آیا کتاب را خوانده‌اید؟
آیا کتاب را خوانده‌اید؟
می‌خواهم بخوانم
می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن
در حال خواندن
خواندم
خواندم
می‌خواهم بخوانم می‌خواهم بخوانم
در حال خواندن در حال خواندن
خواندم خواندم
آیا کتاب را دوست داشتید؟
آیا کتاب را دوست داشتید؟
دوست داشتم
دوست داشتم
دوست نداشتم
دوست نداشتم
دوست داشتم دوست داشتم
دوست نداشتم دوست نداشتم
می‌خواهم بخوانم 0
در حال خواندن 0
خواندم 0
دوست داشتم 13
دوست نداشتم 0

کشف سوسیس کاری

امتیاز محصول:
(1 نفر امتیاز داده است)
دسته بندی:
داستان جهان
ویژگی‌های محصول:
کد کالا:
196819
شابک:
9789643625474
نویسنده:
انتشارات:
موضوع:
داستان های آلمانی قرن 20
زبان:
فارسي
جلد:
نرم
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
156
طول:
21.2
عرض:
14.5
ارتفاع:
1
وزن:
144 گرم
قیمت محصول:
680,000 ریال
افزودن به سبد خرید
افزودن
درباره کشف سوسیس کاری:

درباره کتاب:

 

به گزارش رویداد فرهنگی،اووه تیم یکی از مهم‌ترین نویسندگان ادبیات آلمان است در دهه‌های اخیر. او که در هامبورگ به دنیا آمده و از سوربنِ پاریس دکترای فلسفه گرفته است، در رمان‌هایش به جست‌و‌جوی ریشه‌های خودکامگی، سال‌های دور و هراس‌های بشری‌ است. کشفِ سوسیس کاری مشهورترین رمانِ این داستان‌نویس است که برای اولین‏بار در 1993 منتشر شد. رمانی که به‏سرعت به زبان‌های دیگر نیز چاپ و از آن اقتباس‌های سینمایی و تئاتری هم شد. رمان از ماه‌های پایانی جنگِ جهانی دوم آغاز می‌شود و تا سال‌های انتهایی دهه‌ پنجاه میلادی جلو می‌آید. تصویری از آلمانی در حالِ شکست، فروپاشی، گرسنه و مملو از ویرانی. روایتی از شر که باعثِ دگردیسی آدم‌ها شده است. رمان داستان مردی ا‌ست که در جست‌و‌جوی گذشته‌ی دورش به سال‌های کودکی‌اش بازمی‌گردد و درک زنی که کنار خیابان در هامبورگ سوسیسی ارزان‌قیمت و ابداعی می‌فروخت که مشهور شد به سوسیس با سُس کاری. یک غذای ساده که نمادِ جنگ بوده و نشانه‌ای برای او و همنسلانش. او در این سفرِ زمانی از مرگ‌ها، عشق‌ها، یهودیانِ ترس‌خورده، نازی‌ها و دستِ‏آخر زمانی ازدست‌رفته می‌گوید که درش بوی این خوراک می‌پیچد و حافظه را جان می‌بخشد تا مخاطب نتواند دست از رمان بکشد... حسین تهرانی این رمان را از آلمانی به فارسی برگردانده است.

 

بخشی از متن کتاب

لنا بروکر  به او می‌گوید «برو داخل توالت بکش، بوی سیگار در کل آپارتمان می‌پیچد. اگر بوی سیگار به مشام لامرس برسد، بلافاصله می‌آید اینجا.»

برمر به توالت رفت و دریچه را باز کرد. لنا بروکر بشقاب‌ها را در سینک ظرفشویی گذاشت. به پستو رفت تا جارو دستی بیاورد، که روی زمین، کنار چمدان، یعنی همان‌جا که برمر کت یونیفرمش را گذاشته بود، یک کیف جیبی دید. قسمتی از یک عکس، اوراق شناسایی، احکام نظامی و دفترچه حساب دریافت حقوق او از کیف بیرون زده بود. از قرار معلوم کتش را روی چمدان پرت کرده بود. اوراق و کیف را بلند کرد، می‌خواست آن‌ها را بگذارد سر‌جای‌شان. وقتی چشمش به عکسی افتاد که اندازه یک کارت پستال بود، طرف نور چراغ رفت؛ برمر با لباس نظامی یک کودک را در آغوش گرفته و یک کنار یک خانم تیره‌مو ایستاده بود. چشمان زن سیاه بود و چانه‌اش چیزی مثل یک چال داشت. سن کودکی که برمر در آغوش گرفته بود، هنوز به یک سال نمی‌رسید. به نظر می‌آمد او و آن خانم در آستانه خندیدن هستند. حتما عکاس برای‌شان چیز خنده‌داری تعریف کرده بود. لنا به عکس خیره شد. یک تاریخ هم پیدا کرد. روی عکس نوشته شده بود: 10/4/45. برمر حرفی از داشتن زن و فرزند نزده بود.

از خودم پرسیدم چرا آدم به چنین همسر زیبایی خیانت می‌کند؟ چرا او وجود همسرش را مخفی کرده بود؟ حتا اگر هم می‌گفت، من به او پناه می‌دادم، حتما این کار را می‌کردم، ولی تمام آن‌چه بعدا اتفاق افتاد، بدون سکوت او هرگز رخ نمی‌داد.»

برمر بعد از نیم ساعت برگشت. لنا ناگهان دست او را گرفت و طوری پیچاند که برمر به ناله افتاد. لنا او را کمی به عقب راند تا بتواند مستقیم در چشمانش نگاه کند. از او پرسید «تو همسر داری؟» برمر پس از کمی درنگ گفت«نه.» لنا سرش را به علامت تاسف تکان داد و خندید. البته تصنعی. آن‌گاه دست برمر را رها کرد. بعد به خودش گفت «تو اصلا حق نداری از او چیزی بپرسی»

ناگهان صدایی بلند شد. از طبقه پایین به سقف ضربه زده شد. لنا بروکر در حالی که از نفس افتاده بود، گفت «خانم اکلبن است. او درست این پایین می‌خوابد.»