کبوترها و بازها
درباره کتاب:
داستان در مورد پسرکی به نام یورجی است که با دختری به نام کولومبا نامزد می باشد . همه در دهکده می دانند که پدربزرگ کولومبا کوزه ای پر از طلا دارد ، روزی این کوزه گم می شود و پدربزرگ می گوید که شاید یورجی آن را دزدیده است . این موضوع سبب کدورت بین دو نامزد شده و بین آنها جدایی می افکند . غرور هیچ یک به آنها اجازه پیش قدم شدن نمی دهد و پسرک به بستر بیماری می افتد ...
برش هایی از کتاب:
هیچ کس نمی تواند بگوید در عمرش مرتکب گناهی نشده است ! این را بر زبان آوردن ، خودش گناه محسوب می شود . انگار به خداوند عصیان کرده باشی .
عشق و محبت را فقط می تاون از طریق عشق و محبت به دست اورد .
زمان ، از هر قاضی ای بهتر قضاوت می کند . صبر و تحمل و شجاعت تنها شاهدانی هستند که رشوه نمی گیرند .
یک مرده ممکن است رستاخیز کند ، اما عشقی که با نفرت خاموش شده است ، دیگر زنده نمی شود .