قرمز باش یا بمیر
ویلیام (بیل) شنکلی از خانواد های معدنچی در روستایی دور افتاده در اسکاتلند میآمد. آخرین پسر خانواد های ده نفره در خانهای کوچک بود و از همان نوجوانی، او هم مانند پدر و برادرانش کار در معدن را آغاز کرد. وقتی معدن بسته شد، او هم مثل چهار برادر خود سراغ فوتبال رفت. مدت کمی در کارلایل و تا انتهای دوره بازی در پرستون بود و با این تیم به قهرمانی جام حذفی انگلستان در دهه سی دست یافت. به پیراهن تیم ملی اسکاتلند هم رسید و یکی از بزرگترین افتخارات زندگیاش زمانی بود که در آخرین بازی ملی خود، برابر انگلستان بازوبند کاپیتانی را بست. پس از فوتبال، مربیگری را از پایینترین سطوح و دور افتادهترین شهرهای انگلیسی آغاز کرد. پس از سرمربیگری در کارلایل، گریمسبیتاون و ورکینگتون، به دستیاری همبازی سابق خود اندی بیتی، در هادرزفیلد دسته اولی رسید. وقتی هادرزفیلد سقوط کرد، شنکلی به عنوان سرمربی تیم معرفی شد و در سه سال سرمربیگری این باشگاه، جواهری به اسم دنیس لاو را به دنیای فوتبال معرفی کرد. بعد از آن بود که لیورپول، در پایینترین نقطه تاریخ خود سراغ او رفت.
کتاب قرمز باش یا بمیر (Red or Dead) از هفدهم اکتبر 1959 آغاز میشود؛ روزی که رئیس و عضوی از هیئت مدیره باشگاه لیورپول به توصیه مَت بازی و والتر وینترباتم، مربیان منچستریونایتد و تیم ملی انگلستان برای تماشای کار شنکلی به هادرزفیلد میآیند و بازی آنها برابر کاردیف سیتی را تماشا میکند. در پایان آن بازی، لیورپول پیشنهاد خود را دور از چشم مدیران هادرزفیلد، با شنکلی در میان میگذارد و پس از موافقت با شرایط به ظاهر ساده اما بنیادی مرد اسکاتلندی، پس از جلب رضایت باشگاه هادرزفیلد، شنکلی به عنوان دهمین مربی تاریخ باشگاه فوتبال لیورپول معرفی میشود تا کار را از پایینترین نقطه، از وضعیتی اسفبار در تمامی سطوح، اعم از بازیکنان تیم، زمین بازی و زمین تمرین آغاز کند.
قرمز باش یا بمیر، شرح سازندگی است. تبدیل بدترین تیم تاریخ لیورپول، به بهترین تیم بریتانیا. شیوهای که پس از استعفای او، با بازیکنان و دستیاران او منجر به چهار قهرمانی اروپا طی هفت سال شد و از آن به عنوان یکی از بهترین تیمهای تاریخ فوتبال یاد میشود، اما داستان به این سادگیها، داستان یک موفقیت دنباله دار، داستان جن و پری نیست. داستان مردی چون الماس سخت و با اراده را میخوانید که همه چیز در خصوص او متمایز است؛ از شیوهای که کارها را پیش میبرد، از شیوهای که صحبت میکند، از نگاهی که به اخلاقیات و از همه مهمتر به مردم دارد. شنکلی دو تیم بزرگ ساخت که هر دو به قهرمانی انگلستان رسیدند؛ این بخش زیبای داستان است. بخش تلخ، زمانی بود که تیم بزرگ اول که تیم محبوب او هم بین آن دو بود، به انتهای راه رسید و او مجبور به درهم شکستن آن شد. مجبور به کنار گذاشتن ستارههای سابق شد. مردانی که برای او همه کار کرده و میکردند. قلب آنها را شکست تا دوباره تیمی بزرگ بسازد. در نهایت به هدف رسید، اما در این راه پیر و ناتوان شد.