراخ پلاس، ابراهیم قربانپور
حسرتهای گذشته
«در چهلویك سالگی فكر و ذكر الیزابت ایدلبری شده بود خاطرات گذشته و هروقت خاطرهای را خوب به یاد نمیآورد از عكسها كمك میگرفت. در دو سالگی كودكی بود روی یك پتوی چهارخانه اسكاتلندی، اما چیزی در كودكِ توی عكس دیده نمیشد كه نشان دهد این طفل خودِ اوست. در پنج سالگی دختركی ككمكی بود با پاهای لاغر و در لباسی راهراه میخندید. در ده سالگی دختری آفتابسوخته بود، زیر یك درخت، با موهای كاهیرنگِ بافته؛ كنار هنری ایستاده بود، در همان حیاطی كه حالا بچههای خودش در آن بازی میكردند. یك عكس عروسی هم بود؛ توی این عكس، رنگ آبیِ روشن چشمهایش پیدا بود، چون این یكی رنگی بود...».
رمان تنهایی الیزابت اثر ویلیام ترور با این سطور آغاز میشود. رمانی كه روایتی است از زندگی و سرگذشت چهار زنی كه در بخش چهارتخته بیمارستان زنان لیدی اوگاستا هپتری بستری شدهاند. در ابتدای رمان، با الیزابت، زنی چهل و یك ساله، روبرو هستیم كه در حال كاویدن گذشتهاش است، گذشتهای كه سرشار از حسرتهای مختلف است. گذشتهای پر از نوسانات روحی و حسرتهایی كه هنوز سرجایشان هستند. الیزابت در تنهاییاش به قولوقرارهایی كه با خودش گذاشته بود فكر میكند كه تقریبا هیچكدامشان تحقق نیافتهاند: «حالا كه به خاطراتش فكر میكرد، به دوستانش و پیشامدها و شروع این چیز و آن چیز، به نظرش میآمد زندگیاش تا آن لحظه بیهوده بود. بیش از همه اشتباهاتی به چشمش میآمد كه خودش مرتكب شده بود. زندگیاش را تكهتكه و بینظم میدید، بدون الگو، قاعده یا منطقی مشخص. خیلی وقتها از خودش میپرسید آیا آدمهای دیگر هم مثل او، وقتی در میانسالی به گذشته نگاه میكنند، ترجیح میدهند تصویری منسجمتر و هدفمندتر ببینند یا نه».
ویلیام ترور در این رمان، از ترسها و شكستها و رازهای زنانی میگوید كه از جامعه طرد شدهاند و در زندگیشان نه موفقیت چندانی به دست آوردهاند و نه دیگر جوانی و آیندهای جذاب پیش رویشان قرار دارد. ترور در این رمان، به واسطه روایت سرگذشت این زنان تصویری دقیق از زندگی در لندن دهۀ هفتاد میلادی به دست داده است.
ویلیام ترور، نویسنده ادبیات داستانی و ادبیات نمایشی است كه در سال 1928 در خانوادهای از طبقۀ متوسط ایرلند متولد شد. او در دانشگاه تاریخ خواند و سپس به تدریس مشغول شد و بعد از ازدواج و مهاجرت به انگلستان در یك آژانس تبلیغاتی مشغول به كار شد. اولین رمان ترور در سال 1958 منتشر شد و بعد از آنكه جایزه ادبی هاوث رودن را به دست آورد به شكل تماموقت به نویسندگی پرداخت. با اینكه بیشتر سالهای زندگی ترور در انگلیس گذشت اما او همواره خود را ایرلندی میدانست و در آثارش نیز تعلق به تاریخ و فرهنگ ایرلند نمایان است. جولین بارنز درباره او گفته است: «ویلیام ترور نه یكی از چخوفهای ایرلند است نه حتی تنها چخوف ایرلند. او ویلیام ترور ایرلند بود و خواهد ماند». از این نویسنده پیشتر آثار دیگری به فارسی منتشر شده بود.
منبع: روزنامه شرق، پیام حیدری قزوینی